eitaa logo
قـرارگـاه شـهـدا 🇮🇷🇱🇧🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
41.7هزار عکس
18هزار ویدیو
365 فایل
•°| بسم رب الشهدا و الصدیقین |•° روزبه‌روز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. لینک ناشناسمون↯ https://harfeto.timefriend.net/17341777457867
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺🌼🌹🌼🌺🌺 ... واسه ... ... ... ... ... ... ... و ... چی میشه منم یه برم یعنی اینقدر بدم که دیدار نیستم ... میگن اگه کسی بهتون بد کرد شما با جواب بدید آی ... من بدم من بد شما که همیشه ، اینبار هم کنید منو کنید بیام اونجا بکشم کم چیزی نیست که ... یه مثل شما روی اون خاک گذاشته کم چیزی نیست یه ، اونجا به نیمه شب پرداخته یه واسه دوری تازه به دنیا اومدش کرده ولی واسه خاطر امنیت منو و امثال من بر نگشته یه دست برده تو تا از دفاع کنه یه رعنا واسه خاطر و جون داده یه لب تشنه یه گرسنه به ترکش خرده و تنها یه اسیر شده چند که دستاشونو و به خاک سپردنشون یه بغض داره یه دلتنگه یه ... و در آخر یکی مثل من و امثال من هیچکدوم از اینا رو ندونست دلم واسه همه چیزایی که از اونجا تعریف میکنن و من حتی یه هم ندیدم دارم اینجا بال بال میزنم ولی انگار خبری نیست ... نمیرسه ... ... دارید .. شاید اومدم و شدم بازم میگید نه ؟؟ ! شاید دیگه شدم بازم میگید نه ؟؟ شاید اونجا به خدا شدم بازم میگید نه؟؟ الو ... ؟؟؟؟ خسته ام تاریک کدر شده هوا است بالا نمی آید وقتش رسیده کنید حرف است ... اما توان قصه نیست ... ... ...
🕊🌹🕊🥀🕊🌹🕊 در زندان عراقی های بعثی یه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم .. این چطور بود.. به این صورت که یه بود رو می بردن توی این روی می نشودن ، و می بستن ، یه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی ک بالای این ، آهنی بود که قشنگ میومد روی ، دو رشته وصل می شد به . رو میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این وارد می شد ، بدن شروع می کرد و رعشه گرفتن . در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این ناخودآگاه تا چند ماه می شد تا این سلول های مغز خودشون رو بازیابی کنن طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال خیلی می شد . طوری که نمی شد براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی بالا سرشون می نشستیم و زار زار می کردیم . حاج آقا می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه میخاد به سرم بیاد . خیلی بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه کردم ، نه زدم ، نه کردم ، نه زدم ، نه و نه ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل بشن . تا اینکه منو بردن توی اون و نشوندن روی . دست و پام رو . دیدید وقتی انسان خیلی ازش اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای که رسیدم ، اونا رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این رو تموم کنم ، اما تموم کردن من همانا و کردن بوسیله ی عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، عراقی اومد رو از برداشت ، حالا منتظره که من بازی در بیارم ، بشم بشم ، اما من نشدم ، خیلی براشون آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این رو می دید می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این رو به من بدن ، این یکی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم به فرق سرم ، برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو و من رو می خوندم و بار دیگه رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل داشت می شد ، دیگه با اون که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این روی این شخص نداره ، اومدن و حواله و می کردن . با و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه . می گفت اون لحظه من پاهای جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به کردن ، اما این ، ترس نبود ، نا امیدی نبود ، امید بود و تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من کردی نمی دونم کجای برای من اون بالا آوردی ، برای من_دعا کردی ، 🕊 🕊🌴
🌺🌺🌼🌹🌼🌺🌺 ... واسه ... ... ... ... ... ... ... و ... چی میشه منم یه برم یعنی اینقدر بدم که دیدار نیستم ... میگن اگه کسی بهتون بد کرد شما با جواب بدید آی ... من بدم من بد شما که همیشه ، اینبار هم کنید منو کنید بیام اونجا بکشم کم چیزی نیست که ... یه مثل شما روی اون خاک گذاشته کم چیزی نیست یه ، اونجا به نیمه شب پرداخته یه واسه دوری تازه به دنیا اومدش کرده ولی واسه خاطر امنیت منو و امثال من بر نگشته یه دست برده تو تا از دفاع کنه یه رعنا واسه خاطر و جون داده یه لب تشنه یه گرسنه به ترکش خرده و تنها یه اسیر شده چند که دستاشونو و به خاک سپردنشون یه بغض داره یه دلتنگه یه ... و در آخر یکی مثل من و امثال من هیچکدوم از اینا رو ندونست دلم واسه همه چیزایی که از اونجا تعریف میکنن و من حتی یه هم ندیدم دارم اینجا بال بال میزنم ولی انگار خبری نیست ... نمیرسه ... ... دارید .. شاید اومدم و شدم بازم میگید نه ؟؟ ! شاید دیگه شدم بازم میگید نه ؟؟ شاید اونجا به خدا شدم بازم میگید نه؟؟ الو ... ؟؟؟؟ خسته ام تاریک کدر شده هوا است بالا نمی آید وقتش رسیده کنید حرف است ... اما توان قصه نیست ... ... ... 💐 🌺💐