#ارسالی
برات اون لحظه رو آرزو میکنم که بگی باورم نمیشه بالاخره شد....
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
روزمرِگی های من و مامان
سوال دوستمون از اعضای محترم کانال 👇 سلام خانم قربانی عزیز ممنون از کانال خوبتون من با چهار تا فرزندم
عالیه دوست عزیز 👆
حال و هوامون عوض شد
#حال_خوب🍁🍂🍁
هیچ وقت نفهمیدم وقتی به عکس آن شهدا خیره می شوی، به چی فکر میکنی. هیچ وقت نخواستم باور کنم این قدر مشتاق شهادتی حتی وقتی که روی دیوار اتاقت درست روبه روی جایی که نماز میخوانی آن شعرها و مناجات ها را می دیدم. میدیدم نوشته ای یا رب المستغفرين بالاسحار مى فهمیدم سحرهای تو شبیه بقیه ی آدمهایی که میبینم نیست ولی نمیخواستم باور کنم قبل ازدواج میدیدم مینشینی توی اتاق و توی دفترت می نویسی؛ ولی نمی دانستم داری با خدای خودت مناجات میکنی به خواهرت میگفتم ببین بچه م یه زن خوب گیرش نیومد داره
غصه میخوره رفته تو خودش داره درددلاش رو مینویسه!»
بعضی وقت ها دلمان می خواست مثل قبل بیشتر بیایی توی هال و کنار ما بنشینی و با هم حرف بزنیم؛ مثل همان وقتها که از اتاقت میآمدی بیرون و با خنده به من
و خواهرت میگفتی: خب بیاین غیبت کنیم! اما تو خیلی فرق کرده بودی خواهرت شیطنت میکرد و بی هوا در اتاقت را باز میکرد میدیدیم که نشسته ای روبه روی دیواری که رویش شعرهای عارفانه و دعا نوشته بودی و دست راستت راگذاشته ای روی سینه ات سالهای نزدیک شهادتت خیلی فرق کرده بودی قبل تر خیلی بیشتر اهل شوخی و خنده بودی اصلاً صفای مهمانی ها و دورهمی ها به وجود تو بود. از جمع فاصله نگرفتی ولی خیلی مراقب بودی. نامحرمی دستش را می آورد جلو با احترام حواسش را جمع میکردی که بزرگ شدی به هرکدام از دخترهای فامیل که حجاب نداشتند با محبت میگفتی اگه روسری تون رو سرتون نکنید، نمیتونم نگاتون کنم.» من اگر میرفتم توی جاده ی غیبت، می آمدی دستت را
می زدی روی شانه ام و میگفتی مامااان مامان بیدار شو بیدار شو!
کاش الان هم از توی این خاک سرد بلند میشدی و با قد رشیدت کنارم می ایستادی. من به کت وشلوار بادمجانی و پیراهن یاسیات نگاه میکردم و کیف میکردم. بعد تو دست میگذاشتی روی شانه ام و با صدای قشنگت میگفتی: «ماماااان ماما ان بیدار شو من اینجام!»
#تیکه_کتاب
#کتاب_شهید_نوید
هیچ وقت نفهمیدم وقتی به عکس شهدا خیره میشوی 👇
ادامه👇
هیچ وقت نفهمیدم وقتی به عکس آن شهدا خیره می شوی، به چی فکر میکنی. هیچ وقت نخواستم باور کنم این قدر مشتاق شهادتی حتی وقتی که روی دیوار اتاقت درست روبه روی جایی که نماز میخوانی آن شعرها و مناجات ها را می دیدم. میدیدم نوشته ای یا رب المستغفرين بالاسحار مى فهمیدم سحرهای تو شبیه بقیه ی آدمهایی که میبینم نیست ولی نمیخواستم باور کنم قبل ازدواج میدیدم مینشینی توی اتاق و توی دفترت می نویسی؛ ولی نمی دانستم داری با خدای خودت مناجات میکنی به خواهرت میگفتم ببین بچه م یه زن خوب گیرش نیومد داره
غصه میخوره رفته تو خودش داره درددلاش رو مینویسه!»
بعضی وقت ها دلمان می خواست مثل قبل بیشتر بیایی توی هال و کنار ما بنشینی و با هم حرف بزنیم؛ مثل همان وقتها که از اتاقت میآمدی بیرون و با خنده به من
و خواهرت میگفتی: خب بیاین غیبت کنیم! اما تو خیلی فرق کرده بودی خواهرت شیطنت میکرد و بی هوا در اتاقت را باز میکرد میدیدیم که نشسته ای روبه روی دیواری که رویش شعرهای عارفانه و دعا نوشته بودی و دست راستت راگذاشته ای روی سینه ات سالهای نزدیک شهادتت خیلی فرق کرده بودی قبل تر خیلی بیشتر اهل شوخی و خنده بودی اصلاً صفای مهمانی ها و دورهمی ها به وجود تو بود. از جمع فاصله نگرفتی ولی خیلی مراقب بودی. نامحرمی دستش را می آورد جلو با احترام حواسش را جمع میکردی که بزرگ شدی به هرکدام از دخترهای فامیل که حجاب نداشتند با محبت میگفتی اگه روسری تون رو سرتون نکنید، نمیتونم نگاتون کنم.» من اگر میرفتم توی جاده ی غیبت، می آمدی دستت را
می زدی روی شانه ام و میگفتی مامااان مامان بیدار شو بیدار شو!😭
کاش الان هم از توی این خاک سرد بلند میشدی و با قد رشیدت کنارم می ایستادی. من به کت وشلوار بادمجانی و پیراهن یاسیات نگاه میکردم و کیف میکردم. بعد تو دست میگذاشتی روی شانه ام و با صدای قشنگت میگفتی: «ماماااان ماما ان بیدار شو من اینجام!»
#کتاب:شهید نوید
نویسنده: مرضیه_اعتمادی
راوی:مادر شهید
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
#فرزندانه♡
وقتی اتاق را ترک میکنید، کودکتان طوری گریه میکند که گویی برای همیشه او را ترک گفتهاید. هنگامی که در خانه مشغول فعالیتهای روزمرهاید پای شما را میگیرد و میخواهد او را به آغوش بگیرید، گویی برای همیشه میخواهد به شما بچسبد. خسته و نگران شدهاید، آیا این روزها تمام میشود؟ نگران نباشید، کودک شما در حال طی کردن فرایند رشد است و در این مرحله دچار اضطراب جدایی شده است. با کمی صبر، حوصله و همراهی، این دوران نیز میگذرد و کودکتان با قدمهای استوار از شما فاصله میگیرد.
✍️کانال روزمرگی من و مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
ثروت ها ابتدا
در ذهن انسان ساخته میشود
و سپس در دنيای بيرون
فكرِ شما اصلی ترین
ثروت شماست👌
سلام صبح بخیر⚘️🌱⚘️
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سلام واحترام دوستان گرامی امروز با مطالب
🍃 مطبخ
🪴پاسخ مشاور
🌲شهیدانه
🌴پاسخ به سوال آشپزی
🌱ارسالی
و.....در خدمت شما هستیم
#مطبخ
طرز تهیه سالاد فوری سیب زمینی و پیازچه🥕🌽🧄🍅
مواد لازم برای این سالاد عبارتند از:
سیب زمینی دو عدد
ذرت شیرین ۱ لیوان
پیازچه ۲ الی ۳ عدد
شوید تازه سه قاشق غذاخوری
سس مخلوط ماست و مایونز
نمک و فلفل سیاه به اندازه لازم
طرز تهیه:
ابتدا سیب زمینی را اب پز کنید و بعد از پخته شدن پوست آن را بگیرید و به صورت نگینی خرد کنید. پیازچه تمیز شده و شسته شده را خرد کنید.
بعد شوید تازه خورد شده را اضافه کنید. در کنار آن کنسرو ذرت شیرین را بیفزایید. نمک و فلفل و سس (سه قاشق مایونز و یک قاشق ماست را مخلوط) و به مواد اضافه کنید.
این سالاد یک نوع غذای کامل محسوب شده و ارزش غذایی بالایی را دارا است.
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
.
یه روز از خواب بیدار میشی
و به خودت تو آینه نگاه می کنی
و به این نتیجه میرسی هیچی به اندازه ی خودت
تو این جهان حیف نیست👌
سلام صبح بخیر🍂🌸🍂
✍️روزمرِگی_من_و_مامان
https://eitaa.com/joinchat/444596224C4175a724eb
سلام واحترام دوستان گرامی امروز با مطالب
🍃 مطبخ
🪴 همسرانه
🌲شهیدانه
🌴پاسخ به سوال آشپزی
🌱ارسالی
و.....در خدمت شما هستیم