eitaa logo
「شَهیدِگُمنام」🇵🇸
3.9هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
376 ویدیو
1 فایل
پِلاک را از گَردنت دَرآوردی گُفت: از کُجا تو را بِشناسَند..؟! گُفتی: آنکه باید بِشناسد،میشِناسَد... :)🌿 🎈۱۳۹۸/۲/۵ 🌱| 3.9k→4k کانالمون در تلگرام... :)💖 Telegram.me/martyr_314 پل ارتباطی ما با شما... :)🌱 @
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
علاقه خاصی به این شعر داشتند و آن را با دست خط خود در ابتدای آلبوم عکسشان نوشته بودند. بعد از شهادتشان، به طور کاملا اتفــاقی و بدون اطلاع کسی از این موضوع، این شعر را بنیاد شـهید بر روی قبر ایشان حـک میکند: ما در ره عشق، نقض پیمان نکنیم گر جان طلبـد، دریغ از جان نکنیم گـر دنـــیا زِ یــزیــد لبــریــز شـود ما پشت‌به سالارشهیدان(ع)نکنیم 🌱|@martyr_314
از شهید بابائے پرسیدند: عباس چخبر چکار میکنے!؟ گفت: "بہ نگهبانے دل مشغولیم تا کسے جز خدا وارد نشود" 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
سربازِ انقلاب
عجیب‌ترین چیزی که من تا به حال دیده‌ام این بوده که چرا بعضی ها اینقدر دیر دلشان برای امام زمان (ع) تنگ میشود. 🌱|@martyr_314
شهـدا همچون شهاب شب ظلمانے این دوران هستند ڪه پـرده سیاهے ظلمت جهل را مےدرند و با نور خود امید را به ما اِلقاء مےڪنند ڪه در این ظلمت‌ها نورۍ هم پیدا مےشود... 🌱|@martyr_314
از شهیـــد آوینـے پرسیدند شهدا چہ ویژگے خاصے داشتند کہ بہ ایــن مقام رسیدند..؟ گفت: یکے را دیدم سہ روز در هواے گرم در خط مقدم جبهـہ روزه گرفتہ بود هـر چہ ازاو سوال کردم برادر روزه مستحبـے در این شرایط جائز نیست خودت را چرا اذیت میکنــے جوابــ نداد... وقتــے شهیـد شد دفترچہ خاطراتش را ورق میزدم نوشتہ بود خب آقا مجید یک سیب اضافـہ خوردے جریمہ میـــشوی سہ روز روزه میگیرے تا نفس ســرکش را مهار کرده باشے..! 🌱|@martyr_314
خيلے از شبها آدم تو منطقه خوابش نمےبرد😴😬 وقتے هم خودمون خوابمون نمےبرد دلمون نمےاومد ديگران بخوابن😁 یه شب یڪے از بچه ها سردرد عجيبے داشت و خوابيده بود. تو همين اوضاع یڪے از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول!😨😨 رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چے شده؟؟😰 گفت: هيچے...محمد مےخواست بيدارت ڪنه من نذاشتم!😐😂 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱
پیام از این قشنگ تر داریم مگه؟😇💚 خوشبخت باشید زیر سایه امام زمان(عج)☘✨
2.5 کا شدنمون مبارک😃💚🎉🎊🌷
شهید برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای شهید می‌آید، در خواب با کسی صحبت می‌کرد و می‌گفت، یازهرا(س) چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمی‌شدند در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم بیدارشان کنم، ناراحت شد به سمت اتاق دیگری رفت، من نیز پشت سرش رفتم دیدم گوشه‌ای نشست، اسم حضرت فاطمه(س) را صدا می‌زد و از شدت گریه شانه‌هایش می‌لرزد؛ آرام‌تر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم اذن شهادتم را از بی بی فاطمه(س) می‌گرفتم... همسر 🌱|@martyr_314
زیاد پیش می آمد نصف شب برویم مزارِ شهدا میگشت قبر آماده و خالی پیدا می کرد و داخلش میخوابید؛ بعد به خودش نهیب میزد: محمد!! تصور کن از دنیا رفتی گذاشتنت توی قبر خروار ها خاک ریختن روت و رفتن. تک و تنهایی ... ملائکه سوال و جواب هم اومدن اگه ازت بپرسن محمد خون جگری!! چه کار کردی؟ چی آوردی با خودت؟! چه جوابی داری بهشون بدی ...؟ ساعتی بعد می آمد بیرون زانو میزد روی زمین و از ته دل اشک میریخت💔 دستانش را می گرفت بالا، رو به خدا و می گفت: خدایا دستام خالیه می بینی؟! چیزی ندارم ... همه امیدم به لطف و رحمت توئه :)) 🌱|@martyr_314
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
_ درد داری..؟! + نه زیاد _ میخوای مسکن بهت بدم..؟! + نه _ هرطور راحتی لجم گرفته با خودم می‌گویم: این دیگه کیه دستش قطع شده صداش در نمیاد.. همرزم‌ 🌱|@martyr_314
در طول زندگی مشترکمان هاشم به ماموریت زیاد می رفت؛ و اینبار هم ما فکر می کردیم این ماموریتش هم مثل سایر مأموریت ها است! خودش نیز زیاد سخت نمی گرفت ولی من با رفتن این ماموریت آخری کمی مخالفت کردم و گفتم که دوست ندارم بروی؛ آنجا جنگ است ولی هاشم مطمئن کردند که حتما بر می گردد. و گفت که مراقب دو قلوها باشم و من هم برای خودم فکر می کردم که نهایتا 45 روز رفتن او را می توانم تحمل کنم. ولی هیچ وقت فکر نمی کردم که این اعزام به آخرین مأموریت او تبدیل شود.💔 همسر 🌱|@martyr_314
شب خوش🌱
بسم الله الرحمن الرحیم|🌿
سلام :)🌱