فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟🌿
خدای مهربونم!
بعضی وقتها
شبها دلم میخواد
چشمام رو ببندم؛
یه جای خیلی قشنگ رو تصور کنم؛
یه نفس عمیق بکشم؛
گوشم رو پر کنم از صدای زیبای خلقت
و از اعماق وجودم بگم:
ممنونم از این همه زیبایی که آفریدی!
🌟🌿
#مناجات_شبانه #شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
╔═.🌟🌿.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌟🌿.═╝
┄┅◈🔅◈┅┄
من آمدنت را باور دارم.
مثل خورشید؛
مثل نوری که هر صبح از لابهلای شاخههای پر برگ و بار، راهش را پیدا میکند؛
مثل زلالی آب، که همیشه حقیقت را میگوید.
تو همینقدر نزدیکی؛
همینقدر آمدنی.
قسم میخورم که از این باور دست نخواهم کشید!
قسم به عشق
و قسم به زیباترین اتفاق دنیا:
آمدنت!
┄┅◈🔅◈┅┄
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
╔═🔅◈═════╗
@mangenechi
╚═════🔅◈═╝
💠 حزب اللهی 💠
👈حزب اللهیها کسانی هستند که وقتی همه نگراناند که دو ریالشان نشود یک ریال، آنها نگران انقلاب اسلامی هستند و منافع خودشان را فراموش میکنند.
👈حزب اللهیها کسانی هستند که امکانات کشور در اختیارشان نیست، اما همه جا در تاکسی، اتوبوس، مترو، دانشگاه، اداره و مدرسه و... باید پاسخگوی همه کس و همه چیز باشند.
👈حزب اللهیها کسانی هستند که ضمن اینکه دور از قدرتاند، شرمندهی مردماند و هر کجا بتوانند، از اردوهای جهادی و کمک به زلزله زدگان، تا جبهه و غزه، در خط مقدم حضور دارند.
👈حزب اللهیها بین منتقد، مخالف و معاند فرق میگذارند و صرفاً معاند را در مقابل خود میبینند.
👈حزب اللهیها ساده پوش و ساده زیست هستند و اصراری ندارند همهی مردم اینگونه باشد. آنها الگویی را ارائه میدهند که مملو از یک رنگی است و اینچنین میتوانند اشرافی گری در حاکمیت را نفی کنند.
👈حزب اللهیها از قشر و صنف خاص نیستند. در جمع آنان از سپاهی تا کارگر شهرداری، از معلم و استاد تا کشاورز و پزشک و پرستار تا مکانیک و بازاری قابل رهیابی است.
👈حزب اللهیها برای حفظ پرچم پر خون اسلام، تشیع و امام خمینی و آرمانهای انقلاب اسلامی از مال، جان، آبرو و هرچه دارند میگذرند و در این راه هیچ شأن و جایگاهی برای خود قائل نیستند.
👈حزب اللهیها آن دختر و پسر «بدظاهر» را دشمن خود نمیدانند، اما احساس میکنند خداوند او را در مقابلشان قرارداده است تا آزمایش شوند و ماموریتی را انجام دهند.
👈حزب اللهیها کسانی هستند که در عرصهی هنر، دانشگاه و حتی رسانه غریباند و این غربت علیرغم حاکمیت نظام دینی است.
👈حزب اللهیها کسانی هستند که فرزندانشان مانند بقیه مردم بیکار در منزل نشستهاند. گرانی آنان را میآزارد، اما سنگ زیرین آسیاب هستند و دم برنمیآورند و خود را در معرکهی آزمایشی میدانند که با انقلاب امام در معرض آن قرار گرفتند.
👈حزب اللهیها مردم سالاری را بزنگاه و بستر اصلاح مدیریت کشور و یکی از روشهای حفظ و استمرار ارزشهای انقلاب اسلامی میدانند و به آن اعتقاد دارند.
👈 حزب اللهیها جدا از مردم و در محله و شهرک خاص زندگی نمیکنند. آنها با مردم زندگی میکند و البته در راه هزینه دادن برای انقلاب اسلامی پیش قراولاند.
👈حزب اللهیها مسجد محورند و در بین انواع اسلامها به اسلام روحانیت اعتقاد دارند و «ایران امروز را مظهر آن نور مقدسی میداند که در ظلمات این عصر درخشیدن گرفته است».
💠 @mangenechi
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه کار زیبا تو دل اروپا و غرب
چه سناریوی زیبایی❤️
چقدر قشنگ جلو رفت
شما که می دونین من هر کلیپی نمیذارم😉 باید خاص باشه
هم کلیپ رو ببین و هم به خودت افتخار کن
و اما داستان این مصاحبه به کجا ختم میشه....
#سیدکاظم_روحبخش
https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
منگنهچی
یه کار زیبا تو دل اروپا و غرب چه سناریوی زیبایی❤️ چقدر قشنگ جلو رفت شما که می دونین من هر کلیپی ن
.
خییییلی قشنننننگ بووووود 👌😍
May 11
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیستم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
توی مدرسه هم با فاطمه طباطبایی و نرگس اصغرلو کلی بالا و پایین پریده بودند و جیغ جیغ کرده بودند. تمام طول راه از مدرسه تا خانه را هم که همیشه سهنفری با هم میآمدند، دربارهی کنکور و قبولی و پزشکی و «خانم دکتر» شدن اعظم حرف زده بودند و خندیده بودند و کیف کرده بودند.
از قبل هم برای دبیران و دانشآموزان و دوست و فامیل معلوم بود که اعظم قرار است پزشکی بخواند و افتخار خانواده و فامیل و مدرسه بشود. هوش اعظم، کنار درسخوان بودنش و انگیزه داشتنش، جوری همهچیز را چیده بود که شکی برای کسی باقی نمیگذاشت که تا چند ماه دیگر یکی از دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی خواهد بود؛ چه برسد به حالا که قرار بود کلاس تخصصی هم شرکت کند.
بعد از کلی قربان صدقه رفتن و تشکر از زحمات مادرش، رفت توی اتاقش و افتاد روی تخت و دوباره غرق فکر و خیال شد. توی تصورات خودش، پشت میز مطب نشست و گوشی پزشکی را روی قلب مریض تنظیم کرد؛ فشارش را گرفت، یکی از آن چوب بستنیها برداشت که گلوی مریض را ببیند، همین که سرش را بلند کرد، دید مریض عباس است. از جا پرید: وای! خدا نکنه عباس مریض بشه!
نشست روی تخت و تکیه داد به دیوار: اگر من دکتر بشم، عباس چی میشه؟ اون که حتی دیپلم هم نداره. از بس رفت جبهه و مجروح شد و بیمارستان بستری شد، درسش نصفه کاره موند.
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و یکم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
نکنه حالا ببینه من دانشجوی پزشکی بشم، کلاً منو بذاره کنار و اصلاً بهم فکر نکنه!
انگار صدای یک اعظم دیگر از سمت دیگر ذهنش درآمد: اوه! چه خیالبافیای هم میکنه! حالا از کجا معلوم که اصلاً عباس به تو فکر میکنه؟
دوباره اعظم اولی جواب داد: راست میگی! از کجا معلوم؟
اعظم دومی انگار دلش سوخت: البته فکر کنم فکر میکنهها! یه جوری انگار حس میکنم حواسش بهت هست.
اعظم اولی ناگهان چیزی یادش آمد و بیاختیار با صدای بلند گفت: نمیشه فکر نکنه. حتماً میکنه؛ چون که من هرشب توی نماز غفیلهم از خدا اینو میخوام. نمیشه که اینهمه دعا بیجواب بمونه. تازه هر روز یه پنج تومنی هم میذارم کنار برای کمک به جبهه!
اعظم دومی صدایش را پایین آورد و پوزخند زد: تو که بهخاطر عباس نماز غفیله نمیخونی. دعای اصلیت امتحانات و کنکورته. همهش درس، درس، درس. حالا اون آخرش یه جملهم میگی «عباس».
اعظم دومی این را که گفت، انگار بیسروصدا غیبش زد. اتاق سوتوکور شد. اعظم ماند با یک دنیا آرزو که حالا حس میکرد اگر دست دراز کند، میتواند بگیردشان. مثل حس کودکیهایش وقتی از روی پشتبام به ستارهها نگاه میکرد. و نمیدانست آرزوی پزشکی خواندنش هم بهاندازهی آرزوی چیدن ستارهها دور و نشدنی است. حتی فکرش را هم نمیکرد که یک اتفاق عجیب و غیرقابل پیشبینی، درست صبح روز کنکور، تمام برنامههایش را آوارهی صحرای ناممکنها کند!
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و دوم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
***
برنامهی سنگین درسی اعظم شروع شد. از مدرسه که میرسید، فقط بهاندازهی هشت رکعت نمازِ جنگی و یک وعده ناهارِ فوریِ نصفه جویده و باعجله قورت داده وقت داشت! لباس عوض کردن هم بیمعنی بود. فوری مینشست توی ماشین باباجان و از 17 شهریور میرفت تا پیروزی و تا مرکز آموزشی پژواک.
درسهای سنگین و سخت، آزمونهای پیدرپی، اساتید سختگیر و جدی، معلمهایی که توقعات و انتظاراتشان از اعظم اکبری را رویهم چیده بودند و تا سقف کلاس چسبانده بودند. و اعظم نوجوان ریزنقش زبر و زرنگی که عزمش را جزم کرده بود از پس تمام اینها بربیاید.
***
بالاخره روز کنکور رسید. تیرماه سال 1367. اعظم از بعد نماز صبح، تعقیبات طولانی و مفصلی را شروع کرد و دعاهای سنگین و ذکرهای متعدد، به امید قبولی و رتبهی خوب. برای صبحانه که پایین آمد، بابا داشت آماده میشد که برود سرکار. حس کرد فضا کمی غیرعادی است. نگاهش بین بابا و مامان جابهجا شد. نفهمید چرا یک کپه اضطراب، ناگهانی هوار شد روی دلش. ساکت و مضطرب، مثل گنجشکی که پرواز بلد نیست و دستی برای برداشتنش از توی لانه جلو میآید، بابا را نگاه کرد.
بابا همانطور که سرش پایین بود و داشت دکمههای پیراهنش را میبست، گفت: اعظم بابا! داشتم به مادرت میگفتم، حالا که اومدی، به خودتم میگم: من دلم راضی نیست به دانشگاه رفتنت.
°•○●°•🍃•°●○•°
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌸🍃 @mangenechi
.
تقدیم به دوستانی که گله کردن از منتشر نشدن داستان 👆👆
یهویی سه قسمت گذاشتم که از دلشون دربیاد 😅
.
دوستانی که هنوز نخوندن،
با استفاده از هشتگ
#بهشت_جیپیاس_ندارد
برن از قسمت اول بخونن بیان جلو ☺️
.
منگنهچی
. دوستانی که هنوز نخوندن، با استفاده از هشتگ #بهشت_جیپیاس_ندارد برن از قسمت اول بخونن بیان جل
.
اگه
حرفی
نظری
پیشنهادی
چیزی
هم دارید
بهم بگید
@nsm1318
منگنهچی
. اگه حرفی نظری پیشنهادی چیزی هم دارید بهم بگید @nsm1318
.
مثلاً
اینکه
هر شب یه قسمت بذارم کافیه؟
یا بیشتر بذارم؟
یا اصلا نمیخواید ادامه بدم و تا همین جا کافیه؟
یا...؟
هر نظری دارید بفرمایید.
.
منگنهچی
. مثلاً اینکه هر شب یه قسمت بذارم کافیه؟ یا بیشتر بذارم؟ یا اصلا نمیخواید ادامه بدم و تا همین جا
.
گفتن شبی دو قسمت بذارم.
نظر شما چیه؟
.
🌟🌿
طبیب جانم!
تن رنجورم تاب این همه بیماری روح را ندارد!
روانم را از چنگال این ویروسهای خطرناک نجات ده
تا بال بگشایم به بلندای بندگی
و سرافراز شوم در پیشگاه تو
ای خوبترین!
🌟🌿
#مناجات_شبانه #شب_بخیر
#به_خدای_مهربان_می_سپاریمتان
╔═.🌟🌿.═════╗
@mangenechi
╚═════.🌟🌿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅◈🔅◈┅┄
انتظار همیشه شیرین نیست؛ اما وقتی پای «تو» در میان باشد، ...
تویی که قرار بیقرارهایی.
امید ناامیدان و شادی بخش پرغصهها و شفابخش دردها.
تویی که از طراوتت، خورشید وام میگیرد و از لبخندت، دنیا روشن میشود.
آری، برای چون «تویی»، انتظار زیباست؛ حتی اگر مثل حالا هزار سال طول بکشد.
فقط خدا کند تو که بیایی، باشیم و عاشقی را از سر بگیریم.
┄┅◈🔅◈┅┄
#صبحی_که_با_سلام_تو_آغاز_می_شود
#السلام_علیک_یا_بقیّة_اللّه
#صبح_بخیر
╔═🔅◈═════╗
@mangenechi
╚═════🔅◈═╝