eitaa logo
مسار
345 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
573 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍بغل باطعم کتاب 🍃دستم را روی کتاب نگه داشتم. دخترکم دستم را گرفت. بغلش کردم تا بگذارد نگاهم روی کتاب بماند. ☘نمی گذارد. کتاب را بستم. در آغوشش گرفتم. بلند شدم و برایش آب ریختم. یک دور در اتاق گشتیم و او خوشحال روی کولم سوار شد و خندید. ده دقیقه‌ای گذشت. دلم جوش امتحانم را میزند. گفتم: «خانوم کوچولو اجازه میدی منم کتاب بخونم؟ » 🌸برق شیطنت در نگاهش دوید، خواست کتاب را پاره کند که از او قاپیدم. بوسم کرد و گفت: «پس کی با من بازی میکنی؟ » 🌾ساعت را نگاه کردم، برایش مدادشمعی و دفتر را آوردم و قول دادم: « دو ساعت دیگه، قبوله؟ » ✨ خندید. دلم باز شد. فارغ البال به اتاق رفتم و پای کتاب نشستم. چیزی تا امتحان نمانده است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🥅 دروازه‌بان دین 🖼روزهای جمعه را گذاشته بود برای سرزدن به قوم و خویش. ⛅️صبح جمعه که می‌شد ابتدا سلام به حضرت صاحب‌الزمان می‌کرد. می‌گفت: «پدر آدم نزدیکترین فرد به انسان است و پدر معنوی به ما از همه نزدیک‌تر است. » هر روز به امام زمان ولو به یک سلام سربزنید. 🔆به فرزندان خود همیشه سفارش نزدیکان را می‌کرد. اعتقاد داشت، خدا دوست دارد کسی را که بی‌تفاوت به ارحام خود نباشد. 🎁وقتی به عمه پیرِ خود سر می‌زد، بدون اینکه کسی متوجه شود، مقداری پول روی تاقچه بالای سر عمه‌خانوم می‌گذاشت. ⚽️ وقتی به خان‌عمویش سرمی‌زد، ویلچر او را به حیاط خانه می‌برد و شروع می‌کرد با بچه‌هایش بازی کردن. او را هم به عنوان دروازه‌بان داخل دروازه قرار می‌داد. 💯قرآن اهمیت فوق العاده اى براى صله رحم قائل شده، تا آنجا که نام ارحام بعد از نام خدا آمده است. 🍁 حقیقتا باتقوا کسی است که رعایت حقوق خانواده و خویشاوندان خود را در اولویت کارهایش قرار دهد. ✨يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيراً وَنِسَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ الَّذِي تَسَاءلُونَ بِهِ وَالأَرْحَامَ.......؛ ای مردم! تقوای الهی داشته باشید و نسبت به ارحام نيز تقوا پيشه كنيد (وقطع رحم نكنيد) كه خداوند همواره مراقب شماست. 📖سوره‌نساء،آیه۱. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عمل به نهج البلاغه ☘ناهار منزل حسین بودیم. بعد از ناهار حسین از حاج خانم پرسید که چه خبر از شهر؟ 🍃گفت: «خبر خاصی نیست و هنوز هم گاهی رادیو برنامه “جنگ های پیامبر“ت را پخش می کند. مسئولان رادیو از ما سراغت را می گیرند. می گویند برنامه “درس هایی از نهج البلاغه” دوستداران زیادی دارد که خواهان ادامه اش هستند. » 🌸حسین گفت: «دیگر به تدریس نهج البلاغه نمی‌رسم. الان فرصتی پیدا کرده ام نهج البلاغه را به صورت عملی پیاده کنم. » 🌾مادرش گفت: «چطور؟ » ✨گفت: «عازم هویزه ام. مسئولیت سپاه آنجا را قبول کرده ام. امتحان سختی در پیش دارم. برایم دعا کن مادر. » 📚 سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، صفحه ۸۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🚶‍♀🚶‍♂ سه راهکار برای اجازه گرفتن از والدین 🔆همیشه بچه‌ها وقتی می‌خواهند بیرون بروند؛ پدر و مادرها نگران می‌شوند به طوریکه انگار قرار است توسط گرگ، فرزندشان دریده شود. فرزندان در اینجور مواقع: 🔘نباید دعوا کنند و این را باید بدانند که وقتی درخواستشان را با بحث و جدل مطرح می‌کنند احتمال نه شنیدن بالا می‌رود. آنها می‌توانند با القای حس خوب به پدر و مادر از آنها بخواهند که اجازه بدهند ساعاتی تنهایی بیرون بروند. 🔘با والدین معامله کنند و بگویند که اگر به آنها اجازه بیرون رفتن بدهند. فلان کار را انجام می‌دهند یا کارهای روزمره را درست انجام می‌دهند و از آنها کوتاهی نمی‌بینند. این رفتار عین یک کاتالیزور عمل می‌کند. 🔘جواب منفی آنها را به جواب مثبت تبدیل کنند. بدین شکل که اگر بنابر یک سری دلایل مبهم مانع شدند، برای آنها توضیح بدهند و با دلایل منطقی متقاعدشان کنند. 🌱همه ی این کارها را وقتی انجام بدهند که دو طرف آرام هستند.😉 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دوقلوها ☘زهرا که تب می‌کرد فاطمه هم پشت‌سرش تب می‌کرد. خدا خیری به مادرم بدهد حامله که بودم به من گفت: «زینب پاشو بیا پیش خودم، علی‌آقا همش مأموریته. تو هم حسابی سنگین شدی و به کمک نیاز داری؟ » 🍃آنوقت هنوز هشت ماهم بود. فاطمه را از همان لحظه به دنیا آمدنش زیر دستگاه بردند؛ ولی زهرا سالم بود. چند دقیقه نگذشت که حال زهرا هم بد شد. او را هم بردند کنار خواهرش. دل توی دلم نبود. قلبم تیر می‌کشید. غصه بچه‌هایم داشت مرا می‌کشت. باز هم علی‌آقا مأموریت بودند. مادر کنار تختم توی بیمارستان دلداری‌ام می‌داد. 🌸زهرا و فاطمه یک جور خاصی مادرم را می‌خواهند. از وقتی که به دنیا آمدند و چشم باز کردند، او را کنار من دیدند. چند وقتی است مادرم پا درد امانش را بریده و نمی‌تواند به کارهایش برسد. 🌾زهرا و فاطمه را صدا زدم. موهای فرفری و طلایی‌شان را با گل‌سر پاپیونی که به تازگی دوخته بودم، بالا زده بودند. چشمان سیاه و بادامی‌شان را ریز کردند و با صدای ناز دخترانه‌شان گفتند‌: «بله مامانی » و طبق عادت همیشگی‌شان خودشان را در آغوش من انداختند. ✨دستهایم را باز کردم هر دو را به خودم چسباندم و قربان صدقه‌شان رفتم: «زهرا جون، فاطمه‌جون آماده شید بریم پیش مامان‌جون. » ☘از آغوش من بیرون آمدند. دست‌های خود را مُشت کردند. بالا و پایین می‌پریدند. با جیغ شادشان، خانه را روی سرشان گذاشتند. 💫اشک شوق از گوشه چشمانم روی گونه‌ام چکید. خدا را شکر کردم بابت داشتن فرزندان خوب و سالم. مادر را در شادی خود سهیم می‌دانستم. زیر لب برای سلامتی مادر دعا کردم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
⁉️چگونه همسری هستیم؟ 🔆نزدیک‌ترین شخص به زن و مرد در یک خانواده، همسر اوست. ♨️اما بعضی‌ از همسران نه تنها دورترین؛ بلکه دشمن‌‌ترین فرد به همسر خود هستند. 💎آسیه که فرعون در نهایت او را به آرزوی نزد خدا رفتن رساند! 💎و یا همسر لوط که قرآن آن را ذکر می‌کند نیز تلنگری برای ماست. 🔥او زنی بود که در مسیر پیامبری شوهرش کارشکنی می‌کرد. اسرار و خبرهای غیبی همسر خود را به دشمنان او می‌رساند. کار را به جایی رساند که عذاب الهی شامل او هم شد. 🍁فاميل پيامبر بودن، وسيله ى نجات نيست. حسابِ شخصيّت‌هاى مذهبى از حساب خانواده و نزديكان آنها جدا‌ست. ✨قالُوا يا لُوطُ إِنّا رُسُلُ رَبِّكَ لَنْ يَصِلُوا إِلَيْكَ فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْع مِنَ اللَّيْلِ وَ لايَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلاَّ امْرَأَتَكَ إِنَّهُ مُصيبُها ما أَصابَهُمْ إِنَّ مَوْعِدَهُمُ الصُّبْحُ أَ لَيْسَ الصُّبْحُ بِقَريب؛ فرشتگان ‏عذاب گفتند: اى لوط! ما رسولان پروردگار توايم; آنها هرگز دسترسى به تو پيدا نخواهند كرد! در دل شب، خانواده ات را حركت ده! و هيچ يك از شما پشت سرش را نگاه نكند; مگر همسرت، كه او هم به همان بلائى كه آنها گرفتار مى شوند، گرفتار خواهد شد! موعد آنها صبح است; آيا صبح نزديك نيست؟! 📖سوره هود، آیه ٨١. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سیره اخلاقی آیت الله بهجت(ره) 💫حضرت آیت‌اللّه العظمی محمدتقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه) از آن دست علما و مراجع بزرگی بودند که جامعه مسلمان پس از رحلت ایشان، یک فقیه و استاد اعظم در مسایل دینی و اخلاقی را از دست داد. 💡آیت الله بهجت در توصیه‌های خود همواره می‌فرمودند که نزاع با دیگران را باید نادیده گرفت و به خداوند واگذار کند. این مرجع عالیقدر در منزل نیز همین رویه را اجرا می‌کردند، اعتراضات را گوش می‌دادند اما جواب نمی‌دادند. 🌱به گفته فرزند آیت‌الله بهجت تفاهم کامل بین زن و مرد در خانواده برای غیر انبیاء و اولیا دست نیافتنی است، همواره مدارا را درمورد همسر خودشان نیز پیش می‌گرفتند. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بهداشت مو 🍃پیامبر اکرم صل الله علیه و آله می فرماید: «لا یُطَوِّلَنَّ أَحَدُکُم شارِبَهُ وَلا شَعرَ إِبطَیهِ وَلا عانَـتَهُ فَإِنَّ الشَّیطانَ یَتَّخِذُها مَخبَئا یَستَتِرُ بِها؛ 🌸 کسی از شما موهای سیبل و ... خود را بلند نکند؛ چرا که شیطان (میکرب) این نقاط را پناهگاه خود قرار داده و زیر موها پنهان می شود. » 📚وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۴۲۲، ح ۶ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بین قطبها ☘بوی عطرش اتاقم را پر کرد. نفس عمیقی کشیدم و نگاهش کردم. آرام، مانتوی طوسی‌ام را از چوب لباسی برداشتم. 🍃_پنج ثانیه وقت داری! 🌸مانتو را تنم کردم. شمرد: « یک، دو، سه. » لبخند روی لبم محو شد، سرعتم را بالا بردم. مانتو پوشیدم. ⚡️خودم را در آینه برانداز کردم و کرم را روی گوشه های لب و اطراف چشمم کشیدم تا چروکهایم محو شوند. تلفنم زنگ خورد. شماره ی مادرم رویش درخشید. ☘خواستم گوشی را جواب بدهم که ناگهان از دستم قاپید، گفت: «الان نه. فراموشش کن. شرط اینکه من الان بخواهمت همین است. » 🍃قلبم فشرده شد. دستهایم یخ کرد: «چرا؟ » 🍂_بین من و او تا ابد، دشمنی است. حتی اگر عذرخواهی کند. 🍁چادر و کیفم را پرت کردم. زانوهایم سست شد. نشستم و از عمق وجود بغض کردم. 🌸_خب انتخابت چیست؟ ☘_انتخابم؟ انتخاب برای جایی است که با میل خودت کاری کنی نه جایی که دستت را بین پوست گردو می فشرند و تو قطعا بخشی از وجودت قطعه خواهد شد. ⚡️یاد حرف مشاور افتادم: «الان وقت حل مشکل نیست. » همه چیز یکباره حل نمی‌شود بدبینی او و اشتباه مادرم را نمی‌شود یک شبه حل کرد. اگر دلم را به دل او بدهم و دختر مهربان مادرم بمانم شاید بتوانم این دشمنی تا ابد را به خیلی کمترش، برسانم. 🍃این حرفها در سرم پیچید. بلند شدم. در دلم نذر کردم اگر این ابد، فقط نهایتا یک ماه طول بکشد، ختم قرآنی هدیه به پیامبر کنم. لبخندی این بار تصنعی روی لب گذاشم. چادرم را سر کردم و برنده شد. او خندید؛ اما من دلم جایی بین دو قطب گیر کرده است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍با‌اثر 💫آدمهایی که زیاد خوانده اند، زیاد می‌آیند و می‌روند. گاهی بی سر وصدا هستند و گاهی بی اثر. گاهی در حد یک حلقه. هرقدر عرفانی‌تر، حلقه کوچکتر. ☀️اما تو از آن دست نبودی. مصداق بارز عالم باعمل بودی. این بود که در جمع جوان هرقدر هم ناآشنا به عرفان، سخن که می‌گفتی، آن سخنت گل می‌کرد و باز می‌شد و عطر خوش معنویت از منبر و کلامت، روی دل و جان مستمع می‌نشست. 🖤حالا که رفته‌ای، تمام نخواهی شد، خواهی بود. میان همه‌ی ساعات خوشی که همه‌مان از منبرخودمانی تو به خاطر داریم. تو عرفان خوانده بودی اما حلقه‌ وصلت چنان گشاده و خودمانی بود که برایت عار نبود، نشستن در برنامه تلوزیونی و حرف زدن برای برای مردم. 🌿حلقه‌ دوستدارانت نه فقط از اطرافیان و شاگردان خاص، که همه دوستداران علم و عالم و ادب وفضل بودند چرا که تو خود با بیان شیرین و خودمانی، همه را پای مکتب اسلام نشانده بودی و علاقمند کرده بودی. 🌱حالا تو هستی و مدرس امیرالمومنین! تو هستی و عرفانی که پایان ندارد، درسی که تا ابد خواهد بود و دلهای بی قراری که تو را تا ابد، یاد و دعا خواهند کرد. ✨✨یاایتها النفس المطمئنه، آرام و باشکوه، نزد ملیک مقتدر، آرام بگیر و برای شاگردانت دعا بنما. 🆔 @tanha_rahe_narafte
👿 وسوسه های درونی ♨️تو از همه بهتری! حتی از باجناق مسجدیت. فقط بلد است ریش بلند بگذارد و تسبیح بچرخاند. ♨️تو از همه بهتری! حتی از عموی میلیاردرت که فقط پُز ماشین و ویلای شمالش رو می‌دهد. ♨️تو از همه بهتری! حتی از پسرعموی دکترت فقط یه مشت کتاب توی مخش کرده است وگرنه هیچی حالیش نیست. ⚠️خطر وسوسه ها، بسیار بزرگ است. چون: در درون انسان است و نمی‌توان از آن جدا شد. مخفی است و به راحتی قابل تشخیص نیست. مداوم و در تمام لحظات به سراغ انسان می آید. هم ممکن است از جانب شیطان باشد و هم انسانها. ☘ فقط با کمک گرفتن از خدا و پناه بردن به او می توان از چنین خطر بزرگی در امان ماند. ✨قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِكِ النَّاسِ إِلَهِ النَّاسِ مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاس.. بگو پناه مى برم به پروردگار مردم پادشاه مردم معبود مردم از شر وسوسه‏ گر نهانى آن كس كه در سينه‏ هاى مردم وسوسه مى ‏كند. چه از جن و [چه از] انس 📖سوره‌ناس 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نوجوان انقلابی 🍃اوج انقلاب، علی ده، دوازده ساله بود. اول شب می رفت بیرون، آخر شب می آمد. پخش اعلامیه، شعار نویسی روی دیوارها، خلاصه هر کار که از دستش بر می آمد، انجام می داد. ☘هر چه می گفتم: « نکن مادر خطر دارد» می گفت: « یک جان که از خدا بیشتر نگرفتم. بگذار آن هم در راه خودش بدهم. » نیم وجبی حرف‌هایی می زد که به سن و سالش نمی‌آمد. 📚 یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۳ 🆔 @tanha_rahe_narafte