eitaa logo
#من_منتظرم!
1هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
458 فایل
السَّلامُ‌ عَلَیکَ یٰا‌ أبٰاصالِح‌َ الْمَهْدی برای مهدی «عج» خودت را بساز و مهیا کن، ظهور بسیار نزدیک است.⛅🌻 ادامه فعالیت کانال در مُنیل ان شاءالله برای دریافت لینک منیل به شخصی پیام بدید🌱 @Momtahane110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
+این صحبتشونو الان یادم اومد یهویی...
+گفتم برای شما هم بزارم شاید دوست داشته باشید...
+یه استاد دارم همیشه بهم میگف فلانی، روزی یه سخنرانی گوش کن، روزی یه مداحی گوش کن، بعد 1 سال نه، بعد 40 روز ببین تو قلبت چه خبره...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 (عج) ؟ 🔵 مرحوم حاج قدرت الله لطیفی که حدود ۴۰ سال رئیس هیات امنای مسجد مقدس جمکران بودند نکته مهمی پیرامون نحوه درخواست از مطرح می کنند ....🌿🌺 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
#من_منتظرم!
💜اینو گوش بدید حتما💜 🌸 از امروز نمازتون رو یه جور دیگه میخونید🌸🍃 لطفا حتماگوش کنید ❤️ نظرتونو بهم بگید... @Momtahane312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ روحانی، پس از تحریفِ سیره‌ی امام حسن و امام حسین و امام رضا، این‌بار سنّت پیامبر اکرم را کرد!!! ▪️ : پیامبر با کافران پیمان می‌بست و وقتی آنها پیمان را زیر پا می‌گذاشتند، پیمان دوم را می‌بست! 👈جناب روحانی، چطور لباس پیامبر را بر تن دارید ولی نمی‌دانید که پس از پیمان‌شکنیِ یهودیان بود؟! و بعد از نقض از طرف کفار بود؟! ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تیکه آقا به بعضی ها😏 ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌چطور امام زمان را ببینیم؟ ❌ #راه_حل ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اندر حکایت روحانی و مستر بین😂😆 این خییییلی خوبه حتما ببینین #جوانان_انقلابی #طنز #بنزین3000تومانی #بنزین #گرانی_بنزین #بنزین_روحانی #اینترنت #فتنه #روحانی #مستربین ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🍃🌺ذڪر "يـا مہـدے" تـوانم مي‌دهد حـق و بـاطڸ را نشـانم مي‌دهد 🍃🌸حضـرت مہـدے تمـام ديـڹ مـاست ديـڹ مـا ايمـاڹ مـا آييـڹ مـاست أللَّہمَ عـجِّڸْ لولیِڪَ ألْفـرج @man_montazeram
🔴در حکومتی که مبنایش زمینه سازی برای ظهور امام زمان است ملتش باید از عهده امتحان های مختلف برآیند و پیروز شوند. 📚سوره عنکبوت آیه2: 🍃آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم رها میشوند؟ کانال #من_منتظرم... 👇🍃 🆑 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
‍ 🔴 یکی از نشانه های اخرالزمان در آن روزگار است که خداوند، آنها را به چهار بلا مبتلا سازد. 🔹نخست : تجاوز به ناموسشان و 🔹دوم : هتک حرمت از ناحیه زورمندان و ثروتمندانشان، 🔹سوم : خشکسالی، 🔹چهارم : ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان. اصحاب از سخنان آن حضرت سخت به شگفت آمدند و گفتند : یا رسول الله ! مگر آنها بت پرست هستند؟ پیامبر فرمود : آری هر پول و درهمی به نزد آنها بتی است که در حد پرستش به آن تعلق خاطر دارند. کانال ... 👇🍃 🆑 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
عراق هم یک فتنه است برای قطع کردن بازوهای منطقه ای نظام، هم یک مدل برای اجرا در ایران... اقدامات انجام شده در عراق را میخواهند در جمهوری اسلامی اجرا کنند اما در انقلاب اسلامی غرق خواهند شد. کانال ... 👇🍃 🆑 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی اگر از سرهایمان کوه ها بسازند، فرزندانمان در کتاب تاریخ نخواهند خواند که "خامنه ای تنها ماند". کانال #من_منتظرم... 👇🍃 🆑 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
⭕️ اول فرمودند در دفاع سخت و نیمه‌سخت غافلگیر نشوید، بعد هم توصیه اکید به استفاده از تجربه "کمیته‌های انقلاب" کردند سپس هم فرمودند که " #بسیج در همه‌ی محلّه‌های کشور، راهبرد و تاکتیکِ آماده داشته باشد" قدری درباره کارکردهای "کمیته" تحقیق کنید؛ انگار در آینده خبرهایی هست . . . کانال #من_منتظرم... 👇🍃 🆑 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
🍃🌸 ✍از یکی از عرفا و اوتاد تهران نقل شده است که اگر آقای خامنه ای دست مجروحش رو در دست دیگرش بگذارد و اراده کند ، میتواند کارهای خارق العاده انجام دهد ، ولی او مامور به این کار نیست و صبر میکند... کانال #من_منتظرم... 👇🍃 🆑 http://eitaa.com/joinchat/1875640339C4f4a70819d
مهدی جان … هر هوایی که تو در آن نباشی آلوده است  ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[• 📚•] صداش رو آورد پایین تر... هنوز می خندید... -قسم خوردن که خوب نیست.. ولی بخوای قسمم میخورم... نیازی به ذهن خونی نیست... روی پیشونیت نوشته... رفت توی حال و همون جا ولو شد... -دیگه جون ندارم روی پا بایستم... با چایی رفتم کنارش نشستم... -راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر، گریه همه در اومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم تا بهشون نگاه میکردم مثل صاعقه در میرفتن... -اینکه ناراحتی نداره.. بیا روی رگ های من تمرین کن... -جدی؟ الی چشمش رو باز کرد... - رگ مفته جایی هم که برای در رفتن ندارم... و دوباره خندید منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش... -پیشنهاد خودت بودا وسط کار جا زدی، نزدی... و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ... بیچاره نمی دونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم... با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست..از حالتش خنده ام گرفت... -بزار اول بهت شام بدم.. وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم... کارم رو شروع کردم... یا رگ پیدا نمیکردم.. یا تا سوزن رو میکردم توی دستش، رگ گم میشد... هی سوزن رو می کردم و در می آوردم ... مےانداختم دور و بعدی رو برمیداشتم ... نزدیک ساعت 3 صبح بود که بلاخره تونستم رگش رو پیدا کنم... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم... -آخ جون... بلاخره خونت در اومد... یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما... با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه میکرد.. خندیدم و گفتم... 🖊:نقل از همسر وفرزند شهید ... ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄
[• 📚•] -مامان برو بخواب.. چیزی نیست... انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود... -چیزی نیست؟ بابام رو تیکه تیکه کردی ... اون وقت میگی چیزی نیست؟ تو جالدی یا مامان مایی؟ و حمله کرد سمت من... علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش محکم بغلش کرد... -چیزی نشده زینب گلم... بابایی مرده... مردها راحت دردشون نمیاد... سعی میکرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه میکرد... حتی نگذاشت بهش دست بزنم... اون لحظه تازه به خودم اومدم.. اونقدر محو کار شده بودم که اصال نفهمیدم...‌ هر دو دست علی.. سوراخ سوراخ ... کبود و قلوه کن شده بود ... تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود... تلاش های بےوقفه من و علی هم فایده ای نداشت علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش ... تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم لیلی و مجنون‌شده بودیم اون لیلی من منم مجنون اون روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت... مجروح پشت مجروح.. کم‌خوابی و پرکاری... تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش میبرد من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود اون میموند و من باز دنبالش بو میکشیدم کجاست...تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم.. هر شب با خودم میگفتم... خداروشکرامروز هم علی من سالمه ... همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم‌بشه بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت داشتم توبیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض میکردم که یهو بند دلم پاره شد... حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون میکشه... زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن... این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت.. و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر میشد...تو اون اوضاع ... یهو چشمم به علی افتاد.. یه گوشه روی زمین.. تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود ... با عجله رفتم سمتش .. 🖊:نقل از همسر وفرزند شهید ... ┄┅┅❁💚❁┅┅┄ @man_montazeram ┄┅┅❁💚❁┅┅┄