#تیکه_کتاب📚
به فضه اتاقی اختصاص داده شد. او ناباورانه قدم برداشت و به اتاق رفت. چگونه ممکن بود به کنیزی اتاق بدهند. فضه هنوز مبهوت بود؛ دستش را چند بار محکم روی گونه اش زد تا ببیند خواب است یا بیدار. بیدار بود.
صلیب کوچکی را روی یکی از طاقچه های کوچک اتاق گذاشت و با شعفی که در وجودش موج می زد از اتاق بیرون آمد. فاطمه بانوی خانه، کارها را با فضه تقسیم کرد؛ یک روز خودش کارهای خانه را انجام می دهد و روز دیگر فضه.
فاطمه با مهربانی و ادب از او پرسید:«خمیر را درست می کنی یان نان می پزی:»فضه که هنوز مبهوت چهره زیبا و دوست داشتی فاطمه بود یک باره به خودش آمد.
او مشعوف از اینکه برایش منزلتی این چنین قائل شده اند و همانند بانوی خانه نظرش را جویا می شوند ذوق زده و هول گفت:«خمیر درست کردن و آوردن هیزم با من.»
#خانومای گل⚘️ روزتون مبارک
#کتاب_شبیه_مریم 📚
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#تیکه_کتاب📚
🌸ام ایمن پیش فضه خندید و گفت: « یک شب خواب دیدم که تکه ای از اعضای پیامبر در خانه من افتاده است. این خواب من را پریشان کرد و تمام شب را تا صبح به گریه گذرندام.
🌸همسایه هایم به پیامبر خبر دادند و ایشان من را خواستند و علت را جویا شدند. به ایشان عرض کردم خواب بدی دیدم و برای گفتن آن عذر آوردم.»
🌸ام ایمن با یادآوری این خاطره لبخندی برلبانش ظاهر شده بود و به چهره فضه که تعجب از چشم هایش گشاد شده بود، نگاه کرد و ادامه داد:
🌸-پیامبر فرمود:«تعبیر خوابت نه آنگونه است که پنداشتی.»، با شنیدند سخنان ایشان جرئت یافتم و خوابم را بازگو نمودم. پیامبر فرمود: «چه خواب نیکی! همانا از فاطمه پسری به نام حسین متولد می شود که حضانت و پرستاری او با تو خواهدبود.»
#کتاب_شبیه_مریم
#روزمرگی_من_و_مامان👇
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb