#سختِشیرین
الهه قهرمانی_فعال جهادی
۱.رقیه جزو محروم ترین خانواده های روستایشان به حساب می آمد.پای برهنه به مدرسه می آمد و من همیشه در تعجب بودم که چطور پاهای کوچکش زخم نمی شود...
.
.
.
۲.چندبار به مسئول آقایان گفتم من را به شهر ببرد تا بتوانم برای رقیه یک جفت کفش بخرم. اما چون وسیله ی نقلیه برای رفت و آمد به شهر کم بود و مسیر هم دور، هر بار به نحوی از زیر این کار شانه خالی می کردند تا اینکه حسنا خانم که نذر دارد در همه ی اردو های جهادی یک بار مریض شود تب کرد.اینجا بود که دیگر آقایان مجبور شدند ما را به درمانگاه شهر ببرند.
.
.
.
۳.روز بعد کفش ها را دور از چشم دوستانش به رقیه دادم، چشمانش از خوشحالی درخشید. آن ها را محکم به سینه چسبانده بود و هرچند دقیقه یک بار به رنگ صورتی و بنفش آن نگاه می انداخت و دوباره به سینه می چسباندشان...
.
.
.
۴.کمی برایش بزرگ بود خدا رو شکر کردم که کوچک نبود.
_رقیه ، باهاش راه برو ببینم تو پات راحته؟
_نه خانم!
_چرا؟
_آخه کثیف میشه خانم. میخوام بذارمش برای روز اول مدرسه بپوشم.
_اشکال نداره،الان بپوش بهتر از اینه که پاهات زخم بشن.
_خانم،پاهام زخم نمیشه.
...راست میگفت ؛ واقعا هم زخم نبودند؛حتی یک زخم کوچک.
_چطور؟یعنی پاهات روی این همه سنگ و خاک اذیت نمی شه؟
_نه خانم!مامانم همیشه یه دعا می خونه فوت میکنه به پاهام، دیگه زخم نمیشه.
.
.
.
۵.من باید شاگردی این مردم را می کردم . یک زن روستایی ، به زعم ما محروم ، چنان خوب توکل را به کودکش یاد داده بود که دعای مادر را بیش تر از کفش محافظ پاهایش می دانست...
#مامانونهازکتابها
https://eitaa.com/mamanemamooli
به بهانه ی روزهای ثبت نامِ مدارس...
وقتی خیلی یهویی به این قسمت کتاب رسیدم، تصمیم گرفتم با شما هم سهیمش بشم...
#سختِشیرین
ریحانه سو بیگ!
سیده مهتاب حلیمی_مربی مهد خانگی
زمانی که دنبال مدرسه ی خوب برای مقطع دبیرستان ریحانه بودم، بیشتر دوستان چند مدرسه را معرفی می کردند که به عنوان مدارس مذهبی شاخص غیردولتی مطرح بودند. با خود فکر کردیم برای تامین شهریه ی بالای این مدارس، بالطبع، پدر باید ساعات بیشتری خارج از خانه باشد که کمبود ساعات حضور پدر در خانه مشکل ساز خواهد بود. نهایتا پس از مدتی پرس و جو، او را در یک مدرسه ی خوب دولتی ثبت نام کردیم و ترجیح دادیم پدر زمان های بیشتری در خانه باشد و تصویر ریحانه از پدرش نه فقط یک منبع تامین مالی، که یک رفیق صمیمی اثرگذار باشد که برای او ساعت ها وقت می گذارد.
#مامانونهازکتابها
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از روضه فکر
ظلم به سر می، رسد ای یار - محمد حسين پویانفر.mp3
2.92M
او میآید
والله او میآید
او نرفته است برای نیامدن
او رفته است که بیاید
او میآید
والله او آمدنی است..
این بستگی به آن دارد،
که من و شما آیا،
تحمل آمدنش را داریم؟! 💔
[ @ruzefekr ±∞ ] روضهفکر 🌱
هدایت شده از دیمزن
👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦👨👦
امروز برای پسرچه ی کلاس سومی ام توی مدرسه مشکلی پیش آمده بود.
بعد از خورده شدن زنگ آخر رفته بود توی کتابخانه مدرسه که یک در فلزی با شیشه های شفاف رو به راهرو مدرسه دارد و یکی از کلاس پنجمی ها با دیدن کلیدی که ظاهرا روی در جامانده بوده، در را قفل کرده و بنای خندیدن به پسرچه ی ریزجثه ی گیرکرده در داخل کتابخانه را گذاشته بود. دوستان پسرک کلاس پنجمی هم دورش جمع شده بودند و بساط خنده ی دسته جمعی پا گرفته بود!
درست در این لحظه تراژیک بوده که پسرک کلاس ششمی ام اتفاقی از آنجا رد می شده و با دیدن این صحنه از تمامی زور بدنی اش استفاده کرده و کلید را از گنگ کلاس پنجمی ها گرفته و عامل اصلی را یک گوشمالی کوچک هم داده و زورو وار🦸♂️ برادرش را نجات داده!
این ها را که برایم تعریف کردند، به پسرچه گفتم چقدر خوبه که آدم یه برادر داشته باشه تو مدرسه. 👨👦
تایید کرد و جمله کوتاهی گفت که تا الان دارم بهش فکر می کنم:
«می دونستم می یاد.»
#اطمینان_قلب
#پشتیبان_زندگی
#یا_اخا_ادرک_اخاک
#و_می_دانست_که_می_آید...
#هر_طور_شده_خودش_را_می_رساند...
#حتی_اگر_برسد_و_زیر_لب_بگوید:
#الان_انکسرت_ظهری_و_قلت_حیلتی
نصیحت خواهرانه:
بچه ها را از داشتن خواهر و برادر محروم نکنیم.
همین دوتا هر روز در خانه شبیه دو خروس جنگی اند.
ولی آن جا که نیاز باشد می شوند آدم امن یکدیگر.
#حس_خوب
#برادری
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
چادر سرش کرده بود
مهر و تسبیحش جایی کنار سجاده ام نشسته بودند
میانه ی رکعت دوم و سوم شکلات خیسی را با اصرار داد که بازش کنم
باز کردم
خوشحال گرفت و گذاشت در دهانش
و الله اکبرش را گفت و رفت رکوع...
خدایا می شود همیشه نماز همینقدر در کامش شیرین باشد لطفاً ؟
رَبِّ ٱجعَلنِي مُقِيمَ ٱلصَّلَوٰةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي،همین.
#منودردونه
https://eitaa.com/mamanemamooli
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
به نیابت از مخاطبین خوب یک مامان معمولی
#زیارت
https://eitaa.com/mamanemamooli
بسم الله برای شروع روزهایی که قرار است به نه سالگی ختم بشود و آغاز بندگی....
اولین جشن تکلیف😍
#نازدونهینهسالهیمن
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از دیمزن
تذکر: دنیا مجهز به دوربین مداربسته می باشد.
#تلنگر_های_قرآنی
دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://eitaa.com/dimzan
https://ble.ir/dimzan
نوشته بودند یکی از جاهایی که دعا مستجاب می شود بعد از نمازهای واجب است. انگار که به خدا گفته باشی چشم ، علی عینی و حالا او منتظر باشد که تو بخواهی و او بیشترش را بریزد روی خانه ی دلت...
تسبیحات نماز مغرب را که تمام کردم به تربت حسین(علیه السلام)پناه بردم برای استجابت...
پاکی جشن های تکلیف قلب را رقیق می کند ، نه اینکه من کسی باشم اما فکر میکنم خدا به نیت پاک پدر و مادری که بندگیِ فرزند نه ساله اش را با جشن و شادی می خواهد به کامش شیرین کند، نگاه میکند...
به دل بنده ی معصومی که روزهای اول تکلیف را شروع کرده ، راه می آید...
و آنجا می شود محل آمد و شد فرشتگان و مثل ستاره ای در آسمان می درخشد...
پناه تربت کربلا باشد و دعای بعد از نماز واجب و پاکی جشن تکلیف، چشم بستم و از خدا آداب بندگی و چشیدن لذت عبادت را خواستم اول برای دختر دوست عزیزم و بهترین دوستِ نازدونه ام و بعد برای همه ی فرزندان شیعیان...
منت دارتان خواهم بود اگر به رسم همراهی آمین گوی دعایم باشید....
از دومین جشنِ روزهایی که قرار است به نه سالگی ختم شود و آغاز بندگی...
#نازدونهینهسالهیمن
https://eitaa.com/mamanemamooli
عکس ها را بالا پایین میکنم شاید هم چپ و راست، زوم میکنم و بعد از دور میبینم
متن ها را کلمه ها را یکی یکی میخوانم و حسرت میخورم به حال کسی که بلدِ کلمه است، داغ اگر کلمه شود و بریزد روی کاغذی یا حتی اگر اشک شود و ببارد از چشمی، دل سبک می شود...
دلم قصد سبک شدن ندارد که عکس سیاه و سفید روی ماشین ها شوکه اش میکند ، که بیلبوردهای بزرگ عکس شهید جمهور میکشاندش سمت عکس های انتخاباتی...
دلم تنگ می شود برای آقای رئیسی...
پر میکشید برای آقای آل هاشم...
غرور و عزت ملی ام پشت صلابت امیرعبداللهیان گم شده انگار ...
من چرا از رحمتی چیزی نمیدانم یا آن مرد سبز پوشی که دخترش عین خودش بود...
دلم قصد سبک شدن ندارد که نه کلمه برای نوشتن پیدا میکند و نه اشک برای باریدن...
دلم...
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از خوان هشتم را من روایت می کنم
حالم را فقط همسرم می فهمد. می گوید تنها به حرم بروم . بچه ها را از من دور می کند .خودش بساط سفره ها را می چیند و بچه ها را به کار می گیرد تا من همچنان با خودم باشم.
بچه ها می دانند اما دنیای بچگی شان را درگیر خودم نمی کنم.
قاسم کوچک کیکدوناتی می خواهد و اصرار می کند و همزن را می آورد و من با حال خودم تخم مرغ و شکر میریزم و به دخترم می سپارم برایش کیک درست کند.
دیگری آلاسکا می خواهد و قول مرا یادآوری می کند که الان هم شیر هست هم گلاب، پس درست کنید.
طول می کشد تا حالی اش کنم جشن قرآنش لغو شده و به هفته دیگر افتاده.
قاسم کوچک می خواهد بادکنکش را باد کنم و با او فوتوال بازی کنم.
حال و روز همه مادرها همین بوده و همین است.
اشک میریزم و کیکمی پزیم و آلاسکا درست می کنیم و چشمچشم دو ابرو می کشیم و ناخنشان را لاک می زنیم و بادکنک باد می کنیم و ماکارونی می پزیم و برای عروسک لالایی می خوانیم...
اما اشکمیریزیم و می سوزیم.
اما
می ایستیم به پای همه خواسته هایشان.اینها ذخیره ی فردای ما هستند. ازبین شان حتما حاج قاسم و سید ابراهیم و امیر عبداللیهان برخواهد خاست.
🖌مریم قربانزاده
https://eitaa.com/khane_8
بِسْمِ اللّٰهِ النُّورِ
طلوع #بهارِبیستونهم
https://eitaa.com/mamanemamooli
دوتا جشن تکلیف ، شد شروع قراری که بینمان گذاشته ایم اینکه تا دوماه روزی یک وعده نماز بخواند تا برای سن تکلیفش آماده باشد ...
آمد که باهم قامت بندگی را ببندیم ، قبل از نماز باهم چک کردیم که حمد و سوره را بلد است و خودش میخواند، بقیه ی ذکرها را من کمی بلند میخوانم و با من تکرار میکند...
مغرب تمام شد و بوسیدمش و مهرم را ریختم در نگاهم و نثار صورت قاب گرفته اش با چادر و مقنعه کردم، نورانی شده بود....
بلند شدیم برای عشا ، پرسید :«مامان آدم برای نماز باید ذهنش رو خالی کنه؟»
نمیخواستم سخت بگیرم برایش، نمیخواستم حرفی بگویم که خودم عاملش نباشم، چشمانم این بار فرار میکرد از نگاه به صورتش ، گفتم:«خوبه که آدم ذهنش رو بیاد خدا مشغول کنه و به معانی جملات و کلماتی که بخاطر خدا داره میخونه فکر کنه » و پرسیدم:« متوجه ذکر ها می شدی؟» گفت :«آره اما خب معنیشون رو نمیفهمیدم ...» با خودم فکر کردم من که میفهمم چقدر به معنی کلمات فکر میکنم؟! چقدر خدا برای من حاضر است و لحظه به لحظه من را میبیند؟ چقدر ذهنم مشغول یاد خدا میکنم؟!
و باز با خود میگویم این دختر آمده تو را تربیت کند نه اینکه تو تربیتش کنی و حالا قرار است آداب بندگی را از او بیاموزی....
#نازدونهینهسالهیمن
#منونازدونه
https://eitaa.com/mamanemamooli
#عنایاتامامرضا
به روایت عالمان
طعم این جمله که «کتاب هم نشین خوبی ست» رو من با این کتاب چشیدم!
از شبِ قبل سفر به مشهد که کاملا اتفاقی انتخابش کردم که ببرم
تا ساعت های کش دار کوپه ی قطار که با شوق زیارت میگذشت
تا روزهای همراهی مان در صحن انقلاب و شبستان های حرم که اشک شوق مینشاند در چشمانم
تا روزهای دلتنگی بعد از سفر و پناه شدنش
و تا همین روزهای دردناک حادثه ی بالگرد و غم افرادی که هرکدام نشانی از امام رضا داشتند ، وقتی از اخبار ،گوشی ،تلویزیون و هر چیزی خسته میشدم در کلمات این کتاب خودم را زیر سایه ی رأفت امام زنده میکردم...
کتاب همنشین ، مونس و یار خوبی ست رو میتوان با بعضی کتاب ها زندگی کرد،همین.
در مورد کتاب:۳۸عنایت از امام رضا (علیه السلام) که توسط علماء نقل شده . خودِ اینکه عالمان این روایت ها رو بیان کردند دلنشین و اطمینان بخش هست ، اما وجه تمایز کتاب و آنچه که باعث تفکر ، تعلق و تعقل میشه برداشت هایی بود که بعد از هر عنایت با توجه به اون نوشته شده بود.
من اگرچه خیلی اهل این سبک کتاب ها نیستم اما واقعا این کتاب خوندنیه ، بخصوص اگر راهی زیارت امام رئوف باشید.
#معرفینوشت
#فتحاللهدرخشان
#بهنشر
https://eitaa.com/mamanemamooli
هدایت شده از کانال حمید کثیری
این بخش از سخنرانی ۸ خرداد ۱۴۰۳ سید حسن نصرالله در مراسم ختم مادر مرحومهشون (ره) خیلی جای کار داره. #نکات_تربیتی زیادی داره و میشه در موردش کلی فکر و بحث کرد ...
با هم بخوانیم؛
------------------------
مِنَتی که مادر و پدرمان بر ما، من و برادران و خواهرانم دارند، قابل بیان نیست. ما در حومهای از کمربندهای فقر و فقرا در شرق بیروت، به نام محلهی شرشبوک در همسایگی منطقهی کرنتینا به دنیا آمدیم و تقریبا ۱۵ سال در آن زندگی کردیم.
در حومهی ما هیچ مسجد، نمازخانه، روحانی، فعالیت مذهبی و در مدرسهی ابتدایی، راهنمایی و متوسطهای که میرفتیم هیچ درس دینیای وجود نداشت، اما به برکت این پدر و مادر، خداوند بر ما منت گذاشت و ما را به ایمان و تدین راه نمود و از کودکی نماز، روزه، تلاوت قرآن و خداترسی را آموختیم.
در این محیط دور، بیگانه یا بیطرف نسبت به هر چیز مرتبط با دین، تدین یا فعالیتهای دینی بزرگترین نعمت پس از وجود و واسطههای وجود یعنی پدر و مادر، نعمت ایمان است. به برکت و فضل ایشان، خداوند متعال به ما منت گذاشت و این نعمت را به ما بخشید. همچنین نعمت وابستگی به خط سیاسی که در آن قرار داشتیم و همچنان قرار داریم.
ما در آن حومه هیچ کس را نمیشناختیم و هیچ کس به دیدن ما نمیآمد. یک حومهی فقیر، دور و جدا افتاده بود. حتی اگر کسی میخواست یارگیری سیاسی کند، حومهی شرشبوک آخرین گزینهاش بود. اما پدر و مادرم ما، من و برادران و خواهرانم را که بچههای کوچک ۹، ۱۰ یا ۱۲ ساله بودیم با حضرت امام موسی صدر آشنا و ما را عاشق او کردند.
عکس او در مغازه و خانه جلوی چشم ما و منشش همواره بر زبان آنها بود. از جایگاه تربیتی، پدرانه و از آغاز به مکتب، خط و جنبش او پیوستیم و هنوز هم همان است. حال چه من و برادرانم در حزب الله باشیم و چه در جنبش امل.
------------------------
این رو مقایسه کنیم با رویهای که این روزها در تعلیم و تربیت رسمی و غیررسمی و محیط خانه، محل توجه هست. در موردش بیشتر صحبت میکنیم ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
حکم همین قدر کوتاه بود:«هواپیمای اکراینی کوتاهی کرده و باید غرامت بدهد...»
بقیه هم داشت، اخبارگو توضیح داد، اینکه چه گفت و چه شد مهم نبود ، شاید هم بود اما من نشنیدم چون سرداری را دیدم با پای لنگانی که از ترور ناموفق برایش مانده بود آمد جلوی دوربین برای ببخشید گفتن؛ و در کشوری که عذرخواهی کردن در آن مرسوم نبود دلیرانه عذرخواهی کرد و سرش پایین بود...
من بقیه ی خبر را نشنیدم چون صدای امثال حامد اسماعیلیون و نوشته های تلخ پیج نزدیکان پونه و آرش که هنوز مینویسد ما نمیبخشیم، آنقدر بلند بود و زهردار که شیرینی حرکت دلاورانه ی عین الاسد را به کاممان نرسیده ، شسته و برده بود...
چقدر حکیم است رهبری که همان زمان آشفتگی خاطرمان گفت:«عین الاسد یوم الله است ....»کجا را میدیدند؟!
حالا که دادگاه اوکراین نه جمهوری اسلامی! حکم داده ، آن هم حکم به کوتاهی و تقصیر هواپیمایی اوکراین، آنها که صدا بلند کرده بودند و گوش و چشم مان را پر کرده بودند از هشتگ و زهر ،چرا هیچ نمی گویند؟؟؟؟؟؟!
نباید ببخشیم همه ی آن هایی که تیر دست گرفته و هویت ملی و اجتماعی مان را نشانه رفته اند....
چه دلنشین می پیچد در گوشم:«وَمَكَروا وَمَكَرَ اللَّهُ ۖوَاللَّهُ خَيرُ الماكِرينَ»...
#هویتملی
#دلنوشت
#ازیهمامانمعمولی
https://eitaa.com/mamanemamooli
بهم گفت:«مامان! اگر بابا به فلان آقا رای بده شما هم به اون رای میدی؟»
گفتم:« نه مامان جان!»
چشماش گرد شد و گفت:«واقعا؟!چرا؟»
حسش رو میفهمیدم، من هم، زمانی حتی فکرش رو نمیکردم رای همسرها باهم متفاوت باشه و حتی تو دوره ی نوجوانی همه ی عشق رو تو یکی بودن در همه ی مسائل میدیدم، اما الان باید جواب دخترکم رو میدادم:«چون من هم باید فکرامو بکنم و ببینم کی آدم درست تری هست برای رییس جمهور شدن!»
جواب دادم و به این فکر کردم که قشنگه بچه ها تفاوت و در عین حال محبت و احترام رو از خونه هاشون ببینن و لمس کنند...
#تمایزیافتگی
#خیلیمعمولیطور
#منونازدونه
https://eitaa.com/mamanemamooli
آقای رییسی سلام!
من یک مامانِ معمولی ام، از آن معمولی ها که در خانه مشغول بچه داری و آشپزی است اما کتاب میخواند ، از آن خانه دارهایی که کم و بیش پیگیر اخبار مهم کشور است و تحلیل های سیاسی را رصد میکند، از آن خانم هایی که در خانه نشسته است اما دل و روحش تا ورای مرزها میرود و برای مسلمین و جهان اسلام میتپد...
آقای رییسی با خودم قرار گذاشته بودم سالِ بعد همین حوالی ، کمی دورتر، کمی نزدیک تر، این متن را برای انتخابات بنویسم و امیدوار باشم که دست به دست کردن های مجازی میرساندش به شما، اما حالا...
آقای رییسی ، من یک مامانِ معمولی ام که وقتی بعد مدت ها دیدم بالاترین مقام اجرایی کشورم از می شود و میتوانیم صحبت میکند ذوق کردم ، آنجایی که گفتید:«وقتی آمدم داخل کار دیدم می شود خیلی کارها کرد و درست می شود...» منِ مادر امید شدم و ریختم در جانم دخترکانم که آینده ی ایران هستند.
من یک مادر اَم ، مادری که وقتی شما را لابلای نوجوان های دانش آموز دید و گعده ی صمیمانه تان ، هویت را ریخت در جانِ دخترک درآستانه ی نوجوانی اش...
می دانید من یک مادرِ ایرانی ام!
آنجایی که شما وسطِ وسطِ دریا بودید برای افتتاح ،
آنجایی که دلم برای زنان و کودکان در سیل مانده می رفت و شما عبا درآوردید و قبا جمع کردید و رفتید لای گل و لای برای اینکه مرهم شوید بر دلشان
و تمام صبح جمعه هایی که در خانه با خنده می گفتیم «بابا،جمعه وقت خواب و استراحته بگیر بشین خونه» اما در دلمان ماشاالله میخواندیم برایتان،
به قوت و مستحکم شدن ایران میبالیدم و جان میگرفتم برای تربیت فرزندانم
قرار بود بنویسم برای انتخابِ شما اما قسمت بود برسد به امروز که چهلمین روز شهادت شماست، درآستانه ی انتخابات رییس جمهور آینده، که تمام این مدت در کارها و رفتار های نامزدها دقیق شده بودم که چه کسی مثل شما امید می ریزد در جانِ ایران و می شود را با تمام وجود هجی می کند، که چه کسی یک جا نمی نشیند و شده با موتور خودش را می رساند، که چه کسی جان میدمد به جانِ ایرانم...
آقای رییسی! می گویند دست شهید باز است حالا که رسیدیم به اینجا و امروز ، شما دست به دعا شوید برای هدایت قلوب و فردای ایران...
#مامانِسرنوشتساز
#برایرییسیِعزیز
#انتخابات۱۴۰۳
https://eitaa.com/mamanemamooli
یک رأی مسالمت آمیز خانوادگی رو تجربه کردیم😅
اینجوری که نازدونه اسم نامزد محترم رو نوشت و اجازه داد مامان شناسه ی انتخاباتی رو بنویسه و در نهایت دردونه مون زحمت انداختن تو صندوق رو کشید.
#مامانِسرنوشتساز
#نازدونهومامان
#دردونهومامان
#رأیخانوادگی
https://eitaa.com/mamanemamooli