eitaa logo
مسار
342 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
682 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 خشنودی والدین ✅ احترام به والدین و خشنود نگه داشتن آنان در هر زمان و شرایطی لازم است. 🔘 برخی افراد که پدر یا مادرشان فوت کرده است، فکر می کنند دیگر نمی توانند به آنان خدمت کنند. 🔘 باید دانست که آنان در آن دنیا بیشتر از همیشه نیازمند نیکی و خیرات هستند. 🔘 فرزندان‌شان باید بدانند علاوه بر فاتحه و خیرات می‌توانند هر کار نیک و درستی که در این دنیا انجام می‌دهند، آنان را نیز در آن کار سهیم کنند. ✅ به همین راحتی می توان هر روز به یاد آنان بود و آنان را خشنود ساخت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نگاه 🌞آفتاب بی‌رمق زمستان روی گل‌های قالی پهن بود‌‌. مادر وسط گل قالی نشست. پاهایش را دراز کرد تا از آفتاب‌ کم‌جان زمستان گرما شوند. 🍃ملیحه با سینی شیشه روغن زیتون و یک تکه پارچه وارد اتاق شد. کنار مادر نشست. چند قطره روغن کف دستش ‌چکاند. با دقت و آرام آرام زانوی ورم کرده خدیجه را ماساژ ‌داد. ☘_ ملیحه جان! خوبه! خسته میشی، دستت درد نکنه. 🔹_مادر جان! خسته نمیشم. 🔸گوشی ملیحه شروع به لرزش کرد. دستش را با پارچه‌ سفید کنار دستش پاک کرد. اسم زن برادرش را روی صفحه گوشی دید. ولی جواب نداد. یادش آمد که مژگان به او گفته بود: «وظیفه دختره که از مادر پیرش مراقبت کنه.» به خودش گفت: «بهتره مامان چیزی از این موصوع ندونه.» 🌸ملیحه شروع کرد از هر دری با مادرش حرف ‌زدن، طنازی کرد، گاهی زیر چشمی مادرش را نگاه می‌کرد. نمی‌خواست به مادر خیره شود. صورت مادر از شدت درد پیرتر به نظر می‌رسید. صورتش لاغر و کوچک شده بود. ابروانش کم پُشت وکم رنگ‌تر و چشمان بادامی‌اش کوچک شده بود. اما رنگ قهوه‌ای چشمان مادر هنوز جذابیت خود را داشت. ☘مادر با نگاهش عشق و مهربانی را به ملیحه هدیه داد. 🌾_قربون پاهات بشم ..‌. چقدر به چپ و راست تکون دادی تا من بخوابم؟! ✨ مادر لبخند کوتاهی ‌زد. ملیحه در دلش با خود زمزمه کرد: « ای جانم، می‌خندی اثری از بیماری تو چهره‌ات نیست. لبخندت عین زندگیه، شیرین. ای کاش! دردهایت توی این فصل زمستون یخ بزنه، از شاخه‌ جسمت جدا بشه. گرما بخش زندگی من!» ⚡️یک مرتبه ناله‌ی مادر او را به خود آورد: «چی شد؟» 🍃_عزیز دلم، کافیه. 🔘ملیحه از ماساژ زانوی ورم کرده مادر دست کشید:«یکشنبه بعد از ظهر نوبت دکتر داری، صبح زود میام تا با هم بریم. » 🍃زنگ پیام گوشی‌اش به صدا در آمد. صفحه را باز کرد و خواند: «ملیحه نوبت دکتر مامان کیه؟»ملیحه از خوشحالی شماره برادرش رضا را گرفت. 🌾 رضا صبح روز یکشنبه زنگ خانه خواهرش را زد . ملیحه چادر را سرش انداخت و کیفش را برداشت. از خانه خارج شد و در را قفل کرد. سوار ماشین رضا شد. خواهر و برادر با هم از کرج راهی تهران شدند. 💠دکتر بیماری و شرایط خدیجه را توضیح داد. رضا و ملیحه متوجه شدند مادرشان بیماری خاص دارد. ملیحه تازه فهمید مادرش حتی تحمل ماساژ آرام او را ندارد. به خاطر دل‌خوشی ملیحه از درد دم نمی‌زند. رضا به ملیحه گفت: « ممنونم خواهر، آخر هفته‌ها من میام پیش مامان، تو هم وسط هفته به مامان سر بزن.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما بسم الله الرحمن الرحیم از: عاشق شهادت ۲۷ به: بی بی سادات فاطمه زهرا سلام فاطمه جان هوای دلم ابریست مادر، بگو چه کنم؟ خیلی حساس و زود رنج شده‌ام. مادرها که هوای فرزندان‌شان را دارند، می‌دانم تو از تمامی مادرها مهربان‌تری. تو نه تنها مادر من، بلکه مادر تمام امت هستی و نگاهت را هیچ گاه از فرزندانت بر نمی‌داری. مادرم تو بانوی حجاب و عفافی، اما می‌بینی اوضاع‌مان چه شده؟ می‌بینی چگونه مردم تو را فراموش کرده‌اند و از غربی‌ها پیروی می‌کنند؟ نه تنها تو، بلکه حتی خدا را هم فراموش کرده‌اند. از زمانی که ماهواره و رسانه‌ها و اینترنت آمد، خدا و شما ائمه‌ی معصوم رو به فراموشی نهادید. شرمنده‌ایم بانو جان، گناهان‌مان را ببخش. هر کدام از ما بر زندگی‌هایمان گره‌ای افتاده که فقط با دستان مهربان و پاک شما باز می‌شود. کمک‌مان کن و تمام گره‌های کور زندگی همه‌ی مردم را برطرف نما. ✨🌸✨🌸✨🌸✨ سلام‌الله‌علیها ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
1.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❄️ هوایِ پاک ☃ نفسی عمیق بکش. هوای پاک و تمیز صبحگاهی را در آغوش بگیر. ☕️جرعه‌ای از چایِ بابونه بنوش. ☀️امروزت را با انرژی و نشاط شروع کن. ⛄️صبح زیبایِ زمستانی‌تان بخیر⛄️ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چطور به همسرمان احترام بگذاریم؟ آیت‌الله مدنی و همسرشان آن قدر حریم یكدیگر را رعایت می‌كردند، آن قدر به هم احترام می‌گذاشتند كه خواه ناخواه تمام وجود بچه‌ها هم نسبت به آن‌ها احترام می‌شد. شهید آیت الله مدنی رحمة‌الله‌علیه هر وقت هم می‌خواستند تذكری به خانم یا بچه‌ها بدهند، دور از چشم بقیه بود. 📚ماهنامه امتداد، نكته‌هایی از زندگی حضرت آیت الله مدنی رحمة‌الله‌علیه، ش۳۶، ص۱۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💞چطور ساکن قلب همسرمان شویم؟ ❤️همیشه جلوی همسرتان مرتب و آراسته باشید. متاسفانه بعضی از زوج‌ها فکر می‌کنند صمیمیت با همسر؛ یعنی اینکه هر طور دلت خواست در خانه بگرد. 🤗نه عزیز دل مهمترین کسی که در زندگی باید تو را آراسته و زیبا ببیند همسرت است. 🧕خصوصاً خانم‌ها توجه کنند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️صرّافی 🌪باد عصرگاهی همچون تازیانه‌ای به صورتم سیلی ‌زد. صدای جیک‌جیک گنجشکان سوهان روحم شدند. سرم را بالا گرفتم و به آن‌ها بد و بیراه گفتم. 💥صدای خنده بلند چند دخترجوان روی نیمکت چوبی، مثل پتک بر سرم فرود آمد. دوباره صحنه چند ساعت پیش جلوی چشمانم جان گرفت. کیف دستی پُر از دلارم را که همان لحظه از صرافی دَم بازار گرفته بودم، به یک چشم ‌برهم زدنی توسط دو موتورسوار کشیده شد و من با صورت به زمین خوردم. گیج و منگ بودم و فقط جیغ می‌زدم. 🌸علی وقتی فهمید زود خودش را به من رسانده بود و گفت: « پلیس دیگه در جریان همه چیز هست . تو اینجا نمون برو داخل باغ روبرو بشین تا من یِ آبمیوه برات بگیرم. » 🍀روی چمن‌ها همینطور منتظر علی دراز کشیدم. مثل میخ علف ها در بدنم فرو ‌رفتند و از نوک انگشتان تا فَرقِ سرم مور مور شد. دست و پایم یخ کرد. قندِخونم افتاد. چشمانم سیاهی رفت و در یک تاریکی فرو رفتم. 🌺ساعتی بعد چشمانم را که باز کردم، خودم را روی تخت بیمارستان دیدم، علی روی صندلی کنارم خوابش برده بود. در دلم به خاطر داشتن چنین همسری الحمدلله گفتم. او همیشه حامیِ من است و هیچ وقت نگذاشته زیاد غُصّه از دست رفتن ها را بخورم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما به نام خالق مادر از: عطش ۱۸ به: مادرِ مبارز و انقلابی سلام مادرِ قهرمانم تو در مقابلِ منافقینی به پا خاستی که هیچ کس حتی تصورِ مخالفت با آن‌ها را نداشت و تا پای جان به این ایستادگی ادامه دادی که به ما نشان دهی برای دفاع از اسلام و ولایت، حد و مرزی وجود ندارد. با خطبه خواندن، روشنگری کردی. چهل شب به در خانه‌ی مردم رفتی و غدیر را یادآور شدی. سر مزار پدرت، مراسم سوگواری برگزار کردی و در خلال گریه‌ها برای زنان شرکت کننده، بصیرت افزایی کردی که تبعیدت کردند. باز از پا ننشستی و همراه گریه‌هایت در بیت الاحزان، زنان انصار و مهاجر را ترغیب نمودی تا همسرانشان را از خواب غفلت بیدار کنند که آن منافقین، دیگر تاب نیاوردند و پشت درب خانه‌ات آمدند و شد آنچه نباید می‌شد. در راه ولایت که حیات انسان‌هاست؛ پهلویت شکست. صورتت نیلی شد. سینه‌ات با میخ آتشین سوراخ شد و از همه مهمتر، محسنت را از دست دادی، اما باز هم در آخرین لحظات زندگیت بر غریبیِ پدرمان امیرالمؤمنین علیه‌السلام اشک ریختی. مادرِ جانباز و شهیدم ای عزیزتر از جانم مرا ببخش که به جای مرور درس‌های زندگیت، فقط زخم‌هایت را شمردم. 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀 سلام‌الله‌علیها ارتباط با ادمین: @taghatoae 🆔 @parvanehaye_ashegh
1.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️نوازش آفتاب 🌼صبح با تابش خورشید بیدار شوید آسمان آبی آبی است. ☘همچون بوم نقاشی در نگاهت می‌ماند. ❄️آفتاب دست نوازشگرش را بر برفها می‌تاباند. برخیز و از آفتاب دم صبح لذت ببر 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تربیت غیرمستقیم یعنی چه؟ [شهید بهشتی] اهمیت زیادی به نماز می‌داد. بسیار فروتن، حق پذیر، منظم و بردبار بود و دوست داشت فرزندانش هم این ویژگی‌ها را کسب کنند؛ اما هیچ گاه مستقیما به آن‌ها در این امور امر و نهی نمی‌کرد. حتی یک بار هم شنیده نشده بود در امر عبادت به بچه‌ها دستور بدهد، بلکه با رفتار خود به بچه‌ها درس می داد. مثلا هیچ گاه نمی گفت: پاشو برو نمازت را بخوان، بلکه رفتار خودش که همیشه اول وقت وضو می‌گرفت و نماز می‌خواند، برای همه افراد خانواده الگو شده بود. اگر گاهی هم می دید نمازشان را دیر می‌خوانند، تذکر می داد؛ ولی نه به صورت توبیخ و با لفظ «چرا نخواندی...» 📚ناگفته‌هایی از زندگی خانوادگی علما، ص۸۹ 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠آغوش پر مهر ✅ باید با کودک از همان ابتدا با اخلاق خوب برخورد کرد. 🔘برخی خانواده‌ها متأسفانه با این طرز تفکر که بچه شاید لوس شود، آغوش پر مهر خود را در مقابل کودک بسته نگه می‌دارند. 🔘در صورتی که در آغوش کشیدن و مهرورزی از همان ابتدای نوزادی سبب تشکیل اعتماد ریشه‌دار و عمیق در کودک می‌شود و خود عاملی برای موفقیت‌های کودک در زمان‌های آینده است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️قرار 🍃فنجان‌های چای را روی میز صبحانه گذاشت. تکه‌های نان تازه بربری را درون سبد قرار داد. فرناز نگاهی به میز انداخت. کره، مربا، پنیر و گردو با چهار تا تخم مرغ عسلی، چیزی کم نبود. ☘️_رضاجان! صبحونه حاضره، دسته گل‌های خونه بیایید. 🌾علی دست خواهرش فاطمه را گرفت با هم به طرف آشپزخانه دویدند. صدای زنگ گوشی رضا بلند شد: «عزیز حالش بد شده. زود خودتو برسون.» 🌸رضا خداحافظی کرد و گوشی‌ را توی جیب کتش گذاشت. فرناز نگاهی به رضا انداخت. ☘️_رضا صبحانه‌ نمی‌خوری؟ 🍃_دستت درد نکنه، میرم بیرون کار دارم. 🎋_روز جمعه‌ای چه کاری داری؟ 🔸_عزیزم بعد میگم. 🔘علی و فاطمه مشغول خوردن صبحانه بودند که پدرشان صورت آن‌‍‌ها را بوسید. 🔹_بچه‌ها وقتی برگشتم باهاتون بازی می‌کنم. 🍃رضا عزیز را به بیمارستان رساند. مادر رضا کنار تخت عزیز روی صندلی نشست. نگاهش به چهره‌ی مادر، زیر لب گفت: «خدایا شکرت.» ☘️صدای زنگ تلفن خانه بلند شد. علی و فاطمه به سمت میز تلفن دویدند. علی گوشی را برداشت:«مامان بیا، بابا کارت داره.» 🌸_بهت پیامک دادم، اما جواب ندادی. 🍃_مرموز شدی آقا. 🍀_پس برو پیامک رو بخون، فعلا خدا حافظ. 🌸فرناز به سمت گوشی‌اش رفت. پیام رضا را باز کرد:«بانو جان! حال مادربزرگم بد شده، رفتم خونه‌ی مادرم.» 🌺فرناز یادش آمد که با رضا قرار گذاشته بودند.پیش بچه‌ها همیشه رعایت کنند. هر حرفی، هر خبر بدی را نگویند تا در شرایط بهتر گفته شود. به سمت آشپزخانه رفت. نگاهی به پذیرایی انداخت، علی و فاطمه سرگرم بازی بودند. 🍃شماره رضا را گرفت و آهسته گفت:«حال عزیزجون چطوره؟» 🆔 @tanha_rahe_narafte