🌺🌺🌼🌹🌼🌺🌺
#دلتنگی
#دلم_تنگ_شده ...
واسه ...
#شلمچه ...
#دهلاویه ...
#هویزه ...
#فکه ...
#مجنون ...
#طلاییه ...
و ...
چی میشه منم یه #بار برم
یعنی اینقدر بدم که #لایق دیدار نیستم ...
میگن اگه کسی بهتون بد کرد شما با #خوبی جواب بدید
آی #شهدا ...
من بدم
من بد
شما که #خوبید
همیشه #خوبید ، اینبار هم #خوبی کنید منو #دعوتم کنید
بیام اونجا #نفس بکشم
کم چیزی نیست که ...
یه #جوونمردایی مثل شما روی اون خاک #قدم گذاشته
کم چیزی نیست
یه #غیورمردایی ، اونجا به #عبادتهای نیمه شب پرداخته
یه #بابا واسه دوری #بچه تازه به دنیا اومدش #دلتنگی کرده ولی واسه خاطر امنیت منو و امثال من بر نگشته
یه #نوجوون دست برده تو #شناسنامش تا از #وطنش دفاع کنه
یه #جوون رعنا واسه خاطر #ناموس و #وطنش جون داده
یه #نفر لب تشنه
یه #نفر گرسنه
به #نفر ترکش خرده و تنها
یه #نفر اسیر شده
چند #نفر که دستاشونو #بستن و #زنده به خاک سپردنشون
یه #نفر بغض داره
یه #نفر دلتنگه
یه #نفر ...
و در آخر یکی مثل من و امثال من #قدر هیچکدوم از اینا رو ندونست
دلم #تنگه
واسه همه چیزایی که از اونجا تعریف میکنن و من حتی یه #بار هم ندیدم
دارم اینجا بال بال میزنم ولی انگار خبری نیست ...
#صدایی نمیرسه ...
#الو ...
#صدامو دارید ..
شاید اومدم و #آدم شدم
بازم میگید نه ؟؟ !
شاید دیگه #خوب شدم
بازم میگید نه ؟؟
شاید اونجا به خدا #وصل شدم
بازم میگید نه؟؟
الو ... #شهدا ؟؟؟؟
خسته ام
#دلمون تاریک
#قلبمون کدر شده
هوا #آلوده است
#نفسمان بالا نمی آید
وقتش رسیده #یاریمان کنید
حرف #زیاد است ...
اما توان #شرح قصه نیست ...
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شهدا ...
#شهدا ...
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
در زندان عراقی های بعثی یه #شکنجه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم #صندلی_جنون..
این چطور بود..
به این صورت که یه #اتاقی بود #اسیر رو می بردن توی این #اتاق روی #صندلی می نشودن ، #دست و #پاشو می بستن ، یه #کلاه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی #سرش ک بالای این #کلاه ، آهنی بود که قشنگ میومد روی #فرق_سر_اسیر ، دو رشته #سیم وصل می شد به #دستگاه_برق .
#دستگاه_برق رو #روشن میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این #دستگاه وارد می شد ، بدن #اسیر شروع می کرد #لرزیدن و رعشه گرفتن .
#مغز_اسیر در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این #اسیر ناخودآگاه تا چند ماه #دیوانه می شد تا این سلول های مغز #اسیر خودشون رو بازیابی کنن #مدتی طول میکشید .
اوضاع و احوالی می شد .
حال #بعضیاشون خیلی #بد می شد . طوری که نمی شد #کاری براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی #اردوگاه بالا سرشون می نشستیم و زار زار #گریه می کردیم .
حاج آقا #اسحاقی می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:.
دل تو دلم نبود ، خدایا چه #بلایی میخاد به سرم بیاد . خیلی #ترسیده بودم .
تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه #گریه کردم ، نه #فریاد زدم ، نه #التماس کردم ، نه #دادی زدم ، نه #خواهشی و نه #تمنایی ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل #شاد بشن . تا اینکه منو بردن توی اون #اتاق و نشوندن روی #صندلی .
دست و پام رو #بستن .
دیدید وقتی انسان خیلی #می_ترسه ازش #می_پرسن اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد .
هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای #سلامتی_امام_زمان_عج رو خوندن .
بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای #دعا که رسیدم ، اونا #برق رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به #لرزیدن ، فکم به همدیگه می خورد . تمام #قدرتمو توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای #سلامتی_امام_زمانم رو به پایان ببرم .
صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه .
نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این #دعا رو تموم کنم ، اما تموم کردن #دعای من همانا و #قطع کردن #برق بوسیله ی #بعثی_های عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، #بعثی عراقی اومد #کلاه رو از #سرم برداشت ، حالا منتظره که من #دیوانه بازی در بیارم ، #مجنون بشم #دیوانه بشم ، اما من #دیوانه نشدم ، خیلی براشون #تعجب آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این #شکنجه رو می دید #دیوانه می شد.
با این وضع قرار شد ، دوباره این #شکنجه رو به من بدن ، این یکی #بعثی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم #کلاه_آهنی به فرق سرم ، #دستگاه برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من #صندلی رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو #مغز و #سرم من #دعای_سلامتی_امام_زمانم رو می خوندم و بار دیگه #برق رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل #آب_بدنم داشت #خشک می شد ،
دیگه با اون #نیمه_جانی که داشتم فقط چشمام کمی باز بود .
اومدن #کلاه رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این #شکنجه روی این شخص #تاثیری نداره ، اومدن #مشت و #لگد حواله #سر و #صورتم می کردن .
با #مشت و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه #زندان .
می گفت اون لحظه من پاهای #خودمو جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به #گریه کردن ، اما این #گریه ، #گریه ترس نبود ، #گریه نا امیدی نبود ، #گریه امید بود و #گریه تشکر از #امام_زمانم ، به #امام_زمانم می گفتم #یابن_الحسن نمی دونم کجای عالم برای من #دعا کردی #آقاجان نمی دونم کجای #عالم برای من اون #دستای_قشنگتو بالا آوردی ، برای #سلامتی من_دعا کردی ،
#آقا_ممنونتم
#آقا_متشکرم
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
🕊 🕊🌴
🌺🌺🌼🌹🌼🌺🌺
#دلتنگی
#دلم_تنگ_شده ...
واسه ...
#شلمچه ...
#دهلاویه ...
#هویزه ...
#فکه ...
#مجنون ...
#طلاییه ...
و ...
چی میشه منم یه #بار برم
یعنی اینقدر بدم که #لایق دیدار نیستم ...
میگن اگه کسی بهتون بد کرد شما با #خوبی جواب بدید
آی #شهدا ...
من بدم
من بد
شما که #خوبید
همیشه #خوبید ، اینبار هم #خوبی کنید منو #دعوتم کنید
بیام اونجا #نفس بکشم
کم چیزی نیست که ...
یه #جوونمردایی مثل شما روی اون خاک #قدم گذاشته
کم چیزی نیست
یه #غیورمردایی ، اونجا به #عبادتهای نیمه شب پرداخته
یه #بابا واسه دوری #بچه تازه به دنیا اومدش #دلتنگی کرده ولی واسه خاطر امنیت منو و امثال من بر نگشته
یه #نوجوون دست برده تو #شناسنامش تا از #وطنش دفاع کنه
یه #جوون رعنا واسه خاطر #ناموس و #وطنش جون داده
یه #نفر لب تشنه
یه #نفر گرسنه
به #نفر ترکش خرده و تنها
یه #نفر اسیر شده
چند #نفر که دستاشونو #بستن و #زنده به خاک سپردنشون
یه #نفر بغض داره
یه #نفر دلتنگه
یه #نفر ...
و در آخر یکی مثل من و امثال من #قدر هیچکدوم از اینا رو ندونست
دلم #تنگه
واسه همه چیزایی که از اونجا تعریف میکنن و من حتی یه #بار هم ندیدم
دارم اینجا بال بال میزنم ولی انگار خبری نیست ...
#صدایی نمیرسه ...
#الو ...
#صدامو دارید ..
شاید اومدم و #آدم شدم
بازم میگید نه ؟؟ !
شاید دیگه #خوب شدم
بازم میگید نه ؟؟
شاید اونجا به خدا #وصل شدم
بازم میگید نه؟؟
الو ... #شهدا ؟؟؟؟
خسته ام
#دلمون تاریک
#قلبمون کدر شده
هوا #آلوده است
#نفسمان بالا نمی آید
وقتش رسیده #یاریمان کنید
حرف #زیاد است ...
اما توان #شرح قصه نیست ...
#شهدا_گاهی_نگاهی
#شهدا ...
#شهدا ...
💐 🌺💐