🌼🔹
#خاطره
اراده کردم دست او را ببوسم
یک شب که خدمت امام بودیم، میفرمودند:
«پیرمردی آمده بود پیش من و با کمال اعتماد میگفت: من دو تا فرزند را در راه #اسلام دادهام، امروز هم جنازهٔ پسر سومم که آخرین پسرم هم بود (۱۸ ساله بود و در والفجر ۸ شهید شده بود) را آوردم و دفن کردم.
چون خودم عازم میدان هستم، آمدم از شما خداحافظی کنم.»
امام میفرمود: «از #شهادت و شجاعت این مرد حالی به من دست داد، من اراده کردم که دست این مرد را ببوسم، اما چون او در کف حیاط بود و من بالا بودم، دهانم نرسید به دست او.»
📚 کتاب مهر امام، ص۱۶۴. به نقل از آیت الله موسوی اردبیلی
#در_محضر_امام_انقلاب
#گروه_فرهنگی_تبار
🌼🔹 @mangenechi
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄
#خاطره
🍀با متخلّف برخورد کنید، ولو پسر من باشد!
یکی از مسئولان نظامی دستور تصرّف مکانی را صادر کرده بود. گر چه حقّ با او بود؛ امّا شیوهٔ اقدام، قانونی نبود.
سازمان قضایی نیروی مسلح گزارش حادثه را تنظیم کرد و خدمت مقام معظّم رهبری ارسال نمود. ایشان در زیر آن گزارش، مرقوم فرمودند:
«با متخلّف برخورد کنید، ولو پسر من باشد»!
برای من، این نکته خیلی جالب و مهم بود. کسی که دستور تصرّف آن مکان را صادر کرده بود، انسانی حقشناس بود، مسئولیت بالایی هم داشت، امّا عنایت آقا به قانون، باعث شده بود که این دستور را صادر فرمایند.
✨حجتالاسلام نیازی
📚 پرتوی از خورشید، داستانهایی از زندگی مقام معظم رهبری،ص۱۳۷
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄
#در_محضر_امام_انقلاب
#گروه_فرهنگی_تبار
╔═🍀✨◈═════╗
@mangenechi
╚═════🍀✨◈═╝
┄┅◈❄️◈┅┄
#خاطره #عکسنوشته
#در_محضر_بزرگان
#گروه_فرهنگی_تبار
╔═❄️⭐️◈═════╗
@mangenechi
╚═════❄️⭐️◈═╝
🔹🍂
#خاطره
رفتگر محله چهرهاش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است!
قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمیدادند. میگفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار.
آقا مهدی باکری خودش جای رفتگر آمده بود سر کار!
#در_محضر_شهادت
🔹🍂 @mangenechi
🌼🔹
#خاطره
روی برادران روانداز انداختند
در پاریس به دلیل اینکه هوا خوب و ملایم بود، بدون روانداز میخوابیدیم و در و پنجرهها هم باز بود. یک روز صبح از خواب برخاستیم و مشاهده کردیم که پنجرهها بسته شده و روی برادران روانداز افتاده است. قضیه را تعقیب کردیم. برادرها و حاج احمد آقا اظهار بیاطلاعی میکردند. معلوم شد امام که نیمه شب برای نماز شب بلند شدهاند و میخواستهاند از آنجا رد بشوند که وضو بگیرند، با دیدن سردی هوا، پنجرهها را بسته و روی برادران روانداز انداخته بودند.
📚کتاب مهر امام، ص۵۶، به نقل از حجت الاسلام والمسلمین محتشمی.
#در_محضر_امام_انقلاب
#گروه_فرهنگی_تبار
🌼🔹 @mangenechi
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄
#خاطره
🍀برنج کوپنی
من در آن زمان، نمایندهٔ مجلس شورای اسلامی بودم. همسرم یکی از بچّهها را نزد پزشک بُرد و در مطب دکتر، همسر مقام معظّم رهبری را ملاقات کرد. ایشان نیز یکی از فرزندان خود را برای مداوا به آن جا آورده بودند.
کسی نمیدانست که ایشان کیست! چون نوبت به همسر آقا رسید؛ به اتاق پزشک مراجعه کردند. دکتر پس از معاینهٔ فرزند مقام معظّم رهبری، گفت: برای مداوای این فرزند، روزی یک لیوان لعاب برنج به او بدهید.
همسر مقام معظّم رهبری گفتند: ما چنین امکاناتی را نداریم!
پزشک -که ایشان را نمیشناخت- عصبانی شد و گفت: مگر امکان دارد که در خانهای برنج نباشد؟!
همسر مقام معظّم رهبری فرمود: آقای ما اجازه نمیدهند که در خانه، غیر از برنج کوپنی مصرف کنیم و آن نیز کفاف خوراک ما را بیش از یک بار در هفته، نمیدهد!
✨آقای سیّد علی اکبر طاهایی
📚(پرتوی از خورشید، داستانهایی از زندگی مقام معظم رهبری، ص ۵۱)
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄
#در_محضر_امام_انقلاب
#گروه_فرهنگی_تبار
╔═🍀✨◈═════╗
@mangenechi
╚═════🍀✨◈═╝
┄┅◈❄️◈┅┄
#خاطره #عکسنوشته
#در_محضر_بزرگان
#گروه_فرهنگی_تبار
╔═❄️⭐️◈═════╗
@mangenechi
╚═════❄️⭐️◈═╝
🔹🍂
#خاطره
هر موقع میخواست از #فضای_مجازی استفاده کنه، حتماً وضو میگرفت و معتقد بود که این فضا آلوده است و شیطان ما را وسوسه میکنه!
(شهید مسلم خیزاب)
#در_محضر_شهادت
🔹🍂 @mangenechi
🌼🔹
#خاطره
بین جمعیت، به بچهها نگاه میکنم
امام خیلی با عاطفه و مهربان بودند، خصوصاً نسبت به بچهها خیلی علاقهمند بودند.
حتی میگفتند: «من وقتی به حسینیه
میروم، اکثراً به بچهها نگاه میکنم».
گاهی اوقات که میدیدند بچهها در اثر فشار جمعیت و گرما ناراحت میشوند، میگفتند: «من خیلی ناراحت میشوم که اینها را در این شرایط به حسینیه میآورند. اینها صدمه میخورند و اذیت میشوند.
📚کتاب مهر امام، صفحه ٢١،به نقل از خانم نعیمه اشراقی نوه امام.
#در_محضر_امام_انقلاب
🌼🔹 @mangenechi
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄
#خاطره
🍀قبول هدیه
روزی همراه یکی از دوستان، به خدمت معظّمله رسیدیم. دوست من، عکسی را که با یک قاب تزیین کرده بود، تقدیم ایشان کرد. عکس مربوط به دوران تبعید مقام معظّم رهبری در ایرانشهر بود که به اتّفاق فرزندان خود گرفته بودند.
چون نگاه آقا به آن قاب عکس افتاد، فرمودند: اگر هزینهٔ آن را از پول شخصی خود پرداخت کردهاید، هدیهٔ شما را قبول میکنم؛ امّا اگر قیمت آن قاب را با پول سپاه محاسبه نمودهاید، از پذیرفتن آن معذورم!
✨سردار سرلشگر پاسدار سیّد یحیی صفوی
📚(پرتوی از خورشید، داستانهایی از زندگی
مقام معظم رهبری، ص۱۷۲)
┄┅◈✨🍀✨◈┅┄
#در_محضر_امام_انقلاب
╔═🍀✨◈═════╗
@mangenechi
╚═════🍀✨◈═╝
┄┅◈❄️◈┅┄
#خاطره #عکسنوشته
#در_محضر_بزرگان
#گروه_فرهنگی_تبار
╔═❄️⭐️◈═════╗
@mangenechi
╚═════❄️⭐️◈═╝