🕊🌴🥀🌷🥀🌴🕊
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#بیست_و_ششم_مرداد69
در این روز #ميهن_اسلامي شاهد #حضور عزيزاني بود که پس از سالها #اسارت در #زندان_هاي مخوف #رژيم_بعثي_صدام ، قدم به خاک پاک #ميهن_اسلامي خود ميگذاشتند.
اين روز يکي از #خاطره انگيزترين #روزهاي تاريخ انقلاب اسلامي است که #شاهد حضور و #آزادي مرداني بود که در راه #عهد و #پيماني که با خدا بسته بودند، #مجاهدت و #استقامت ورزيدند و آنها توانستند در سالهاي #زجر و #شکنجه، با وجود درد و #بيماري_جسمي، روح و روان خود را حفظ کنند و #تقوا و #مردانگي خود را #مضاعف نمايند تا در بازگشت به ايران اسلامي در صحنههاي مختلف اجتماعي، #سرمشق و نمونهاي براي #صلابت و #استقامت مردان و زنان ايران اسلامي باشند.
سالروز ورد #آزادگان_سرافراز به میهن اسلامی گرامی باد .
🌴🥀🕊
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#خاطرات_اسارت
#بزرگ_مردان_کوچک
پاسخ کوبنده رزمنده نوجوان به افسر بعثی
افسر بعثی در مقر سپاه چهارم عراق، بعد از تحقیرهای فراوان، سنم را پرسید و من جواب دادم ۱۵ سالمه؛ بعد ادامه داد : « بگو ببینم مجوس! خمینی سرباز کم آورده که سن سربازی را از ۱۸ سال به ۱۵ سال پایین آورده؟! » .
گفتم: « سن سربازی همان ۱۸ ساله، خمینی فقط سن عشق به #شهادت را پایین آورده. »
راوی :
#سیدناصر_حسینی_پور
نویسنده کتاب
#پایی_که_جا_ماند
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_مبارک_رمضان
#در_اسارت
#یا_مرگ_یا_خمینی
دستور داده بودند که از اوایل #ماه_رمضان همه بر علیه #امام شعار بدهند.
روز اول #ماه_رمضان فرا رسید؛ اما هیچ کدام از بچه ها حاضر نشد علیه #امام شعار دهند.
به عراقیها گفتیم:
می دانید که #ماه_رمضان است و ما روزه هستیم.
ایرانی ها در ایام #رمضان فحش نمی دهند و توهین نمی کنند.
ما را تهدید به #مرگ کردند و برای ترساندن ما داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم:
ما حاضر به شعار دادن نیستیم.
آنها هم بچه ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت #ده_روز در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند.
آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها هم نمیتوانستند داخل شوند.
بالاخره بعد از #ده_روز آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمی دهید؟
ما در جواب گفتیم: نه.
تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه ها روحیه می دادند را تحویل عراقی ها دادند.
روز یازدهم که آمدند، #شصت_و_پنج نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند.
من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند.
بعد از اینکه همه #شصت_و_پنج نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند.
ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن #نماز_شکر کردیم.
راوی :
از #آزادگان_سرافراز
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_رمضان
#در_اسارت
#افطاری_بهشتی
#قسمت_اول
ما در دوران اسارت جزو مفقودین بودیم ، یعنی نه ایران از ما خبر داشت و نه صلیب سرخ جهانی نام ما را ثبت کرده بود.
به همین جهت مشکلات ما از سایر اسرا بیشتر بود.
هیچ نام و نشانی از ما در جایی نبود.
عراقیها به ما خیلی سخت میگرفتند جز ارتباط و اتکال به خدا هیچ راهی نبود ، تنها امیدمان استعانت خداوندی بود .
یکی از راههای تحکیم ارتباط الهی بحث نماز و روزه بود، بچههایی که با ما در اردوگاه 12 و 18 بودند تقریباً ماه رجب و ماه شعبان را در استقبال از ماه رمضان روزه میگرفتند، هر چند که روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا جرم بود.
بارها اتفاق میافتاد که هنگام نماز دژخیمان بعثی به بچهها حمله میکردند و جهت آنها را از قبله تغییر میدادند و نماز را بهم میزدند، حتی یک شب مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.
#ادامه_دارد ...
راوی :
سردار مرتضی حاج باقری
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
کمبود قرآن برای تلاوت
قرائت کلام الله مجید نیز در اسارت نقش مهمی داشت. البته عراقی ها نسبت به قرائت قرآن با صدای آهسته و بصورت انفرادی حساسیتی نشان نمی دادند و در این مورد اسرا می توانستند به قرائت قرآن بپردازند.
برخی از اسرا در ماه رمضان حداقل یکبار ختم قرآن و عده ای هم چندین بار تمامی قرآن را تلاوت می کردند.
کلاس های مختلف احکام و اخلاق در طول ماه مبارک برگزار می شد.
در این ماه کلاس های دیگر از جمله زبان های خارجه و غیره تعطیل می شد و فقط کلاس هایی برگزار می شد که با معنویت همراه بود.
میزان ذکرهای روزانه و هفتگی که همیشه توسط یکی از اسرا اعلام می شد، در ماه رمضان چند برابر می شد.
اسرای آسایشگاه در ایام ماه رمضان حتی حرف بی مورد هم نمی زدند و تلاش می کردند تا این روزها را تا جایی که ممکن است بدون توجه به دنیا و مادیات بگذرانند، به همین دلیل گفت و گوها و معاشرت ها نیز خیلی کم می شد و بیشتر اسرا مشغول ذکر و عبادت بودند و توجهی به دیگر مسائل نداشتند .
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_رمضان
#در_اسارت
#افطاری_بهشتی
#قسمت_دوم
روزه گرفتن جرم سنگینتری بود ، بچهها غذای ظهر را میگرفتند و در یک پلاستیک میریختند ، چهار گوشه آن را جمع کرده و گره میزدند و سپس این غذا را در زیر پیراهن خود پنهان میکردند و افطار میل مینمودند، اگر موقع تفتیش از کسی غذا میگرفتند او را شکنجه میدادند.
آن غذای سرد ظهر با غذای مختصری که احیاناً در شب میدادند را بچهها به عنوان افطار میخوردند و تا افطار بعد به همین ترتیب میگذشت.
خدا شاهد است امروز که سال ها از اسارت میگذرد هنگام ماه مبارک رمضان همه نوع خوراکی با بهترین کیفیت در سفرههایمان یافت میشود ولی لذت افطار دوران اسارت را ندارد.
به نظر من آن غذا، غذای بهشتی بود و ما هنگام افطار واقعاً حضور خدا را احساس میکردیم.
دعای افطار با حال و هوای معنوی خاصی توسط بچهها قرائت میشد ، هر چند پس از صرف افطاری تا افطار بعد هیچ خبری از خوراکی نبود ولی خیلی برایمان لذت بخش بود .
راوی :
سردار مرتضی حاج باقری
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات_آزادگان
#ماه_رمضان
#در_اسارت
خواندن نماز زیر پتو
روزهای اسارت به سختی سپری می شد و ما هم تنها امیدمان به خدا بود.
یکی از زمان های فراموش نشدنی آن دوران ایام ماه مبارک رمضان بود.
هر چند روزه گرفتن و نماز خواندن حتی به صورت فرادا هم جرم بود ولی با نزدیک شدن به ماه رمضان فشار بعثی ها بیشتر می شد.
بارها اتفاق میافتاد که موقع نماز دژخیمان بعثی به اسرا حمله میکردند و جهت آنها را از قبله تغییر میدادند و حتی نماز آنان را به هم میزدند به گونه ای که یک شب به اندازه ای سخت گرفتند که مجبور شدیم نماز مغرب و عشا را به حالت خوابیده و زیر پتو به جا بیاوریم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اکبر_شوخ_چشم
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_رمضان
#در_اسارت
#سِحر_آب
ماه رمضان فرا رسید، گرمترین و طولانیترین روزهای تابستان بود.
از اوایل صبح تشنگی آغاز میشد.
حداقل زمان ممکن را بیرون میآمدیم.
عدهای برای خنک شدن با ملحفه خیس زیر پنکه سقفی دراز میکشیدند.
عدهای دیگر دائماً زیر دوش بودند.
مخازن آب که بر پشت بام قرار داشتند فلزی و آب آنها بالطبع گرم بود. بعد ازظهرها که گرما بیشترین شدت خود را داشت و گاه به 50 درجه میرسید، بیرون آسایشگاه مینشستیم و با شلنگ و آب آن بازی میکردیم.
تشنگی بیداد میکرد ، 10 ساعت از سحری میگذشت ، به قطرات آب نگاه میکردم ، چقدر زیبا بودند و جان داشتند ، فکر میکردم هیچچیز در زندگی نمیتوانست آنقدر دوست داشتنی باشد.
بعضی از آنها کروی، بعضی با حجمهای منحنی زیبای دیگر، موقعی که از دهانه شیلنگ بیرون میآمدند رقصکنان اول به بالا و بعد با طنازی خاصی به پایین میآمدند.
بازی نور در این قطرات چه شگفتآور بود، روشنایی بود و سپیدی و پاکی . نمیتوانم با کلام آن ارتباط خاصی را که بین جان تشنهام و آب زلال پیدا میشد بیان کنم ، همین قدر میتوانم بگویم آب کاملاً زنده بود.
یقین دارم حیات داشت چرا که کاملاً با من دوستی میکرد.
آب این گونه بود تا وقتی تشنگی بود، در لحظه افطار، بهمحض اینکه اولین جرعه آب را مینوشیدم، تمام آن سِحر باطل میشد.
راوی :
سید حسین هاشمی
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#یاد_ایام
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
به یاد دارم یک روز بعد از آمار شب که یکی دو ساعت مانده به غروب انجام میگرفت نگهبانان آسایشگاهها را تفتیش کردند و چند قاشق برنج سهمیه ظهر را که عزیزان روزهدار برای افطار خود نگهداشته بودند، با بیرحمی و بی حرمتی تمام به سطل آشغال ریختند.
یکی از نگهبانان با تمسّک به این گفته بیربط که «خداوند در تمام سال ، فقط ماه مبارک رمضان را برای روزه قرار داده است؟» سعی داشت سرپوشی بر عمل خلاف دین و مروّت خودشان بگذارد. آزادگان ، برای گریز از اینگونه برخوردها و مقابله با موانع احتمالی تدابیری را اتّخاذ میکردند آنها از مسئول نان میگرفتند و همینطور که زیر پتو دراز کشیده بودند با یک لیوان آب به عنوان خورشت نوش جان میکردند. و دوستانی که وضع مالی آنان خوب بود با خورش، روغن و شکر تهیه شده از آشپزخانه ، صرف میکردند و آن را اگر به قدر کافی بود، بین دیگران تقسیم میکردند.
گاهی اوقات که نگهبان از پشت پنجره عبور میکرد و متوجّه قضیّه میشد همین که سروصدایش در میآمد کلیّه برادران پتو را به روی خود کشیده و مثل کسی که ساعتها خواب است هیچگونه پاسخی نمیدادند و سرباز بیچاره را با ناکامی از آنجا دور میکردند.
روش دیگری که بعضی از روزه داران اتّخاذ میکردند این بود که برنج خود را به یکی از دوستان خود میدادند و به جای آن نان شب او را میگرفتند. تا علاوه بر جلوگیری از فاسد شدن غذا در آن هوای گرم تابستانی در برابر اشکال تراشیها و برخوردهای مغرضانه سربازان بعثی چارهای باشد.
عزیزانی دیگر بودند که به هیچ مانع و مشکلی اعتنایی نمیکردند و با توکّل بر خدا غذای خود را در یک ظرفی میریختند و پس از مخفی کردن در یک جای خنک و مطمئن هنگام افطار، یک سفره صمیمانه و با صفایی از آن ترتیب میدادند.
البته در مورد اصطلاح «سحری»، باید توضیح بدهم که این واژه به معنای حقیقی خود استعمال نمیشود. زیرا در طول اسارت، هیچ کس را ندیدم که در سحر، به معنای واقعی خود، قوت ناچیز خود را تناول کند، بلکه در اصطلاح «اردوگاه دوازده»، هرگاه که برای روزه فردا نان با خورشِ آب ، صرف می شد، اطلاق میشد.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#اصغر_زاغیان
یاد باد
آن روزگان
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_رمضان
#در_اسارت
شفای خونریزی معده در ماه مبارک رمضان
من مدت مدیدی را در اردوگاه خونریزی معده داشتم. خونریزی معدهام نتیجه اذیت و آزارهای اوایل اسارت بود که سربازان عراقی به ما داده بودند و گرسنگیهایی که بر اثر ندادن غذا و تنبیه کشیده بودیم.
خونریزی معده آنقدر اذیتم میکرد که نمیتوانستم غذایی را که دیگر اسرا میخوردند را بخورم.
فقط مقداری نان را سرخ کرده و خشک می کردم و مصرف میکردم.
حتی وضعیتم آنقدر وخیم شده بود که برخی از بچه ها فکر میکردند دیگر زیاد دوام نمیآورم و این درد مرا از پا درمیآورد.
با وضعیتی که من داشتم، مسئولین مذهبی اردوگاه میگفتند روزه برایت ضرر دارد و نباید بگیری، اما من زیربار نرفتم و گفتم ماه رمضان امسال برای من سال تعیین است، یا میمیرم و یا خوب شده و زنده میمانم و به همین نیت روزههایم را خواهم گرفت.
روز اول که روزه گرفتم حوالی ساعت 10 صبح معدهام شروع به خونریزی کرد.
روز دوم نزدیک ساعت 12 معدهام خونریزی کرد.
روز سوم ساعت چهار و پنج بعد از ظهر خونریزی معدهام آغاز شد و روز چهارم دیگر خونریزی نکرد.
از روز چهارم خونریزی معدهام به طور کلی برطرف شد و روزه آن سال من در ماه رمضان باعث شفای ناراحتی معدهام شد.
از آن روز به بعد آنقدر بهبودی ناگهانی در معدهام حاصل شد که توانستم مانند دیگر اسرا غذای اردوگاه را بخورم .
راوی:
#ازاده_سرافراز
#محمد_امیری
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
روزی در حالی که روزه هم بودم یک ساعت مانده به مغرب ۵۰ تا ۶۰ نفر از افراد آسایشگاه را بیرون آوردند که من هم جزو آنها بودم. وقتی به محوطه اردوگاه آمدیم فی البداهه و به صورت خبردار ما را حدود نیم ساعت روبروی آفتاب نگه داشتند و میگفتند که مستقیم به آفتاب نگاه کنید یا مثلاً میگفتند انگشت سبابه را روی زمین بگذار و دور خودت دور بخور و در همان حال هم ما را با کابل میزدند یا اینکه میگفتند روی محوطه سیمانی به صورت سینه خیز بخوابید و دست را از پشت به صورت حلقه در آورید و با بازو سینه خیز بروید که بعد از حدود ۱۰ متر سینه خیز متوجه شدیم خون از بازوان ما جریان پیدا کرده است.
بعد از یک ساعت آزار و اذیت ما را بردند در یک زندانی که فقط یک روزنه برای دید داشت. البته قبل از آن برای شستن دست و صورت رفته بودیم که همانجا هم با نوشیدن مقداری آب افطار کردم. در هر حال داخل زندان دو اتاق ۹ متری بود یک محوطه هم بود یک دستشویی هم داشت که سرریز شده بود. بوی کثافت و لجن آزارمان میداد. ما را در دو اتاق ۹ متری جا دادند یعنی بیش از ۲۰ نفر در هر اتاق و هوا هم فقط از زیر در جریان داشت.
این وضعیت در حدود سه ساعت ادامه داشت تا اینکه در حدود ساعت ۱۰ شب در بازشد. درجه دارهای عراقی با چوب آمدند. طناب هم آورده بودند. تَشت هم داشتند. درب اتاق باز شد. به دو نفر از بچهها گفتند دو طرف چوب را بگیرید. دو طناب به دو طرف چوب بستند. گفتند پا را در طناب بگذارید برای فلک کردن! یکی یکی بچهها برای فلک میآمدند. کابل مورد استفاده هم خیلی درد داشت. هر کدام از بچهها ۴۰ یا ۵۰ ضربه در کف پایشان میخورد.
عراقیها به این که دلیل کف پا بر اثر ضربهها ورم میکرد یک درجه دار را مأمور کردند که دست بچهها را بگیرد و آنها را به حالت دو راه ببرد اما در حین دویدن با دمپایی به صورت بچهها سیلی میزد. بعد از اینکه طول سالن را طی میکردیم پای ما را در تشت آب میگذاشتند که بدجور پایمان میسوخت. این زندان معمولاً یکی دو روز طول میکشید و غذا هم نمیدادند. بچهها در آن مدت حسابی ضعیف میشدند. آب را هم خیلی ناچیز به ما میدادند بنابراین من شانس آوردم که آن شب در حالی که روزه بودم هنگام شستن دست و صورت مقداری آب نوشیدم هرچند گرم. در هر حال غیر از آن مقدار آب تا صبح روز بعد هم چیزی برای خوردن نداشتم. این جور مواقع گاهی بچهها از بیرون مقداری نان از لای در میانداختند داخل که خود غنیمتی بود.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#احمد_حقیقت
یاد باد
آن روزگاران
یاد باد
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊🌹🕊
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#یاد_ایام
#خاطرات
#ماه_رمضان
#در_اسارت
همه ما روزه میگرفتیم ولی عراقیها اجازه نمیدادند غذای سحری نیمه شب توزیع شود، به همین دلیل تصمیم گرفتیم صبحانه را برای افطار و ناهار را برای سحر نگه داریم. شام را هم قبل از سوت داخل باش میگرفتیم.
حالا با دو مشکل اساسی مواجه بودیم. یکی اینکه ظرف کافی برای گرفتن غذای سه وعده نداشتیم؛ دیگر اینکه نمیدانستیم غذای افطار و سحرمان را چگونه نگهداری کنیم؛ باید فکری میکردیم. در هر آسایشگاه ۵۰ نفری پنج «قصعه» (ظرف مستطیلی شکل) برای غذا داشتیم با دو سطل کوچک و یک «حبانه» که از آنها برای ذخیره آب استفاده میکردیم.
حدود ساعت ۹ صبح مسئولان غذا قصعهها را بر میداشتند و برای گرفتن آش شوربا به آشپزخانه میرفتند. وقتی بر میگشتند همه را در یک قصعه میریختند و لای پتو میپیچیدند. سر ظهر چهار قصعه دیگر را بر میداشتند و برای گرفتن ناهار به آشپزخانه میرفتند. آشپزها برای هر ۱۰ نفر یک بیل برنج در یک طرف قصعه و یک ملاقه خوروش در طرف دیگر آن میریختند. غذای ظهر را هم با هر زحمتی که بود در دو قصعه جا میدادیم و لای پتو میپیچیدیم. حالا دو قصعه داشتیم که از آن برای گرفتن شام استفاده میکردیم.
نگهداری غذا به خصوص در آن فصل گرم مشکلات بهداشتی زیادی را به همراه داشت. بعضی از بچهها با خوردن غذایی که دست کم ۱۵ ساعت در فضایی نامناسب قرار داشت به بیماری اسهال مبتلا میشدند. این بیماری عفونی برای بعضیها چنان شدید میشد که نای راه رفتن را از آنها میگرفت. این در حالی بود که ما از ساعت ۶ بعد از ظهر تا هشت صبح از رفتن به دستشویی محروم بودیم.
راوی :
#آزاده_سرافراز
#سید_محمدعلی_بصری
شادی روح #امام_راحل و #شهدا و سلامتی #آزادگان_سرافراز
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🕊 🌹🕊