هدایت شده از سارا ایمنی| آبرنگ
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر
لحظاتی گذشت
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه میکنم، لبخند تلخی زد. گفتم: گیله مرد! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟ کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم! دونه ای که نخواد رشد کنه، هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده..
#گیله_مرد
#بزرگ_علوی
بیایید این افطار را با اضطرار و استغاثه بخوانیم:
🤲 اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ غَیْبَةَ وَلِیِّنَا وَ کَثْرَةَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّةَ عَدَدِنَا، وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا
فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَعِنَّا عَلَی ذَلِکَ بِفَتْحٍ مِنْکَ تُعَجِّلُهُ وَ بِضُرٍّ تَکْشِفُهُ وَ نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطَانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ وَ رَحْمَةٍ مِنْکَ تُجَلِّلُنَاهَا وَ عَافِیَةٍ مِنْکَ تُلْبِسُنَاهَا
https://eitaa.com/mamanemamooli
نشسته بود از نگاه های افتاده اش چکار کنم چکار کنم میچکید...
حالِ نزار سرماخورده ام را جمع و جور کردم و به وقفه ی بین جوشن کبیرم دل دادم که برو کتاب اسم های شکلاتی ات را بیاور...
از مشهد خریده بودمش و مشغله ی روزهای پایان نامه نوشتن نگذاشته بود که بنشینیم و باهم بخوانیمش ، جزیکی دو داستان و انگار قسمتش بود بماند برای شب قدر...
آورد و نشست کنارم، نگاه به چشمانش که حالا پرسش ازشان میبارید کردم و گفتم:«میدونی نازدونه ام، ما تو دعای جوشن کبیر هزارتاااااا از اسم های خدا رو میخونیم و صدا میزنیم ، چند تا از اون هزارتا اسم تو این کتاب اومده و در موردش داستان نوشته شده و امشب اگر دوست داشتی شما هم مثل ما اسم های خدا رو بخونی میتونی این کتاب رو بخونی و از بین داستان ها یکی رو انتخاب کنی و برای من و بابا بخونی...»
اولش با یک نمیخواهم رفت که برود اما به دقیقه نکشیده برگشت و نشست به خواندن داستان های نخوانده ، شیرینی اش که در جانش نشست گفت :« خب حالا برم از اول بخونم...»
و من میان «یا نور النور، یا منوِّر النور، یا خالق النور...» دعاهایم را روانه کردم سمت آسمان ها که خدای قشنگم لذت خواندن تک تک نام هایت را در دل و روحش بنشان....
پ.ن:یه کتاب خوب با تصویرگری قشنگ و دلنشین از یک نویسنده ی خوب
لینک کانال نویسنده، خانم«فائضه غفارحدادی»👈https://eitaa.com/dimzan
#معرفیکتاب
#اسمهایشکلاتی
#کتابکودک
https://eitaa.com/mamanemamooli
بسم الله الرحمن الرحیم
برای شیما، آیه، امینه و رفعت
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
https://t.me/takooch
ble.ir/join/NjY3ZWIyMm
برای شیما، نفر اول کنکور فلسطین که با کل خانوادهاش زیر آوار خانهشان شهید شد،
برای آیه که دوستان کوچکش، اسمش را روی دست ظریفش نوشته بودند تا اگر شهید شد، شناسایی شود و پیکرش با همان اسم شناسایی شد،
برای نبیله که یک متر پارچه برای کفنکردنش اضافی میآمد و در بطن مادرش شهید شد، همراه مادرش،
برای امینه که چشمهای هفهشتسالهاش خون گریه میکرد و سفیدی چشمش زیر خون پیدا نبود
برای ریم، روحالروح، که پدربزرگش در حسرت دیدن دوبارهٔ برق چشمهای سهسالهاش سوخت
برای رفعت العریری، استاد دانشگاهی که مردم سرزمینش را میسرود و روایت میکرد و آرزو داشت پارچهٔ کفنش بند بادبادکی شود در آسمان غزه تا بچهها تماشایش کنند و میخواست کسی داستان او را فراموش نکند
برای دختری که با قابلمهٔ خالی و شکم گرسنه به دوربین معتز لبخند میزد و میگفت حسبنا الله و نعم الوکیل
برای سفرههای غزه که غذاشان نخورده ماند و بشقابهایشان زیر آوار از سنگ پر شد
برای خواهر و برادر دوسالهای که تمام خانواده و خاندانشان را از دست دادند و به آغوش خستهٔ پرستارهای بیمارستان شفا پناه بردند
برای آخرین بوسهٔ پدری که رفته بود برای دخترش بیسکوییت پیدا کند و دیر به جگرگوشهاش رسید
برای دختر گوشواره قلبی با کاپشن صورتی
برای لباس خونی دختر امدادگر کرمانی
برای تنهاییهای دختر سیدرضی
برای لحظهٔ رویارویی محمدرضا زاهدی با مو)شکهای اسرائیلی
برای مردی که آرزو داشت اسرائیل را نابود کند
برای جانفدایی که دستنشاندههای اسرائیل را تارومار کرد و کسی جرئت نبرد تنبهتن با او را نداشت
برای آرمیتا که با چشمهای کودکیاش شاهد شهادت پدرش بود
برای تمام مردان و زنانی که پای حفظ ایران، جان و دل وسط گذاشتند
و برای بزرگمردی که با انقلاب اسلامی امتش، داغ به دل صهیونهای زیادهخواه حریص گذاشت
من چفیهٔ فلسطینیام را میپوشم، دست همسر و بچههایم را میگیرم، با زبان روزه به خیابان میآیم و با تمام وجود در روز قدس همراه هموطنانم فریاد میکشم: مرگ بر اسرائیل.
https://eitaa.com/mamanemamooli
یه حسِ خوبی داره عید فطر
انگار بالاخره تونستی اون بچه ای که مامانت میگه باشی و یه حس پیروزی داری....
و یه بغضی هم میچسبه بیخ گلوت که من بودم تونستم چرا همیشه اینجوری نمیمونم ؟!
عیدتون مبارک🌸
#اندرافکارِمن
https://eitaa.com/mamanemamooli
کانال های تربیتی و بعضی از گروه های دوستانه ام را که چک میکنم همه نوشته اند:«مراقب بچه ها باشید» انگار بخواهند بگویند چشم و گوششان را ببندید و نگذارید بفهمند که چه شده...
من اما طور دیگری فکر میکنم ، دیشب را تحلیل میکنم و برای بیانم استراتژی میچینم
من دوست دارم نازدانه ام بفهمد که چه شده و چرا شده
دیگر چه زمانی و کی هویت ملی ، قدرت، باور و غیرت را با ذوق و هیجان بریزم در جانش؟!
از صبح امثال این سوال در ذهنم رژه می روند که دنبال استراتژی میگردم ، دنبال نحوه ی بیان... که زنانه و مادرانه بیایم پای میدان...
همین می شود که وقتی فیلم های شهاب مانند موشک ها را از تلویزیون می بیند و می پرسد :«اینا چی هستن؟»
با ذوق میگویم :« یادته رفتیم بهشت زهرا و آدم هایی که اسرائیل شهیدشون کرده بود؟»
اوهوم را که میگیرم ادامه میدهم:«ایران در جواب حمله ی اسرائیل و برای دفاع از مردم خودش که آی اسرائیل حواست باشه سمت مردم من نیایی این موشک ها رو زده بهشون و حسابی حالشونو گرفته »
قدرت می ریزد در جانش ، از چشمانش میخوانم این را...
حرفمان از دفاع و مردم می کشد به موشک به اینکه مردانی ، مردانه پای ساخت موشک ایستادند وقتی همه میگفتند:«نمی شود و نمی توانید» ، به اینکه باور به خود چقدر اهمیت دارد و نتیجه اش چه می شود...
صحبتمان میکشد به دفاع از مظلوم و اینکه ایران مقتدر چون نمیخواست آدم های بی گناه بمیرند فقط مرکزی را که از آنجا موشک سمت بی پناهان زده میشده را هدف قرار داده و مروت و مردانگی را مشق میکند...
می رود پیِ هدیه ی تولدی که برایم دارد درست می کند و من نباید ببینم...
می رود ومن با خودم میگویم مامانِ معمولی هوشمند است نه افراط دارد و نه تفریط...
حالا اما زنانه پایِ میدان باید ایستاد...
#منونازدونه
https://eitaa.com/mamanemamooli
#سختِشیرین
الهه قهرمانی_فعال جهادی
۱.رقیه جزو محروم ترین خانواده های روستایشان به حساب می آمد.پای برهنه به مدرسه می آمد و من همیشه در تعجب بودم که چطور پاهای کوچکش زخم نمی شود...
.
.
.
۲.چندبار به مسئول آقایان گفتم من را به شهر ببرد تا بتوانم برای رقیه یک جفت کفش بخرم. اما چون وسیله ی نقلیه برای رفت و آمد به شهر کم بود و مسیر هم دور، هر بار به نحوی از زیر این کار شانه خالی می کردند تا اینکه حسنا خانم که نذر دارد در همه ی اردو های جهادی یک بار مریض شود تب کرد.اینجا بود که دیگر آقایان مجبور شدند ما را به درمانگاه شهر ببرند.
.
.
.
۳.روز بعد کفش ها را دور از چشم دوستانش به رقیه دادم، چشمانش از خوشحالی درخشید. آن ها را محکم به سینه چسبانده بود و هرچند دقیقه یک بار به رنگ صورتی و بنفش آن نگاه می انداخت و دوباره به سینه می چسباندشان...
.
.
.
۴.کمی برایش بزرگ بود خدا رو شکر کردم که کوچک نبود.
_رقیه ، باهاش راه برو ببینم تو پات راحته؟
_نه خانم!
_چرا؟
_آخه کثیف میشه خانم. میخوام بذارمش برای روز اول مدرسه بپوشم.
_اشکال نداره،الان بپوش بهتر از اینه که پاهات زخم بشن.
_خانم،پاهام زخم نمیشه.
...راست میگفت ؛ واقعا هم زخم نبودند؛حتی یک زخم کوچک.
_چطور؟یعنی پاهات روی این همه سنگ و خاک اذیت نمی شه؟
_نه خانم!مامانم همیشه یه دعا می خونه فوت میکنه به پاهام، دیگه زخم نمیشه.
.
.
.
۵.من باید شاگردی این مردم را می کردم . یک زن روستایی ، به زعم ما محروم ، چنان خوب توکل را به کودکش یاد داده بود که دعای مادر را بیش تر از کفش محافظ پاهایش می دانست...
#مامانونهازکتابها
https://eitaa.com/mamanemamooli
به بهانه ی روزهای ثبت نامِ مدارس...
وقتی خیلی یهویی به این قسمت کتاب رسیدم، تصمیم گرفتم با شما هم سهیمش بشم...
#سختِشیرین
ریحانه سو بیگ!
سیده مهتاب حلیمی_مربی مهد خانگی
زمانی که دنبال مدرسه ی خوب برای مقطع دبیرستان ریحانه بودم، بیشتر دوستان چند مدرسه را معرفی می کردند که به عنوان مدارس مذهبی شاخص غیردولتی مطرح بودند. با خود فکر کردیم برای تامین شهریه ی بالای این مدارس، بالطبع، پدر باید ساعات بیشتری خارج از خانه باشد که کمبود ساعات حضور پدر در خانه مشکل ساز خواهد بود. نهایتا پس از مدتی پرس و جو، او را در یک مدرسه ی خوب دولتی ثبت نام کردیم و ترجیح دادیم پدر زمان های بیشتری در خانه باشد و تصویر ریحانه از پدرش نه فقط یک منبع تامین مالی، که یک رفیق صمیمی اثرگذار باشد که برای او ساعت ها وقت می گذارد.
#مامانونهازکتابها
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از روضه فکر
ظلم به سر می، رسد ای یار - محمد حسين پویانفر.mp3
2.92M
او میآید
والله او میآید
او نرفته است برای نیامدن
او رفته است که بیاید
او میآید
والله او آمدنی است..
این بستگی به آن دارد،
که من و شما آیا،
تحمل آمدنش را داریم؟! 💔
[ @ruzefekr ±∞ ] روضهفکر 🌱
هدایت شده از دیمزن
👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦
امروز برای پسرچه ی کلاس سومی ام توی مدرسه مشکلی پیش آمده بود.
بعد از خورده شدن زنگ آخر رفته بود توی کتابخانه مدرسه که یک در فلزی با شیشه های شفاف رو به راهرو مدرسه دارد و یکی از کلاس پنجمی ها با دیدن کلیدی که ظاهرا روی در جامانده بوده، در را قفل کرده و بنای خندیدن به پسرچه ی ریزجثه ی گیرکرده در داخل کتابخانه را گذاشته بود. دوستان پسرک کلاس پنجمی هم دورش جمع شده بودند و بساط خنده ی دسته جمعی پا گرفته بود!
درست در این لحظه تراژیک بوده که پسرک کلاس ششمی ام اتفاقی از آنجا رد می شده و با دیدن این صحنه از تمامی زور بدنی اش استفاده کرده و کلید را از گنگ کلاس پنجمی ها گرفته و عامل اصلی را یک گوشمالی کوچک هم داده و زورو وار🦸♂️ برادرش را نجات داده!
این ها را که برایم تعریف کردند، به پسرچه گفتم چقدر خوبه که آدم یه برادر داشته باشه تو مدرسه. 👨👦
تایید کرد و جمله کوتاهی گفت که تا الان دارم بهش فکر می کنم:
«می دونستم می یاد.»
#اطمینان_قلب
#پشتیبان_زندگی
#یا_اخا_ادرک_اخاک
#و_می_دانست_که_می_آید...
#هر_طور_شده_خودش_را_می_رساند...
#حتی_اگر_برسد_و_زیر_لب_بگوید:
#الان_انکسرت_ظهری_و_قلت_حیلتی
نصیحت خواهرانه:
بچه ها را از داشتن خواهر و برادر محروم نکنیم.
همین دوتا هر روز در خانه شبیه دو خروس جنگی اند.
ولی آن جا که نیاز باشد می شوند آدم امن یکدیگر.
#حس_خوب
#برادری
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
چادر سرش کرده بود
مهر و تسبیحش جایی کنار سجاده ام نشسته بودند
میانه ی رکعت دوم و سوم شکلات خیسی را با اصرار داد که بازش کنم
باز کردم
خوشحال گرفت و گذاشت در دهانش
و الله اکبرش را گفت و رفت رکوع...
خدایا می شود همیشه نماز همینقدر در کامش شیرین باشد لطفاً ؟
رَبِّ ٱجعَلنِي مُقِيمَ ٱلصَّلَوٰةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي،همین.
#منودردونه
https://eitaa.com/mamanemamooli
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
به نیابت از مخاطبین خوب یک مامان معمولی
#زیارت
https://eitaa.com/mamanemamooli
بسم الله برای شروع روزهایی که قرار است به نه سالگی ختم بشود و آغاز بندگی....
اولین جشن تکلیف😍
#نازدونهینهسالهیمن
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از دیمزن
تذکر: دنیا مجهز به دوربین مداربسته می باشد.
#تلنگر_های_قرآنی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
نوشته بودند یکی از جاهایی که دعا مستجاب می شود بعد از نمازهای واجب است. انگار که به خدا گفته باشی چشم ، علی عینی و حالا او منتظر باشد که تو بخواهی و او بیشترش را بریزد روی خانه ی دلت...
تسبیحات نماز مغرب را که تمام کردم به تربت حسین(علیه السلام)پناه بردم برای استجابت...
پاکی جشن های تکلیف قلب را رقیق می کند ، نه اینکه من کسی باشم اما فکر میکنم خدا به نیت پاک پدر و مادری که بندگیِ فرزند نه ساله اش را با جشن و شادی می خواهد به کامش شیرین کند، نگاه میکند...
به دل بنده ی معصومی که روزهای اول تکلیف را شروع کرده ، راه می آید...
و آنجا می شود محل آمد و شد فرشتگان و مثل ستاره ای در آسمان می درخشد...
پناه تربت کربلا باشد و دعای بعد از نماز واجب و پاکی جشن تکلیف، چشم بستم و از خدا آداب بندگی و چشیدن لذت عبادت را خواستم اول برای دختر دوست عزیزم و بهترین دوستِ نازدونه ام و بعد برای همه ی فرزندان شیعیان...
منت دارتان خواهم بود اگر به رسم همراهی آمین گوی دعایم باشید....
از دومین جشنِ روزهایی که قرار است به نه سالگی ختم شود و آغاز بندگی...
#نازدونهینهسالهیمن
https://eitaa.com/mamanemamooli
عکس ها را بالا پایین میکنم شاید هم چپ و راست، زوم میکنم و بعد از دور میبینم
متن ها را کلمه ها را یکی یکی میخوانم و حسرت میخورم به حال کسی که بلدِ کلمه است، داغ اگر کلمه شود و بریزد روی کاغذی یا حتی اگر اشک شود و ببارد از چشمی، دل سبک می شود...
دلم قصد سبک شدن ندارد که عکس سیاه و سفید روی ماشین ها شوکه اش میکند ، که بیلبوردهای بزرگ عکس شهید جمهور میکشاندش سمت عکس های انتخاباتی...
دلم تنگ می شود برای آقای رئیسی...
پر میکشید برای آقای آل هاشم...
غرور و عزت ملی ام پشت صلابت امیرعبداللهیان گم شده انگار ...
من چرا از رحمتی چیزی نمیدانم یا آن مرد سبز پوشی که دخترش عین خودش بود...
دلم قصد سبک شدن ندارد که نه کلمه برای نوشتن پیدا میکند و نه اشک برای باریدن...
دلم...
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از خوان هشتم را من روایت می کنم
حالم را فقط همسرم می فهمد. می گوید تنها به حرم بروم . بچه ها را از من دور می کند .خودش بساط سفره ها را می چیند و بچه ها را به کار می گیرد تا من همچنان با خودم باشم.
بچه ها می دانند اما دنیای بچگی شان را درگیر خودم نمی کنم.
قاسم کوچک کیکدوناتی می خواهد و اصرار می کند و همزن را می آورد و من با حال خودم تخم مرغ و شکر میریزم و به دخترم می سپارم برایش کیک درست کند.
دیگری آلاسکا می خواهد و قول مرا یادآوری می کند که الان هم شیر هست هم گلاب، پس درست کنید.
طول می کشد تا حالی اش کنم جشن قرآنش لغو شده و به هفته دیگر افتاده.
قاسم کوچک می خواهد بادکنکش را باد کنم و با او فوتوال بازی کنم.
حال و روز همه مادرها همین بوده و همین است.
اشک میریزم و کیکمی پزیم و آلاسکا درست می کنیم و چشمچشم دو ابرو می کشیم و ناخنشان را لاک می زنیم و بادکنک باد می کنیم و ماکارونی می پزیم و برای عروسک لالایی می خوانیم...
اما اشکمیریزیم و می سوزیم.
اما
می ایستیم به پای همه خواسته هایشان.اینها ذخیره ی فردای ما هستند. ازبین شان حتما حاج قاسم و سید ابراهیم و امیر عبداللیهان برخواهد خاست.
🖌مریم قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
بِسْمِ اللّٰهِ النُّورِ
طلوع #بهارِبیستونهم
https://eitaa.com/mamanemamooli
دوتا جشن تکلیف ، شد شروع قراری که بینمان گذاشته ایم اینکه تا دوماه روزی یک وعده نماز بخواند تا برای سن تکلیفش آماده باشد ...
آمد که باهم قامت بندگی را ببندیم ، قبل از نماز باهم چک کردیم که حمد و سوره را بلد است و خودش میخواند، بقیه ی ذکرها را من کمی بلند میخوانم و با من تکرار میکند...
مغرب تمام شد و بوسیدمش و مهرم را ریختم در نگاهم و نثار صورت قاب گرفته اش با چادر و مقنعه کردم، نورانی شده بود....
بلند شدیم برای عشا ، پرسید :«مامان آدم برای نماز باید ذهنش رو خالی کنه؟»
نمیخواستم سخت بگیرم برایش، نمیخواستم حرفی بگویم که خودم عاملش نباشم، چشمانم این بار فرار میکرد از نگاه به صورتش ، گفتم:«خوبه که آدم ذهنش رو بیاد خدا مشغول کنه و به معانی جملات و کلماتی که بخاطر خدا داره میخونه فکر کنه » و پرسیدم:« متوجه ذکر ها می شدی؟» گفت :«آره اما خب معنیشون رو نمیفهمیدم ...» با خودم فکر کردم من که میفهمم چقدر به معنی کلمات فکر میکنم؟! چقدر خدا برای من حاضر است و لحظه به لحظه من را میبیند؟ چقدر ذهنم مشغول یاد خدا میکنم؟!
و باز با خود میگویم این دختر آمده تو را تربیت کند نه اینکه تو تربیتش کنی و حالا قرار است آداب بندگی را از او بیاموزی....
#نازدونهینهسالهیمن
#منونازدونه
https://eitaa.com/mamanemamooli
#عنایاتامامرضا
به روایت عالمان
طعم این جمله که «کتاب هم نشین خوبی ست» رو من با این کتاب چشیدم!
از شبِ قبل سفر به مشهد که کاملا اتفاقی انتخابش کردم که ببرم
تا ساعت های کش دار کوپه ی قطار که با شوق زیارت میگذشت
تا روزهای همراهی مان در صحن انقلاب و شبستان های حرم که اشک شوق مینشاند در چشمانم
تا روزهای دلتنگی بعد از سفر و پناه شدنش
و تا همین روزهای دردناک حادثه ی بالگرد و غم افرادی که هرکدام نشانی از امام رضا داشتند ، وقتی از اخبار ،گوشی ،تلویزیون و هر چیزی خسته میشدم در کلمات این کتاب خودم را زیر سایه ی رأفت امام زنده میکردم...
کتاب همنشین ، مونس و یار خوبی ست رو میتوان با بعضی کتاب ها زندگی کرد،همین.
در مورد کتاب:۳۸عنایت از امام رضا (علیه السلام) که توسط علماء نقل شده . خودِ اینکه عالمان این روایت ها رو بیان کردند دلنشین و اطمینان بخش هست ، اما وجه تمایز کتاب و آنچه که باعث تفکر ، تعلق و تعقل میشه برداشت هایی بود که بعد از هر عنایت با توجه به اون نوشته شده بود.
من اگرچه خیلی اهل این سبک کتاب ها نیستم اما واقعا این کتاب خوندنیه ، بخصوص اگر راهی زیارت امام رئوف باشید.
#معرفینوشت
#فتحاللهدرخشان
#بهنشر
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از کانال حمید کثیری
این بخش از سخنرانی ۸ خرداد ۱۴۰۳ سید حسن نصرالله در مراسم ختم مادر مرحومهشون (ره) خیلی جای کار داره. #نکات_تربیتی زیادی داره و میشه در موردش کلی فکر و بحث کرد ...
با هم بخوانیم؛
------------------------
مِنَتی که مادر و پدرمان بر ما، من و برادران و خواهرانم دارند، قابل بیان نیست. ما در حومهای از کمربندهای فقر و فقرا در شرق بیروت، به نام محلهی شرشبوک در همسایگی منطقهی کرنتینا به دنیا آمدیم و تقریبا ۱۵ سال در آن زندگی کردیم.
در حومهی ما هیچ مسجد، نمازخانه، روحانی، فعالیت مذهبی و در مدرسهی ابتدایی، راهنمایی و متوسطهای که میرفتیم هیچ درس دینیای وجود نداشت، اما به برکت این پدر و مادر، خداوند بر ما منت گذاشت و ما را به ایمان و تدین راه نمود و از کودکی نماز، روزه، تلاوت قرآن و خداترسی را آموختیم.
در این محیط دور، بیگانه یا بیطرف نسبت به هر چیز مرتبط با دین، تدین یا فعالیتهای دینی بزرگترین نعمت پس از وجود و واسطههای وجود یعنی پدر و مادر، نعمت ایمان است. به برکت و فضل ایشان، خداوند متعال به ما منت گذاشت و این نعمت را به ما بخشید. همچنین نعمت وابستگی به خط سیاسی که در آن قرار داشتیم و همچنان قرار داریم.
ما در آن حومه هیچ کس را نمیشناختیم و هیچ کس به دیدن ما نمیآمد. یک حومهی فقیر، دور و جدا افتاده بود. حتی اگر کسی میخواست یارگیری سیاسی کند، حومهی شرشبوک آخرین گزینهاش بود. اما پدر و مادرم ما، من و برادران و خواهرانم را که بچههای کوچک ۹، ۱۰ یا ۱۲ ساله بودیم با حضرت امام موسی صدر آشنا و ما را عاشق او کردند.
عکس او در مغازه و خانه جلوی چشم ما و منشش همواره بر زبان آنها بود. از جایگاه تربیتی، پدرانه و از آغاز به مکتب، خط و جنبش او پیوستیم و هنوز هم همان است. حال چه من و برادرانم در حزب الله باشیم و چه در جنبش امل.
------------------------
این رو مقایسه کنیم با رویهای که این روزها در تعلیم و تربیت رسمی و غیررسمی و محیط خانه، محل توجه هست. در موردش بیشتر صحبت میکنیم ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
حکم همین قدر کوتاه بود:«هواپیمای اکراینی کوتاهی کرده و باید غرامت بدهد...»
بقیه هم داشت، اخبارگو توضیح داد، اینکه چه گفت و چه شد مهم نبود ، شاید هم بود اما من نشنیدم چون سرداری را دیدم با پای لنگانی که از ترور ناموفق برایش مانده بود آمد جلوی دوربین برای ببخشید گفتن؛ و در کشوری که عذرخواهی کردن در آن مرسوم نبود دلیرانه عذرخواهی کرد و سرش پایین بود...
من بقیه ی خبر را نشنیدم چون صدای امثال حامد اسماعیلیون و نوشته های تلخ پیج نزدیکان پونه و آرش که هنوز مینویسد ما نمیبخشیم، آنقدر بلند بود و زهردار که شیرینی حرکت دلاورانه ی عین الاسد را به کاممان نرسیده ، شسته و برده بود...
چقدر حکیم است رهبری که همان زمان آشفتگی خاطرمان گفت:«عین الاسد یوم الله است ....»کجا را میدیدند؟!
حالا که دادگاه اوکراین نه جمهوری اسلامی! حکم داده ، آن هم حکم به کوتاهی و تقصیر هواپیمایی اوکراین، آنها که صدا بلند کرده بودند و گوش و چشم مان را پر کرده بودند از هشتگ و زهر ،چرا هیچ نمی گویند؟؟؟؟؟؟!
نباید ببخشیم همه ی آن هایی که تیر دست گرفته و هویت ملی و اجتماعی مان را نشانه رفته اند....
چه دلنشین می پیچد در گوشم:«وَمَكَروا وَمَكَرَ اللَّهُ ۖوَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ»...
#هویتملی
#دلنوشت
#ازیهمامانمعمولی
https://eitaa.com/mamanemamooli