🌼🌿
صبحگاه جمعهها،
آفتاب یاد تو ز «ندبه»ها طلوع میکند.
ای تو معنی امید و آرزو!
ای برای انتظار عاشقانه، آبرو!
عشقهای پاک،
در میان خندهها و گریههای عاشقان،
پیش عصمت الهیات،
خضوع میکند.
✍ جواد محدثی
#جمعههای_انتظار #شعر
@mangenechi
منگنهچی
. تقدیم به دوستانی که گله کردن از منتشر نشدن داستان 👆👆 یهویی سه قسمت گذاشتم که از دلشون دربیاد 😅
.
از این پیام به بعد
دربارهی داستان #بهشت_جیپیاس_ندارد
صحبت و نظرخواهی کردم
ممنون میشم شما هم نظرتون رو بگید 🌷
❌ وقتی به شاهچراغ حمله شد، گفتند: ❗️جای گشت ارشاد، امنیت مردم رو تامین کنید.
▪︎ولی وقتی تروریستها را دستگیر کردند، هشتگ نه به اعدام راه انداختند.
◾️ اسرائیل، نطنز و اصفهان را زد و شهیدان شهریاری و احمدی روشن را ترور کرد، گفتند: دیدید روسیه اس۳۰۰ نداد.
▪︎ غزه اسرائیل را با طوفان الاقصی زد، نوشتند: خون رو با خون جواب نمیدن.
▪️ طالبان، پنجشیر را تصرف کرد: غوغا راه انداختند که : حکومت، حاضر به دفاع از مظلومان افغانی نیست!
اما از مظلومین فلسطین که دفاع شد، گفتند: نه غزه، نه لبنان!
تحریم که شدیم، تحلیل کردند که : به خاطر دشمنی تان با آمریکا است.
◾️ اما وقتی امریکا از برجام خارج شد: نوشتند :به خاطر حمله شما به سفارت عربستان بود!
▪︎رییسی بدون برجام، تحریم را بی اثر کرد، گفتند: پولش رو که نمیتونید بیارید چه فایده!
▪︎ پولها که آزاد شد، گفتند: همه رو دادید فلسطین!
▪︎ یه همت دانشمندان جوانمان واکسن ساختیم. توییت زدند که :آب مقطره.
▪︎ واکسن را با پیگیری آقای رئیسی وارد کردیم، نوشتند: چینیه به درد نمیخوره!
▪️ با عربستان جنگ دیپلماتیک داشتیم، فریاد زدند: دیپلماسی بلد نیستید.
▪︎با عربستان ارتباط برقرار کردیم، ناگهان گفتند: چی شد از شعارهای انقلاب عقب نشینی کردید؟!
▪︎هیاتها رونق گرفت، نوشتند: عزا بسه مردم نیاز به شادی دارند.
▪︎جشن شادی چند کیلومتری غدیر برگزار شد، گفتند: امارات ماهواره فرستاده هوا شما ایستگاه صلواتی می زنید.
▪️ماهواره فرستادیم هوا، ناجوانمردانه گفتند: وقتی مردم تو اجاره خونه ماندهاند، ماهواره چه فایده داره!
▪︎با چین قرارداد ساخت مسکن و با روسیه قرارداد همکاری بلند مدت نوشتیم، تحلیل نوشتند که:کشور رو فروختید به چین و روسیه.
▪︎روسیه اسلحه از ما خرید: گفتند در جنگ اوکراین دخالت کردید!
▪︎اعلام بی طرفی کردیم: گفتند از اسرائیل ترسیدید.
▪︎اسرائیل رو بزنیم: مقصر مائیم،چون چوب کردیم لانه زنبور.
▪️نزنیم میگن: ایران ترسید.
▪️خلاصه ما هر کاری بکنیم یا نکنیم، زیر سؤالیم. چون نوکران کدخدا شبانه روز مشغول کارند!!
.
🇵🇸🇮🇷پهپادهای ایرانی که میتوانیم از آنها بر علیه رژیم اشغالگر قدس استفاده کنیم.
@mangenechi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزهداران ۵۰۰ میلیارد تومن زکات فطریه پرداخت کردن که خرج فقرا میشه و اونایی که همیشه میگن بجای حج و نذری دادن و اربعین رفتن، به فقرا کمک کنین،
الان دارن تو سواحل دبی و آنتالیا ...!
هدایت شده از طنز سیاسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ این درست تره 👍🏻👌🏻
🆔@Tanzsiysii
🌼🍃
یه اتفاق خوب افتاده 😃
ناشر کتاب #بهشت_جیپیاس_ندارد
به مدت محدود
تعداد معدودی از این کتاب رو
با تخفیف ویژه گذاشته برای فروش 😃😃
اگه دوست دارید زندگی #سردار_شهید_عباس_عاصمی و خاطرات همسر و نزدیکان ایشون رو با قلم داستانی و جذاب بخونید،
بزنید روی این لینک 👇👇 و تا کتابها و مهلت تخفیف تموم نشده،
از فرصت استفاده کنید. ☺️
https://eshop.jz.ac.ir/index.php?id_product=840&controller=product
برای ما هم دعا کنید. ☺️
@mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و سوم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
این چندروزه هر جا حرف اینو زدم که دخترم میخواد بره دانشگاه، گفتن اگه دین و ایمون دخترت برات مهمه، نفرست بره. همه میگن جوّ دانشگاه خیلی خرابه. دختر پسرای جوون با هم سر یه کلاس میشینن. تازه چیزای دیگه هم گفتن که دیگه ولش کن. حالا خلاصه من دلم نمیخواد بری دانشگاه. اصلاً حالا دکتر هم نشدی، نشدی. طوری نیست. مهم اینه که آدم خوبی باشی. اگه رفتی دانشگاه فکرت عوض شد، شبیه این دختر قرتیها شدی، من چه خاکی به سرم بریزم؟ من که میگم نرو. کنکور منکور و اینا هم نمیخواد بدی اصلاً. مگه همه باید برن دانشگاه؟
اینها را میگفت و همزمان لباس میپوشید. حتی نگاهش را به سمت اعظم برنمیگرداند. جملهی آخر را هم درحالی گفت که سویچ ماشین را از روی جاکلیدی برمیداشت. خداحافظیاش با بسته شدن در همزمان شد و «آخه»ی اعظم در دهانش ماسید. ماسید و تلخ شد و خیس شد و از چشمهایش ریخت!
دیگر نه مادر را دید، نه صدایی شنید، نه چیزی فهمید. شکسته و گیج، راه پلهها را گرفت و خودش را کشاند تا اتاقش. در را قفل کرد. نشست روی تخت. چهرهاش ناباوری و شکست را یکجا و درهم فریاد میزد و دلش میخواست تمام دنیا را بگیرد زیر مشت و لگد. چطور باور کند تمام زحمات و تلاشهایش، بهخاطر حرف و حدیث چند نفر غریبه، دارد نیست و نابود میشود؟
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و چهارم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
بارش قطرههای اشکها کمکم تند شد. انگار با هم مسابقه گذاشته بودند. گریهی بیصدا جواب نداد، هقهق شد؛ بلندتر و بلندتر شد و هرچه گذشت، آرام نشد.
صدای در زدن آمد. این یعنی مادر آمده است پشت در. این یعنی مادر با آن وضعیت سخت، با آن شکم سنگین که طفلی هفتماهه در خود دارد، تمام این پلهها را با چه زحمتی آمده بالا و میخواهد اعظمش را دلداری بدهد: اعظم جان! اعظم مامان!
هقهقکنان و با صدای گرفته، بهزور توانست بگوید: بله مامان؟
_ پاشو آماده شو خودم ببرمت.
یک لحظه گریهاش قطع شد: چی؟
_ میگم پاشو تا دیر نشده ببرم برسونمت حوزهی امتحانی.
_ آخه چهجوری؟ نمیشه که!
_ چرا میشه. بابات که رفته سرکار، تا ظهر هم برنمیگرده. تا اون موقع امتحانت رو دادی و برگشتیم.
یک لحظه انگار زمان از حرکت ایستاد. یک لحظه خوشحالی آمد تا پشت در قلب اعظم، ولی حتی در هم نزد؛ چون اعظم محلش نگذاشت و به مادر گفت: آخه آقاجون راضی نیست!
_ نه مامان جون! الان یه چیزایی شنیده فکرش بههم ریخته. خودم بعداً سر فرصت باهاش حرف میزنم، راضیش میکنم. فوق فوقش اگه راضی نشد، دانشگاه رو نمیری. ولی اگه الان نری و امتحانه رو ندی، دیگه هیچ کاری نمیشه کرد.
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و پنجم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
سکوت برقرار شد. اعظم رفت توی فکر: برم؟ مامان خودش آقاجون رو راضی میکنه.
_ مامان! آقاجون گفت راضی نیستم بری کنکور بدی! من اگه برم هم قبول نمیشم.
و دوباره هقهق و اشک حمله کردند به حنجره و چشمهایش.
فاطمه خانم ناامید شد. همانجا پشت در نشست. طاقت گریه و ناامیدی اعظمش را نداشت. ولی کاری هم از دستش برنمیآمد. سرش را تکیه داد به دیوار و آه کشید.
تا ظهر چندینبار سعید و سمیه را فرستاد پشت در اتاق اعظم که «لااقل بیا صبحونهای چیزی بخور» ولی فایده نداشت. کاخ آرزوهای اعظم فروریخته بود و حالا حالاها باید سر ویرانههایش سوگواری میکرد.
ولی واقعیت چیز دیگری بود. سرنوشتی که خدا برای اعظم در نظر گرفته بود، ماجراهایی جذابتر و آسمانیتر و پرافتخارتر از پزشک شدن، در خود نهفته داشت. و اینها سالهای بعد برای اعظم روشن و روشنتر شد.
***
خبر به خانم رنجبر رسیده بود. زنگزده بود و آقا جواد اکبری را فراخوانده بود به مدرسه. حالا آقا جواد مثل همیشه سربهزیر و آرام، توی دفتر مدرسه نشسته بود روبهروی خانم رنجبر و داشت به سرزنشهای تلخ خانم مدیر گوش میداد:
_ آقای اکبری! شما چطور چنین کاری کردید؟ اعظم یکی از سرمایههای مدرسهی ما بود. همه بهش امید داشتن. منتظر بودیم رتبهی دو رقمی و سهرقمی بیاره. میشد افتخار مدرسه و منطقه. میشد افتخار خودش و خانوادهاش. بچه اینهمه زحمتکشیده بود.
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
.
با احترام به نظر مخاطبان عزیز،
امشب سه قسمت گذاشتم.
تا ببینیم بعدا چی پیش مییاد ☺️🌷
🔹🌿
#پیام_مخاطبان
#طنز
میگم یمن کشتیهای اینا رو دم به دقیقه میزنه
برای چی دوباره پا میشن میان؟ 😁😆
یا عقل ندارن اصلاً و تعطیلن،
یا عقل دارن میخوان پول بیمه بگیرن
😁
شایدم رو یمنیها کراش زدن میگن:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا کشتی مرا زد این لیلی😜
@mangenechi
🌟🌿
پروردگارا!
با دستهای خالی اما امیدوارم،
آمدهام به سوی آستانت.
رو کردهام به درگاهت.
چشم دوختهام به فضل و عطایت؛
برای رسیدن به استجابت دعایم.
خواستهام را بپذیر، ای برآورندهی حاجات!
🌟🌿
#مناجات_شبانه #شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
╔═.🌟🌿.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌟🌿.═╝
┄┅◈🔅◈┅┄
یابن الحسن!
این نسیم حضور و مهربانی توست که هر صبح روی جان زمین و روح ما میدود
و ما را برای شروعی دوباره، زنده میکند!
باور کنی یا نه،
ما با امید وصال تو زندهایم، یارا!
┄┅◈🔅◈┅┄
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
╔═🔅◈═════╗
@mangenechi
╚═════🔅◈═╝
اگه دیدی
هر چی خدا بهت میگه
بی چون و چرا میتونی بگی «چشم»
بدون که داری مسیر زندگی رو درست میری ☺️
#نکته #زندگی #بندگی ⚜ @mangenechi
هدایت شده از اخبار سوریه
اقدام نیروی دریایی سپاه در توقیف و مصادره یک کشتی کانتینر بر متعلق به تاجران صهیونیست که دست بر قضا محموله تجاری متعلق به ین رژیم را حمل میکرد نشان از هوشمندی، درایت و برنامهریزی خوب و آینده نگرانه ایران در برخورد با دشمن صهیونیستی دارد. مصادره این کشتی بخشی از پاسخ گسترده و همه جانبه ایران به جنایتهای دشمن صهیونیستی علیه ملتهای مسلمان و ترور مستشاران کشورمان در خاک سوریه است.
در واقع این اقدام گامی موثر مهم و قابل توجه برای تکمیل محاصره دریایی دشمنی است که تلاش میکند با کمک کشورهای مزدور منطقه محاصره دریای اعمال شده توسط ارتش یمن را بشکند. در طول چند ماه گذشته با همکاری حکام امارات به ویژه حاکم ابوظبی و دبی و همچنین کمک حاکم کوتوله مجمع الجزایر دیلمون کشتیهای صهیونیستی و کشتیهایی که کالاهای اسرائیلی را حمل میکردند در بنادر آنها پهلو گرفته و کالاها را از طریق خاک عربستان و اردن به سرزمینهای اشغالی فلسطین منتقل میکردند.
حالا با این اقدام ایران عملاً آخرین راه فرار صهیونیستها برای شکستن محاصره دریایی اعمال شده توسط محور مقاومت هم بسته شد. این اقدام پایان دادن به همکاری و همراهی غیر اخلاقی و غیر انسانی حکام امارات و رژیم صهیونیستی برای قتل عام و کشتار مردم فلسطین و همچنین کمک به این رژیم برای تداوم جنایتهایش علیه ملتهای منطقه است. حالا باید دید پس از اعمال آخرین مرحله از محاصره دریایی رژیم صهیونیستی این رژیم چگونه میخواهد با آن مقابله کند! آیا اینجا نیز کشتیهای جنگی آمریکا و انگلیس برای اسکورت کشتیهای حامل کالاهای اسرائیلی وارد درگیری با ایران...
┅═🌟🍀🌟═┅
چون کوه استوار و پابرجایند.
دلهایشان با هیچ بلا و فتنه و گزندی نمیلرزد.
کشتی امیدشان با هیچ کدام از تلاطمهای دنیا در هم نمیشکند.
در توفانهای بیامان زندگی همیشه سقفی مطمئن برای پناه بردن به آن دارند.
اما وقتی نامی از محبوبشان برده میشود دلهایشان ترسان میگردد.
با یاد معبودشان به خشوع میافتند.
مومنان را فقط به این ویژگی میتوان شناخت.
✨إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ( انفال/۲)
┅═🌟🍀🌟═┅
#در_محضر_قرآن
╭┅═ 🍀🌟═┅──╮
@mangenechi
╰──┅═🍀🌟 ═┅╯
⭕️ چک سفید خدا
🔻 خدا در قرآن به دو گروه #چک_سفید داده و فرموده است خودتان مبلغش را بنویسید!
🔺یک گروه کسانی هستند که بر #مصیبتها #صبر میکنند. چون این افراد ثابت کردهاند که حقیقتا خدا را میخواهند.
«إِنَّمَا يُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسَابٍ»
(زمر، ۱۰)
🔺 گروه دوم هم افرادی هستند که #نماز_شب میخوانند.
«فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ»
(سجده، ۱۷)
خداوند میفرماید هیچکس نمیتواند بفهمد برای اینها چه آماده کردهام!
#در_محضر_قرآن
🌼🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و ششم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
میدونید اون بورسیهای که براش جور شده بود، آرزوی چند تا دانشآموزه توی این تهران؟ آخه شما که شکر خدا خانوادهی مذهبی هستید و اعظم جان هم دختر چادری محجوب! اگه این بچهها دانشگاه نرن پس کی بره؟ خب اینا باید برن دکتر بشن که مملکت چهارتا دکتر متعهد مؤمن داشته باشه دیگه!
بالاخره بعد از حدود بیست دقیقه یکریز و یکنفس حرف زدن، نفس عمیقی کشید و ساکت شد و با تأسف سر تکان داد.
آقای اکبری هم آهی کشید و گفت: قبول دارم. اشتباه کردم. قول میدم سال دیگه خودم ببرمش سر جلسه و برش گردونم. غیر از این الان کاری ازم برنمییاد.
_ بله متأسفانه همینطوره. الان دخترتون یکسال از عمرش هدر شد. خیلی راحت امسال قبول میشد. ولی الان مجبوره بشینه یه سال دیگه هم شبانهروزی درس بخونه.
***
دوباره درس خواندنهای سفت و سخت اعظم از سر گرفته شد. ولی اینبار، بیشتر از دو ماه طول نکشید! چون شهریور همان سال، خاله زهرا با پرسیدن یک سؤال و رساندن یک خبر، تمام برنامههای اعظم را زیرورو کرد و تیرماه سال بعد، اعظم بهجای نشستن در جلسهی کنکور، سر سفرهی عقد نشست و برای سرنوشتی دیگر بار سفر بست.
🍃 پایان فصل سوم
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi