روزهاے خوب زندگے در پیش اند
به استقبالشان برو
و طورے زندگے ات را رنگ آمیزے ڪن ڪه گویے ماهرترین نقاش دنیایی
#سلام_صبح_بخیر
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#تفاوتهامون♡
زنان روزانه حدود 20 هزار کلمه را به کار میبرند که تقریبا 1.5 برابر مردان است. پس مردان تعداد کمتری کلمات برای بیان احساسات و نظراتشان دارند.
همین مسئله میتواند این تصور را برای شما ایجاد کند که مردان کمتر عاطفی و کلنگرتر هستند. وقتی از یک مرد میپرسید لباسم چطوره؟ او برای پاسخ شما چند کلمه مثل خوبه یا قشنگه را در اختیار دارد. اما شما برای توصیف زیبایی یک لباس شاید از چندین کلمه دیگر مثل فوقالعادس، خیلی نازه، عالیه و... استفاده کنید و پاسخ خوبه شوهرتان را توهین تلقی کنید. اما مطمئن باشید که او قصد توهین ندارد. 🌺
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#دوا🏠
اگر گوشت نمیخورید یا کم میخورید حتما "بادام زمینی" بخورید!
پروتئین در بادام زمینی، با گوشت برابری میکند واز پوکی استخوان جلوگیری مینماید
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#تیکه کتاب 📚
با پوتین پاشنه پایم را که فشار داد، درد شدیدی را تحمل کردم و سعی کردم جلوی نالهام را بگیرم.
منتظر بودیم ما را به بغداد ببرند. نمیدانستم بغداد بهتر است یا بدتر. نزدیک غروب بود، بچهها سوار اتوبوس شدند. با آن وضعیت جسمی، نمیتوانستم روی صندلی بنشینم. در راهروی اتوبوس دراز کشیدم. نگاه غمآلود اسرا یادم مانده، بعضی بچهها با دیدن وضعیتم گریه😭 کردند.
اتوبوس که به طرف بغداد میرفت با خودم گفتم : «شاید دارم خواب میبینم و همه اینها کابوس است. مثل آدمی که خواب بدی میبیند و در عالم خواب به خودش میگوید از خواب که بیدار شوم، همه چیز تمام میشود!»
هرچقدر از استان میسان عراق دورتر میشدیم به کربلا ♡نزدیکتر میشدیم. نزدیکیهای بغداد، یکی از دژبانها به بچهها گفت : « کربلا♡ سبعین کم، کربلا♡ هفتاد کیلومتر». نام کربلا♡ که برده شد، بغض کهنه اسرا ترکید.😭 گویی دجله از چشمها جوشید. صدای گریه 😭اسرا بلند شد. بلند بلند زدم زیر گریه.😭 امشب به بهانه آقا امام حسین (ع) یک دل سیر برای دل خودم و آنچه بر من گذشته بود گریه کردم😭.
#کتاب_پایی_که_جا_ماند
#نوشته: سید_ناصر_حسینی_پور
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#سلام♡
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَةَ اللّٰهِ وَناصِرَ حَقِّهِ🌺
سلام بر تو ای خلیفه خدا و یاورحقش⚘️
امروز المثنی ندارد...
با غصه های
بیجا هدرش ندهیم...
#صبحتون_بخیر_و_خوشی
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#مطبخ
دوستان با برگ مو میشه غذا های مختلف درست کرد
این برگ موها که باهاش این غذای خوشمزه رو درست کردم از باغ دخترخالم که در دامغان هست بهمون رسیده😊😊
که منم باهاش یه غذای دامغانی درست کردم کمی توضیح بدم چرا به غذای دامغانی علاقمند هستم🥰
مامان من اهل دامغان هستش سه تا خاله دارم ولی یکیشون دامغان زندگی میکنه با دوتا از دخترهاش
بعضیها میگن مادرتون دامغانیه شما فرزندانش هم میشید دامغانی
ولی من شنیدم اصلیت هرکسی بر میگرده به پدرش😊
خلاصه اگر دامغانی هم باشیم من افتخار میکنم چون خیلی دامغان ودوست دارم وازش خاطره زیاد دارم زمانی که مادربزرگم زنده بودن ما زیاد میرفتیم پیشش
کمی هم از مردم دامغان براتون
بگم اگر گذر تون به این شهر زیبا افتاد آشنایی داشته باشید
خلاصه بگم براتون خانم های دامغانی خیلی جذاب وباسلیقه ومنطم😊
مهربان مهمان نوازوهمینطور تعارفی و
زرنگ و با سیاست هستن
مردهای دامغانی هم خیلی خانواده دوست مهربان و سخت کوش ودر تفریح وخوش گذرانی نمیذارن به خانوادشون بد بگذره😊😊
دوستان شده برای یکبار به این شهر زیبا که معروف به شهر پسته هم هست سفر کنید و ازش لذت ببرید؟؟🌱🌱
خوب بریم سراغ تهیه غذا
مواد لازم:
برگ مو به مقدار لازم
برنج 3 پیمانه
مرغ 3یا 4تکه یابیشتر
روغن مقداری برای ته قابلمه وروی برنج
گرد غوره: بمقدار لازم
نمک به دلخواه
برنج را پس از جوشیدن آبکش میکنیم
در آب برنج برگ موهارو میریزیم تا چند دقیقه رنگشون عوض بشه (برای پخت آسانتر)
ته قابلمه مقداری روغن می ریزیم سیب زمینی حلقه شده میذاریم
مقداری از برنج را ریخته وبرگ نیمی از برگ موها رو روی برنج میچینم میتونید بهشون گرده غوره وکمی نمک بزنید
حالا مرغ هارو نمک زده و گرد غوره میپاشیم روشون که رنگ مرغ مشخص نباشه بعدش بقیه برگ موها رو روی مرغ میچینیم درادامه قسمت دوم برنج را روی برگهای ریزیم
گوجه ها را حلقه ای کرده و کمی نمک می پاشیم روشون و روی برنج می چینیم(میشه روی گوجه هم گرد غوره بریزید)
بعد قابلمه را بگذارید روی شعله گاز تا دم بکشه
و با سالاد شیرازی و بورانی اسفناج نوش جان
#برگ_مو
#ته_چین
#شهر_دامغان
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#انگیزشی♡
هنگامی که برای انسان ها آرزوی سعادت می کنی، نیروی درونت به تمامی انسان های پاک طینت متصل می شود و راهی می شوی برای عبور تمامی دعاهای خیری که از تمامی مردم فرستاده شده و آن گاه انرژی دعاها و برکت انسان های روی زمین ، وارد زندگیت می شود
برای هم دعای خیر کنیم
آرزو می کنم كه :
مـهر ،بركت ،عشق، محبت
و سلامتى هميشه همنشین شما باشند
# الهی قمشه ای
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#شهیدانه♡
صورتش نگاه كردم، ديدم پير شده. حاجي با آن كه 28 سال سن داشت همه فكر مي كردند جوان بيست و دو، سه ساله است؛ حتي كمتر. اما من آن شب براي اولين بار ديدم گوشه چشم هايش چروك افتاده، روي پيشاني اش هم. همان جا زدم زير گريه 😭گفتم : «چه به سرت آمده ؟ چرا اين شكلي شده اي ؟ ». حاجي خنديد، گفت: « فعلاً اين حرف ها را بگذار كنار كه من امشب يواشكي آمده ام خانه. اگر فلاني بفهمد كله ام را مي كَند! » بعد گفت: «بيا بنشين اينجا، با تو حرف دارم.» نشستم. گفت: « تو مي داني من الان چي ديدم ؟ » گفتم: «نه!» گفت: « من جدايي مان را ديدم.» به شوخي گفتم: «تو داري مثل بچه لوس ها حرف ميزني! » گفت: « نه، تاريخ را ببين. خدا هيچ وقت نخواسته عشّاق، آن هايي كه خيلي به هم دلبسته اند، با هم بمانند.» من دل نمي دادم به حرف هاي او. مسخره اش كردم. گفتم: « حالا ما ليلي و مجنونيم ؟» حاجي عصباني شد، گفت: « من هر وقت آمدم يك حرف جدي بزنم تو شوخي كن! من امشب مي خواهم با تو حرف بزنم. در اين مدت زندگي مشترك مان يا خانه مادرت بوده اي يا خانه پدري من، نمي خواهم بعد از من هم اين طور سرگرداني بكشي. به برادرم ميگويم خانه شهرضا را آماده كند، موكت كند كه تو و بچه ها بعد از من پا روي زمين يخ نگذاريد، راحت باشيد.» بعد من ناراحت شدم، گفتم : «تو به من گفتي دانشگاه را ول كن تا باهم برويم لبنان، حالا … » حاجي انگار تازه فهميد دارد چقدر حرف رفتن مي زند، گفت: « نه، اينطورها نيست. من دارم محكم كاري ميكنم. همين»
#راوی همسر شهید همت🌺
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb