eitaa logo
مسار
333 دنبال‌کننده
5هزار عکس
543 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁یکی از شیوه‌های رفتاری رسول‌ خدا‌ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با کودکان این بود که به آنان هدایایی می‌داد. 🍃در برخی از روایات نقل شده است که مردی نزد پیامبر آمد و گفت: «ای رسول‌ خدا! بچه آهویی را شکار کرده‌ام. آن را به شما هدیه می‌دهم تا به فرزندانت حسن و حسین (علیهما‌السّلام) بدهید.» ✨ آن حضرت، هدیه را پذیرفت و برای صیاد دعا کرد. سپس امام حسن (علیه‌السّلام) نزد پیامبر آمد و دوست داشت آن بچه آهو را بگیرد. رسول‌ خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن را به امام حسن (علیه‌السّلام) داد. او آن را گرفت و نزد مادرش رفت و بسیار خوشحال بود و با آن بازی می‌کرد. 📚 بحارالانوار، محمدباقر مجلسی ، ج۹، ص۲۵۴ صلی اللَّه علیه و آله 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔸 بچه‌ها گاهی ممکنه اشتباهاتی رو انجام بدن، اما شما در جایگاه پدر یا مادر بدونید رفتار محترمانه با کودکتون یکی از اصول تربیتی به حساب میاد.🌷 🆔 @tanha_rahe_narafte
🕊کبوتر آشیانه ام 👦لب های نازک و غنچه ای پسرش به همراه بینی خوش فرم و لپ های گوشتی اش زیبایی صورتش را دو چندان کرده بود. گردی و سفیدی صورتش با موهای مجعد و خرمایی رنگش معصومیت خاصی به او بخشیده بود. همانطور که به او نگاه می کرد و حس خوبی داشت در دلش به نیت سلامتی اش صدقه ای را کنار گذاشت. از بس امروز بالا و پایین پریده بود مثل یک کبوتری می ماندکه در آشیانه اش آرام گرفته است. 🌺دوباره به صورت آرام فرزندش نگاهی انداخت. کنار اسباب بازی هایش خوابش برده بود. در دست های کوچک و گوشت آلودش ماشینِ قرمز بی قراری می کرد. نه رها می شد که به پارکینگ برای استراحت برود و نه اینکه سوئیچ را می چرخاند تا فرمان را به دست گیرد و با پایش پدال گاز را فشار دهد تا حرکت کند. نگاهی به پاهای کوچکش انداخت با رنگ های خودکارآبی و قرمز روی آن ها خطوطی درهم و برهم نقاشی کرده بود. هر چه به فاطمه می گفت: وسایلت را روی زمین نگذار تا داداشت به آن ها دست نزند؛ ولی انگار باز هم فاطمه آن ها را بر روی زمین رها کرده است که دست امیرحسین به آن رسیده بود. ☘️امیرحسین به تازگی بازی خطرناکی را انجام می داد و آن هم پرتاب وسایل به سوی دیگران بود. هفته گذشته به سوی علی پسر عمویش، تفنگش را پرت کرد و کناره چشم او زخم شده بود. خدا رحم کرد که مستقیما به چشمش نخورد. عصر همان روز با مراجعه به مشاوره رفتار پسرش را توضیح داده بود. مشاوره به او گفت: اول اینکه باید به او بیشتر توجه کنید. با این کارهایش می خواهد توجه شما را به سوی خودش جلب کند. دوم اینکه: نشانه هایی را در جایی قرار دهید و توپی را به دستش دهید تا به آن ها پرتاب کند و در آن موقعیت خاص این پرتاب کردن برایش بازی هیجان آوری باشد. سوم اینکه: هیچگاه دعوایش نکنید، بیشتر لج کرده و این کار را تکرار می کند. 🌸با عمل کردن به همین دستورالعمل ها، در طول این یک هفته امیرحسین کلی تغییر کرده بود. با یاآوری این خاطرات لبخند رضایت بر لبهایش نقش بست. دست هایش را به آرامی یکی را زیر پاهایش و دیگری را زیر شانه هایش گذاشت. او را بلند کرد و بر روی تشک بابا اسفنجی اش قرار داد. پتوی خرسی اش را روی او کشید و به آرامی بر پیشانی اش بوسه ای کاشت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: الی الکریم☘ به: هستی بخش یکتا🌸 ✨بسم الله الرحمن الرحیم 🌹خدایا 🌙هرشب ماه رجب ،ندای ملک داعی که خطاب می کند، خوشا به حال ذاکران و یادآوران ، خوشا به حال مطیعان. در فضای ملکوت می پیچد. خدایا 🌼 ✨در این ماه آمرزش ، ما بندگان گنهکارت را ببخش و ما را هم از ذاکران و مطیعانت قرار ده. 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟 ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
اطمینان کن به نقاشی اش🎨 ✨او خوب می داند نقطه نقطه‌ی زندگیت را کجا و چگونه ترسیم کند تا زیباترین نقش را از تو بر دل روزگار بیاندازد. 💐 🆔 @parvanehaye_ashegh
💫 در خانواده 👨‍👩‍👧‍👦موفق شرایط خانه🏡به گونه ای است که بچه ها قبل از هر کسی، برای درد دل به والدین شان مراجعه می کنند. در خانه شما این موضوع به چه شکلی پیگیری می شود؟ 🆔@tanha_rahe_narafte
✨در خاطرات آیت‌الله مرعشی نجفی آمده است: 🍃زمانی كه در نجف بودیم، یك روز مادرم گفتند: «پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای نهار.» حقیر رفتم طبقه فوقانی؛ پدرم در حال مطالعه خوابش برده بود. ☘ماندم چه كنم، خدایا امر مادرم را اطاعت كنم؟ از طرفی می‌ترسیدم با بیدار كردن ایشان، باعث رنجش خاطر مباركشان شوم. 🌺خم شدم و لب‌هایم را كف پاهای پدر گذاشتم و چندین بوسه زدم تا اینكه[پدرم] به خاطر قلقلك پا بیدار شد و دید من هستم. پدرم، سیدمحمود مرعشی، وقتی این علاقه و ادب و احترام را از من دید، فرمود: شهاب‌الدین تو هستی؟! عرض كردم: بله آقا. 🌱 دستش را به‌سوی آسمان بلند كرد و فرمود: «پسرم، خدا عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل بیت علیهم السلام قرار دهد». آیت‌الله شهاب الدین مرعشی نجفی می‌فرمود: هرچه دارم از بركت دعای پدرم است. 📚هزار ویک نکته اخلاقی از دانشمندان، اکبر دهقان، ص277 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌺خداوند متعال در قرآن می‌فرماید: «أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ؛ برای من و پدر و مادرت شکر به جا بیاور» 📖سوره لقمان، آیه ۱۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🎓محتاج دعا 🌼چند سالی می شد به خانه مادربزرگ نرفته بود؛ از زمان مهاجرتش برای ادامه تحصیل تا تمام شدن درسهایش. با پشتکار فراوان بالاترین رتبه را در دانشگاه کسب کرد و با افتخار به وطن برگشت. از همان ابتدا هم برای ماندن نرفته بود. فکر و ذکرش خوب درس خواندن و برگشت به سرزمینش برای ادای دین به هموطنانش بود. تمام آن روزها لحظه شماری می کرد تا روزهای غربت تمام شود. ☘️همه آنچه داشت از دعای خیر پدر و مادر به خصوص مادربزرگش می دانست. مادر بزرگ همیشه برای زهرا دعا می کرد. بخصوص در ماه رجب و شب لیلة الرغائب. همیشه به زهرا می گفت:« از خدا بخواه کمکت کنه.» حالا بعد از سالها از دیار غربت به وطن برگشته بود تا با دیدار خانواده جانش تازه شود. اصرارهای پدر و مادر برای استراحت و ماندن در خانه بی فایده بود. پدر گفت:«صبر کن فردا باهم میریم.» 🌿زهرا حتی برای لحظه ای نمی توانست دیدار مادربزرگ را به تأخیر بیاندازد. یاد غل غل سماور و بوی دل انگیز عطر دم نوش به لیمو به همراه کلوچه های سنتی مادربزرگ دیوانه اش کرده بود. می خواست زیر کرسی کنار او بنشیند، دم نوش بنوشد و به قصه های قرآنیش گوش دهد. می خواست دست های چروکیده اش را درون دستانش بگیرد و با عشق به صورت آرامش نگاه کند. می خواست وقتی او نماز می خواند، کنار سجاده اش سجاده بیاندازد. همراه او به عبادت بپردازد و بعد نماز به او بگوید:«مامانی امشب که اومدم دیدنت لیلة الرغائبه دعاهای خاصت رو در حقم فراموش نکنیا. من هر چی دارم از دعاهای شما و پدر و مادرمه.» 🌸با شور و شوق به خانه مادر بزرگ رفت. جلوی در چوبی خانه مادربزرگ با درکوبه های سنتی آهنیش ایستاد. با اشتیاق فراوان به جای زنگ، همان درکوبه را کوبید. باران شروع به باریدن کرد. هیچ صدایی نیامد. ایندفعه هم کوبه را کوبید و هم زنگ را فشرد. استرس درون جانش ریخت. ضربان قلبش بالا رفت. صدای آرامبخش مادربزرگ که او را به اسم صدا می زد درون گوشش پیچید. اما در باز نشد. بغض گلویش را فشرد. زیر باران چادرش خیس شده بود. ماشینی پشت سر او نگه داشت. صدای پدرش را شنید:«دخترم، مادر بزرگ خونه نیست. بیا ببرمت پیشش.» 🍃دلش می خواست در باز شود و خود را در آغوش مادربزرگ رها کند. بوی عطر گلاب مادر بزرگ ضربان قلبش را پایین بیاورد. بر دستهای چروکیده و گرمش بوسه ای بکارد. محو تماشای صورت نورانی مادربزرگ شود و به او بگوید: «دوستت دارم برکت زندگیم.» 🍂داخل ماشین، پدر از هر دری سخن گفت. از حوض وسط حیاط مادربزرگ با گلدان های زیبای اطرافش و او را به خاطرات شیرین بچگی برد. آنقدر حرف های پدر و یاد خاطرات بچگی برایش شیرین بود که متوجه نشد مسیر حرکت پدر به کجا منتهی می شود. همزمان با توقف ماشین، باران بند آمد. هنوز آسمان چادر مشکی بر سر نکشیده بود. پدر غمگین گفت:«برا امشب مادربزرگ به دعای تو خیلی محتاجه. آوردمت اینجا تا باهاش درد دل کنی. دستت رو روی سنگ قبرش بذاری تا باهات انس بگیره و براش دعا کنی.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
🌸السلام علیک یا معز الاولیاء 🌙شب آرزوها شد و آرزوی شیعیان و مظلومان عالم نیامد. باز هم باید در فراق او اشک بریزیم تا شاید خبری از او بیاید. باید به حال خود گریه کنیم که از وجود نازنین او محروم هستیم. باید ببینیم که چه کردیم با دل صاحب الزمان مان. در این شب بزرگ دست به دعا برداریم و برای گناهانمان استغفار کنیم. خدایا به اشک های مولای ما ببخش مارا اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. ☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘ ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
یا من ارجوه لکل خیر🤲 ای که برای هر خیری به او امید دارم. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌞امروز که پرتو طلایی خورشید جهان را نورانی می کند، پرنده ها پیام صبح بخیر می فرستند. ✨ از درون برق امیدم درخشش می نماید که روزی پرتو طلایی ظهور جهان را نورانی خواهد نمود و پرنده ها پیام شادی و صلح را به تمام جهان خواهند فرستاد. تا انسان ها از بند بردگی و زندان نفس رها شوند. ❤️کاش زودتر برگردی و ما را از این ورطه ها و بلاها نجات دهید که ترس و استرس خوراک شب و روزمان شده است. @tanha_rahe_narafte
💫 (عج) فرمودند: ✍ همانا پدران من (ائمه و اوصیاء علیهم السلام)، بیعت حاکم و طاغوت زمانشان، بر ذمّه ائمه آنها بود؛ ولی من در هنگامی ظهور می کنم که هیچ طاغوتی بر من و نه نخواهد داشت.💯 📚الدرّه الباهره، ص۴۷،س۱۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🕋یابن الحسن ای تک سوار عشق دست هایم را گره می زنم به شبکه های پنجره درب های جمکرانت ❤️همان دم دلم گواهی می دهد آمدنت را همان دم دلم گواهی می دهد ظهورت را حضورت را ✨إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ندا صدای سرفه های مادر در اتاق نمور پیچید. زهرا قابلمه روی بخاری را برداشت. دو سیب زمینی درون آن آخرین خوراکشان بود. به مادرش نگاه کرد. زیر پتو مثل کودکی در خود جمع شده بود. پیشرفت سیاهی و گودی پای چشمانش دل او را لرزاند. سیب زمینی ها را له کرد. سفره خالی از نان را جلوی مادر پهن کرد. مادر، به سختی لقمه ای در دهان گذاشت و آن را فرو داد. اشک چشمان زهرا را تار کرد. از کنار سفره بلند شد. مانتوش را پوشید. نمی دانست کجا می تواند برود. ولی تحمل اوضاع برایش غیر ممکن بود. بعد فوت پدرش، آواره اتاق های اجاره ای شده بودند. مادر با کار در خیاط خانه ها هیچ وقت نگذاشته بود به او سخت بگذرد. چشمان مادر بر اثر کار زیاد روز به روز ضعیف تر شد. با مریض شدن مادر و چند روز سرکار نرفتنش، صاحب خیاط خانه عذرش را خواست. زهرا در خانه را پشت سرش بست. گره روسری اش را سفت کرد. باد لبه های روسری اش را لرزاند. صبح جمعه بود و کوچه ها خلوت. برگشت و به در پشت سرش نگاه کرد. پانزده سالش بود. کاری بلد نبود. نمی دانست به کجا برود. راه افتاد. روی دیوارها چشمان سیاهش دنبال آگهی ها می دوید. کوچه پس کوچه های محله شان را دور زد تا به خیابان رسید. تمام آنچه خوانده بود به خانمی با سابقه نیاز داشتند. چند زن چادری از کنارش گذشتند. نگاهش به دنبال چادرشان قدم به قدم پیش رفت. بوق و توقف ماشینی روبرویش مانع حرکتش شد. صدای جوانی را شنید:« بیا بالا.» زهرا به حرفش توجهی نکرد. یک قدم از ماشین فاصله گرفت. ماشین حرکت کرد و دوباره مقابل زهرا متوقف شد. زهرا به ماشین نگاه نکرد؛ ولی راننده ماشین دست بردار نبود، گفت:« ناز نکن. به ریخت و قیافت نمیاد. پول خوبی بهت می دم.» زهرا با شنیدن کلمه پول دلش لرزید. تمام بدبختی، گرفتاری ها، نداشتن پول کرایه خانه و غذا مثل کوه، جلوی چشمش قد علم کردند. دستانش را مشت کرد. درون ذهنش غوغا بود:« عفت و آبروم؛ ولی پول نداریم.... برو سرکار... کاری بلد نیستم. برا یه دختر به سن و سال من که کاری بلد نیست کار پیدا نمیشه.» صدای محزونی در خیابان و میان هیاهوی ذهن و قدم هایش قد علم کرد:« مولایم، یا صاحب الزمان دستمون رو بگیر و نذار در منجلاب گناه بیفتیم.» زهرا دستش را که به سمت دستگیره ماشین می رفت، پس کشید. اشک در چشمانش حلقه زد. سرش را بلند کرد تا منبع صدا را بیابد. سوی دیگر خیابان بالای ساختمانی با نمای آبی رنگی نوشته بود:« مهدیه.» از کنار ماشین گذشت. راننده ماشین چند بار پشت سر هم برای زهرا بوق زد. زهرا بی توجه به او و با اطمینان به سمت مهدیه رفت. راننده ماشین با صدای بلند حرف هایی به زبان آورد؛ ولی زهرا چیزی نمی شنید. جز آن صدا که با حزن به عربی می خواند:«یا غیاث المستغیثین...» زهرا به درون مهدیه رفت. گوشه ای از سالن نشست. خیره به پنجره رو به آسمان مهدیه شد. میان نوای جانسوز مداح، شروع به صحبت با امام زمان (عج) کرد:« آقا میگن حواست به همه هس. من و مامانم هیچ کس رو نداریم. حواست به من و مامانم هس؟» سرش را زیر انداخت. دانه های اشک روی صورتش جاری شد، گفت:« آقا دیدی؟... آره حتما دیدی، می خواستم چی کار کنم. ببخشید... کار می خوام تا خرج خودم و مامانم رو دربیارم؛ ولی هیچ کاری بلد نیستم.» بین گریه، خنده اش گرفت. خانمی برگه ای روی دستش گذاشت و رفت. زهرا خواست تا برگه را کنار بگذارد؛ اما نوشته های رویش توجه اش را جلب کرد:« به نیروی کار خانم جهت کار در فروشگاه نیازمندیم.» چشمه اشکش دوباره جوشید، گفت:« می دونستم هوام رو داری، ببخشید. همیشه هوام رو داشته باش، کمکم کن که... خطا نرم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما از: گمنام🌸 به: منجی عالم بشریت🌹 ✨السلام علیک ایها العلم المنصوب 🍃سلام از بنده ای رو سیاه و بی آبرو به آقای آقایان به سرور سروران 🌼آقای غریب تر از غریبم سلامٌ علیکم الهی که سلامت باشید و زود تر از زود به دیدار جمال منورت نائل شویم🤲🏻 ❤️آقا جانم دوستت دارم... خدایا رنگ امام زمانی به اعمالم عنایت فرما که با رفتارم مبلغ امام غریبم باشم🤲🏻 💐اللهم عجل لولیک الفرج💐 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ در فضای مجازی منتشر کنید. با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با انوار مطهر شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
✨تجلی خدا باش بازتاب بده خواست او را پاک و زلال باش مثل آب 💧 بازتاب بده مثل آیینه📯 جلوه ای باش از 💎زیبایی ها 🌸مهربانی ❤️عشق 🤝لطف و ... 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌸 ها به خاطر روحیه حساس و لطیفشان علاوه بر تشکر و قدرشناسی، به محبت آشکار نیز نیاز دارند. 🌼تمایل دارند طرف مقابلشان و محبت خود را به آن ها ابراز کند. دوست دارند حتی در مهمانی ها شریک زندگیشان با نگاه و ابراز محبت و علاقه کند. 💞وقتی با همسر خود حرف می زند، ارتباط او را احترام به خود می داند. روحی زن سبب شده از تعریف و تمجید شادمان گردد و بالایی در و محبت به همسر و فرزندان خود به دست آورد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ روزهای ماندگار 🍃 همسر سردار شهید سید محمد جهان آرا می گوید: ✨شاید خیلی از آقایان یادشان برود که روزهای ازدواج، عقد، تولد و عید چه روزهایی است. اما محمد تمام این روزها را به خاطر داشت و امکان نداشت آنها را فراموش کند؛ حتی اگر من در تهران بودم. این یادکردها همیشه با هدیه مادی هم همراه نبود. هر بار نامه ای می نوشت و از این روزها یاد می کرد. در این نامه ها مسئولیت من و خودش را می نوشت. نامه ای نبود که بنویسد و از امام یادی نکند. او با همین شیوه روزهای خاص زندگی مان را یادآور می شد. 💌همه این نامه ها را دارم و هنوز برایم عزیز هستند. هر بار آنها را می خوانم می بینم این جوان بیست و پنج ساله دارای روحیه لطیف و عمیقی بوده است. روحیه ای که در محیط خشن جنگ همچنان پایدار ماند. 📚 خرمشهر، کو جهان آرا؛ گفت وگو با صغرا اکبرنژاد همسر شهید سید محمدعلی جهان آرا 🆔 @tanha_rahe_narafte
❤️ صمیمیت همراه احترام 💠 مهم نیست که چند وقت از شما می‌گذرد، و به هم گذاشتن هرگز ضد هم نیستند.  💠 در گفتگوهای خود از کلماتی مانند: لطفاً، متشکرم، متأسفم، ببخشید و ... استفاده کنید.  💠 در رفتارهای خود، احترام به همسرتان مشهود باشد. 💠 طرز و شما نشان می‌دهد چقدر برای همسرتان قائل هستید و به او احترام می‌گذارید. 💠 نتیجه و احترام به یکدیگر، افزایش و صفات خوب و کمرنگ شدن صفات رذیله در انسان است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️شوخی تازه از بازار برگشته بود؛ ولی خستگی پیاده روی هم سبب نشد که مثل همیشه برای همسرش ندرخشد. سریع به حمام رفت تا بوی عرق را از خودش جدا کند. دوست داشت برای همسرش همیشه مرتب و زیبا باشد. یاد حرف مادر جانش افتاد؛ تازه نامزد کرده بود و مادرجان کلاس همسر داری برایش گذاشته بود. از یاد آوری آن روز و حرفهایی که بینشان ردو بدل شده بود، لبخندی به لب آورد. چند ماهی بود که زندگی مشترکش را با سعید شروع کرده بود.بابت داشتن همسر خوش اخلاق شاکر خدا بود. به نظر فرزانه همسرش از نظر رفتار و کردار بهترین بود. سعید در هرجایگاهی متناسب با آن جایگاه رفتار می کرد. در خیابان مردی با غیرت بود. دوست داشت همسرش وقتی چادر می پوشد کسی نگاه آلوده بهش نیاندازد و معتقد بود که اگر خودت ناموس مردم را دید زدی به سبب همان چشم چرانی دیگران هم به همسر و ناموس نگاه می کنند. اهل شوخی در کوچه و بازار با همسر نبود؛ اما در منزل رفتارش فرق می کرد. سعید همیشه پر انرژی وغیر قابل پیش بینی بود. هر روز با کارهای جدیدش او را شگفت زده می کرد؛ گاهی با شوخی هایش حرص فرزانه را درمی آورد. غروب بود که سعید از شرکت خارج شد. به جای 🌷شاخه گل با چیز دیگری می خواست همسرش را شگفت زده کند .تصور عکس العمل فرزانه لبخند بر روی لبانش آورد و خدا می دانست چقدر فرزانه اش را🥰 دوست دارد. زنگ در به صدا در آمد و فرزانه بالباس نو ، به دیدار و استقبال سعید شتافت. سعید با یک جهش هرچه جوهر در دست داشت را بر روی لباس فرزانه پاشید، خندید. انتظار داشت صدای خنده فرزانه را بشنود؛ اما با چهره 😡خشمگین فرزانه روبه رو شد. نمی توانست از شدت خنده خودش را نگه دارد؛ ولی فرزانه خیلی ناراحت شد ه بود، در دلش گفت : «این چه شوخی بی مزه ای بود.» راه اتاق را در پیش گرفت. سعید دوید و مقابلش ایستاد. دستش را گرفت و بوسید. با صدای بلند گفت: «ای همسر عزیزتر از جانم، چرا ناراحت می‌شی؟! جوهر شوخی بیش نبود. ای عیال جان تا شما یک چای لب سوز و لب دوز برای سعید جان خسته برگشته از کارت آماده کنی و بیاوری، رنگ ها خشک می‌شه.» فرزانه از این همه انرژی سعید به وجد آمد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
🌸سلام بر عصر وزمانم 🌹سلام بر خورشید عالم تابم 🌼سلام بر تو انبیا واوصیا عیدی در پیش رو داریم بس بزرگ وزیبا وامیدواریم که این عید با عید ظهورتان مقارن گردد. ☘اللهم عجل لولیک الفرج ~~~~🌹~~~~ شما هم می توانید به خداوند ، امام زمان و بقیه معصومین علیهم السلام یا شهدا نامه بنویسید و آن را با هشتگ همراه اسم انتخابی تان برای آیدی @taghatoae در ایتا ارسال نمایید. ~~~~🌹~~~~ ✨ با نشر نامه هایتان در ثواب ارتباط گیری با شریک شوید. ارواحناله الفداء 🆔 @parvanehaye_ashegh
🌬از سرما فرار نکن ❄️آن هم مثل هر فصلی از زندگی، مثل لحظه لحظه‌ی زندگی، پر از زیبایی است و درس! ✨می‌توان راضی بود و از هر چیز، لذت برد. اگر نگاهت به مهربانی خدا باشد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
📌دوست دارید دنیا گلستان شود؟ 🍃یکی از توصیه های روان شناسان به والدین، عکس العمل نشان ندادن نسبت به رفتارهای نادرست بچه ها است. هم برای اینکه حساس تر نشوند و هم اینکه جلب توجه والدین سر این مسائل برانگیخته نشود تا فرزندان به خاطر جلب توجه، رفتار نادرست را تکرار نکنند. ✍️آن توصیه موردی است. یعنی زمانی که رفتار نادرست صورت می گیرد، باید عمل کرد. توصیه ایجابی و اصلی این است که در طول روز، توجه و محبت های مناسب به فرزند صورت بگیرد. نتیجه تداوم توجه و صحیح ، باعث ریشه کن شدن رفتارهای نادرست فرزندان می شود. 🌸این بار، آیه 34 سوره فصلت را با این زاویه بخوانید که اگر توصیه به رفتار درست در برابر رفتار نادرست می شود، برای ریشه کن کردن آن است و چه کسی است که دلش نخواهد دنیا، گلستان شود! 🍀وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ؛ هرگز نیکی و بدی یکسان نیست؛ بدی را با نیکی دفع کن، ناگاه (خواهی دید) همان کس که میان تو و او دشمنی است، گویی دوستی گرم و صمیمی است! 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌿پیامبر(صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) افزون بر دستورهایی که درباره کودکان به پیروان خود می‌داد، در عمل به آنها نیز پیشگام بود. 💚آن حضرت با کودکان خود، امام حسن و حسین (علیه‌السّلام)، بازی می‌کرد. نقل کرده‌اند که پیغمبر هر روز صبح، دست علاقه و محبت بر سر فرزندان خود و اولادشان می‌کشید و با آنها بازی می‌کردند. 📚 عدة الداعی، احمد بن فهد حلی، ص۶۱ صلی اللَّه علیه و آله 🆔 @tanha_rahe_narafte
😍کوچولوهای دوست داشتنی 🌸رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود : کودکان خود را دوست بدارید و با آنان مهربان باشید. وقتی به آن ها وعده ای می دهید به آن وفا کنید. زیرا کودکان شما را رازق خود می دانند. 📚وسائل الشیعه، ج۵، ص ۱۲۶ چه قدر این کوچولو ها معصوم و دوست داشتنی هستند. قدر شون رو بدونیم.😍😍😍😍🌸🌸🌸🌸 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️ چی دوست داری؟ بعد از گذشت دوماه از 🏫مدرسه رفتن امیرسام ، مدیر مدرسه به زهرا زنگ زد و گفت که امیرسام با بچه ها بازی نمی کند.زنگ تفریح ها همیشه ساکت یک گوشه می نشیند. سرکلاس هم تا سوالی ازش نپرسند، حرفی نمی زند. با اینکه امیر سام ساعات کاری زهرا همیشه خانه 👵مادربزرگش بود. خانه ای با حیاط بزرگ 🏡که تمام بچه های محل حسرتش را می خوردند؛ اما امیرسام فقط یک گوشه می نشست و با تبلتش بازی می کرد. هیچ دوست و همبازی نداشت . مدرسه رفتن هم تغییری در او ایجاد نکرده بود.زهرا فهمید با کار کردن در اداره وخسته به خانه برگشتن از امیرسام غافل شده است. برای همین تصمیم گرفت از کارش استعفا بدهد تا مدت زمان بیشتری کنار فرزندش باشد. 🕰 ساعت دوازده ظهر وقتی زنگ خانه به صدا درآمد و علی همراه دردانه پسرش به خانه آمد. زهرا با خوشرویی به استقبال همسر و فرزندش رفت .تصمیم گرفت از همان لحظه برای نزدیک شدن به پسرش تلاش کند. با خنده شروع به صحبت کردن با امیرسام کرد . - خوب پسرم امروز مدرسه چه خبر؟ - مثل همیشه. - مدرسه خوش گذشت، چه کارهایی کردید؟ - کار خاصی نکردیم. 🚶🏻‍♂️همین را گفت و بی حوصله راه اتاق را برای تعویض لباس در پیش گرفت. زهرا با ناراحتی به علی نگاهی انداخت که با لبخندش مواجه شد. علی به اتاق می رفت تا لباسش را عوض کند. گفت: «درست می شه، غصه نخور.» بعد از نهار همه در پذیرایی نشسته بودند. علی گفت:« یِ بازی بکنیم؟» زهرا و امیرسام با تعجب نگاهش کردند. علی گفت:« باید بگید چی دوست دارید. اول امیرسام.» - چه غذایی را دوست داری؟ چه رفتاری را می پسندی؟ چه چیزی خوشحالت می کنه؟ علی توانست لبخند را بر لبان امیر سام بیاورد. امیرسام تبلتش را کنار گذاشت. با ذوق جواب داد و خندید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
عزیزان من❤️ ✨رابطه خودتان را با خدا، هرچه می‌توانید مستحکم‌تر کنید؛ بخصوص در این ماه‌های مبارک که ماه‌های دعا، استغاثه، رابطه گرفتن با خدا و راز و نیاز کردن با معشوق حقیقی هر انسان است. 📚بیانات مقام معظم رهبری،۱۳۷۶/۹/۵ مدظله العالی 🆔 @tanha_rahe_narafte
🌞طلوع خورشید طلوع هاست. ☀️طلوع خورشید طلوع هاست. طلوع خورشید طلوع هاست. 💫طلوع خورشید طلوع است. طلوع خورشید یادآور طلوع است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️محبت بی شائبه به دختران 🌺محبت زیباترین واژه در جهان هستی است که تمام و کمال آن برای خدا و در درجه بعد اولیاءالهی است. هر انسانی در هر رتبه ای که باشد نیاز به محبت دارد و خود نیز باید به دیگران محبت کند. محبتی خوب است که برای خدا و در راه خدا باشد. محبتی که بدون چشم داشت و بدون انتظار پاداش و تشکر باشد. محبت در خانواده از اهمیت بالاتری برخوردار است. هر چه محبت در خانواده ای بیشتر باشد آن خانواده سالم تر و دیندارتر است. والدین عزیز باید بدانند آن ها الگوی محبت کردن در خانواده هستند. رشد جسمی و روحی فرزندان با اکسیر محبت امکان پذیر است. از بین فرزندان نیاز دختران به محبت بیشتر از پسران است. در مورد محبت کردن به دختران می توان به موارد زیر اشاره کرد: 🍀محبت خالصانه محبت به دختران باید خالصانه باشد. این گُل های معطر و زیبا تشنه محبت هستند. روحیات لطیف و حساس دختران سبب شده که اینگونه طالب محبت باشند. پدر و مادر باید دختران را سرشار از محبت کنند تا سیراب شوند. 🍀چگونگی محبت اشباع نمودن دختران از محبت، نیاز ضروری آن هاست. رشد و بالندگی آن ها در گرو محبتی سرشار است. اگر غیر از این باشد دچار بیماری های جسمی و روحی خواهند شد. هرگاه در خانه از محبت سیراب نشوند نگاهشان به بیرون از خانه است. اینگونه می شود که در برابر جملات محبت آمیز بیگانگان و جوانان هرزه فریب خورده و در دام آن ها می افتند. 🍀محبتی متقابل پدر و مادری که به دختر خود محبت وافری داشته باشد. در مقابل دختر هم که سرشار از احساسات پاک و لطیف است این محبت را به شکل زیباتری به سوی پدر و مادر برمی گرداند. 🍀شکل محبت ابراز محبت می تواند به شکل های مختلف صورت پذیرد که زیباترین آن ها در آغوش گرفتن، نوازش و بوسیدن است. همچنین می توان از محبت کلامی نام برد که پدر و مادر به شکل زیبا او را صدا بزنند و با لحنی آرام و پسندیده با او سخن بگویند. 🍀محبتی رشد دهنده هرگاه والدین محبت خود را از دختر دریغ نمایند او پژمرده و افسرده می شود. همین افسردگی می تواند او را به سوی ابتذال اخلاقی بکشاند. دختری که محبت نچشیده باشد در آینده به فرزندان خود نیز نمی تواند محبت کند. در حالیکه هر گاه از محبت سیراب شود دارای روحی قوی و بزرگ خواهد شد که همان عامل رشد معنوی و اخلاقیِ او می گردد. 🌸نکته: سلامت یک جامعه در گرو سلامت مادر خانواده است. مادرانِ آینده یک جامعه، دختران آن جامعه هستند؛ پس برای داشتن جامعه ای سالم، دختران را از محبت سرشار نمائید. 🆔 @tanha_rahe_narafte