✍ساعت دیواری
☀️آفتاب نیمهجان پاییز، چمن پارک را به آغوش کشیده بود. باد ملایم برگهای طلایی و نارنجی را به نوبت بر روی زمین میرقصاند. عصر دلانگیز پاییزی در پارک خود نمایی میکرد. سکوت پارک، او را غرق در خاطراتش کرد. تیک و تاک ساعت در ذهنش پیچید.
🕰پدر ساعت دیواری خریده بود. تابلو روی دیوار را برداشت و جای آن، ساعت را گذاشت.
🍃_ بابا ساعت رو کج زدی.
🍂پدر به حرف او اهمیت نداد. اما راحله دوباره به پدرش گفت: «بابا ساعت رو کج زدی! »
🌱پدر با بی حوصلگی گفت: «تو از کجا میدونی؟ »
🌺_ از صدای تیک تیک ساعت میفهمم.
❄️پدرش عصبانی شد: « من که چشمم میبینه کجی اونو تشخیص نمیدم، اون وقت تو ...! »
🍁بقیه حرفش را ادامه نداد. بغض راه گلوی راحله را بست و دیگر چیزی نگفت.
💥پدر راحله به حرف دخترش هیچ اعتنایی نکرد. اما مادر مثل همیشه به کمک دخترش آمد: «راست میگه خودت بیا ازدور نگاه کن. »
🌸پدر ساعت را صاف کرد. اشکهای راحله مثل باران روی صورتش بارید.
🍀مادر سر او را روی سینهاش گذاشت. گوشهای راحله را نوازش کرد: « به این گوشهای تو افتخار میکنم. »
🍃پدر راحله از وقتی او به دنیا آمده بود، بیشتر ماموریت میرفت. هرچند ماه یکبار به آنها سر میزد. او از اینکه دخترش نابینا بود، رنج میبرد. وقتی پدر فهمید راحله با گوشهایش تشخیص میدهد در اطرافش چه میگذرد، دستی به سر او کشید و گفت: «چقدر بزرگ شدی! »
🌾بعد از آن ماجرا راحله به مادرش گفت: « پدرم راست میگه تا کی میتونم به شما تکیه کنم. مرا با عصای سفیدم رها کن.»
#داستانک
#مناسبتی
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: مهجوردلتنگ
به: محبوب مقدس
دورت بگـــــردم
ای ماه تابان در این شبهای سرد و تاریک
پاییز، دلم را با دعایت گرم کن.
روزگارم را به هجران محض راضی نباش.
دورت بگردم، طاقت این همه فراق را ندارد، این تن خسته و دل بیقرار.
دورت بگردم، تو ماه منی و شب برایت معنا ندارد. من زمینیام و زمینگیر، شببخیرهایم زمینی است.
تو خورشید عالم تابی و همه وجودت نور است.
موسی از فیض چشمه نور تو، کلیم الله شد
و عیسی از نفس مسیحایی تو روح الله شد.
من محدودم به شب و روز.
من کوچک و بیمقدارم.
ای حجت خدا و ای ذخیره الهی
تو که شب را به بیداری و یاد خدا میگذرانی، وقتی مروارید چشمانت بر پهنای دشت سبز سجادهات آرام میگیرند، از فیض دعای سبزت پر کن این سبوی خالی ما را.
دعایمان کن، دورت بگردم.
❤️اللهم عجل لولیک الفرج ❤️
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
💐سلام گلها
✨خورشید که طلوع میکند، گلها سلام میدهند.
✨تو نیز برخیز و به زیباییها سلام بده
#عکسنوشته_میرآفتاب
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨رفتار شما تو این مواقع چطوره؟
🌹در ایام قحطی، پس از جنگ جهانی دوم، خداوند به ما دختری عنایت فرمود. من برای او لباسی از جنس ناشور و پارچهای شبیه به کرباس تهیه کردم. به خاطر زبری پارچه، بدن بچه زخم شد. هرچه به آقا [آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری] اصرار کردم که یک متر پارچه نرمتری بخریم و زیر آن لباس به بچه بپوشانم، قبول نکرد و اظهار داشت: «فرزند من عزیزتر از فرزند فقرا نیست.» او زیر بار خرید یک متر پارچه نرم نرفت؛ در حالی که امکان تهیه آن برای ما بسیار آسان بود.
📚گلشن ابرار، ج۶، ص۱۴۹؛ به نقل از همسر آیت الله سیدعلی اصغر موسوی لاری
#سیره_علما
#آیتالله_موسوی_لاری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅تربیت فرزند
👼کودکانی که اسباب بازی کمتری دارند
یاد میگیرند خلاقتر باشند.
آنها با اشیاء اطرافشان، حتی یک تکه چوب یا مقوا، میتوانند خیالپردازی کرده، بازی کنند و باهوشتر شوند.
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafteh
✍️سرفه
🍃صدای خس خس سینه حنانه، آرامش خانه را به هم زد. بهانهی مادر را گرفت.
☘️ ملیحه روی مبل نقره ای رنگ اتاق خوابیده و مثل همیشه سرش به گوشی گرم بود. بلند گفت: «مامان جان بخواب.»
🌸حنانه، گریه کرد، غلتید؛ ولی ملیحه سرش همچنان در گوشی بود و به اینستا و رقص های عربی زل زده بود.
🌿حنانه از تخت افتاد و سرش به پایه تخت خورد. صدای گریه اش بلند شد.
🌺ملیحه از ترس بیدارشدن منوچهر، بالاخره گوشی را روی تخت پر ت کرد و بلند شد؛ اما وقتی که بالای سر حنانه رسید، تمام بدنش می لرزید. صورتش مثل گچ سفید شده بود. دندان های شیری اش قفل شده و چشم هایش مثل دو تیله سیاه به سقف خیره بود.
☘️ملیحه جیغ کشید و منوچهر را صدا زد؛ اما یکدفعه رعشه بدن حنانه قطع شد. دست و پای کوچکش روی فرش ثابت و بی حرکت شد.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: گمنام
به: پدر دلسوزم
السلام علیک حین ترکع و تسجد
سلام پدر دلسوز و مهربانم خواستم بگویم دلم تنگ است و بی قرار، درست مثل کودکی که پدرش به سفر رفته و او منتظر است تا دوباره برگردد.
دوست دارم برایم بگویی و فقط گوش کنم از رسیدن به خدا از عاشقی در سجاده نماز. اصلا دلم میخواهد نماز بخوانی و به تو اقتدا کنم.
به عشق روزی که تمام عالمیان به تو اقتدا کنند. دلم روشن و امیدوار و با انگیزه است، برای تحمل دنیای غیبتت.
اللهم عجل لولیک فرج بحق عاشقانههای مولا مهدی عجلاللهتعالیفرجه بر سر سجاده
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh
💧مثل آب، زلال و پاک
✨مثل آب، زلال و پاک باش؛
✨مثل رود، جاری و نامحدود.
✨به امروز، خوش آمدی.
✨پیش به سوی جاری شدن؛
✨پیش به سوی امروز
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
❌صحبت بیمورد ممنوع
امام، صحبت بیمورد زنها را با نامحرم ضروری نمیدانستند؛ مثلا در خانه خودشان وقتی كه یكی از نوههای پسرشان مكلف میشد، دیگر با آن ها در یك اتاق نمینشستیم. جالب این جاست كه وقتی ما نزدشان بودیم، نمیگفتند كه ما از اتاق بیرون برویم، بلكه به او میگفتند: بیرون برود یا اگر من پهلوی ایشان بودم و نوه مكلف شده شان كه مثل پسر خودم بود، میخواست وارد اتاق شود، میگفتند: كسی این جا هست.
📚ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۴ خرداد ۱۳۶۹؛ به نقل از خانم فاطمه طباطبائی، عروس امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمتاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠بهترین مونس
✅گاهی وقتها تنهاییهای اجباری یا غیراجباری در زندگی والدین ایجاد میشود.
🔘در این شرایط فرزندان برای رفع تنهاییهای والدین، وظیفه دارند به بهترین وجه به همراه فرزندانشان، محبت و رفت و آمد کنند و تنهایی آنها را بیمنت پر کنند.
🔘این بخشی از احسان به والدین محسوب میشود که در قرآن بر آن تاکید شده است.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پدر
🍃ماشینش را در گوشهای پارک کرد همان طور که مشغول باز کردن کمربندش بود گوشی اش زنگ خورد، پدرش بود. حوصله نداشت جواب بدهد، سریع قطع کرد .
☘️نام پدرش را مزاحم همیشگی سیو کرده بود. از ماشین پیاده شد و به سمت بانک حرکت کرد. نوبت گرفت، دوباره گوشیاش زنگ خورد. با عصبانیت جواب داد: «چیه بابا هی زنگ میزنی؟»
🌸_مهرداد جان ، بابا قرصهام تموم شده پسرم .
💥_به من چه که تموم شده مگه مهرنوش دخترت نیست به اون بگو .
✨_اخه مهرنوش که بچه کوچیک داره باباجان.
❄️همان موقع شماره او را خواندن بلند شد و در همان حال گفت: « کاری نداری باید قطع کنم. » و بدون آن که منتظر خداحافظی پدرش باشد گوشی را قطع کرد.
🌱روی صندلی نشست ، کارهای مربوط به حساب را انجام داد. از کارمند بانک موجودی حساب را پرسید وقتی مطلع شد موجودی حساب به اندازه کافی هست از جایش بلند شد قبل از رفتن جوانی جلویش را گرفت: «وقت داری حرف بزنیم.»
🌺با خوشروئی گفت: « بله البته بفرماید در خدمتم.»
🔘_من... چه طور بگم ناخواسته حرف تون شنیدم اسم رو گوشی تونم دیدم. پدرتون بود درسته.
💠مهرداد سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. جوان دست روی شانه او گذاشت گفت: «الان به خاطر پول تو حسابت کلی خوشحال شدی، نمیدونی که دعای پدرت بود. من پدرم رو از دست دادم ولی میدونی چی صداش میزدم؟ گوهر نایاب ،قدر پدر تو بدون. »
🍃جوان این را گفت و بیرون رفت. مهرداد سریع گوشی اش را از جیبش بیرون آورد اسم پدرش را گوهر نایاب سیو کرد سریع تماس گرفت: «الو بابا جان خوبی ، قرصت تموم شده کدوم یکی رو میگی؟ »
☘️_سلام پسرم ، قرص قلبم بابا جان.
🌸_چشم بابا میگیرم براتون ، ببخشید بابا سرت داد زدم.
💠_ اشکال نداره پسرم سرت شلوغ بود حتما.
☘️_کاری نداری بابا.
🌸_نه بابا جان قربونت ، مواظب خودت باش.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از : گمنام
به : قائم آل محمد
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا باب الله
امام مهربانم ای کسی که تمام هستی به انتظارت نشسته است و اگر نبودی لحظهای این نظم و آرامش بر جهان خلقت حاکم نبود و همه چیز رنگ میباخت. میدانم که تو مظهر و مثل اعلی خدای عز و جل برای هدایت من به سوی خالقی و این دوری و سردرگمی از غفلت و کوتاهیهای خودم است، ولی باز هم برایم پدری کن و برای رسیدن به مقصد دستانم را بگیر و لحظهای مرا از خودت جدا نکن. نیاز من به تو از نیاز ماهی به آب هم بیشتر است، خیلی بیشتر.
اللهم عجل لولیک فرج🤲🏻
🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦⚡️🌦
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
🆔 @parvanehaye_ashegh