✨ ایجاد صمیمیت با فرزندان
🌺 بابا اخلاقش خیلی جدی و محترمانه بود. از آن طرف هم همیشه سرش شلوغ بود. همین باعث شده بود که رابطه مان مثل خیلی از پدر و دخترها نشود. خودش هم این را متوجه شده بود.
🍃یک روز صدایم کرد. رفتم توی اتاقش. جلوی پایم بلند شد. خیلی سرخ شدم. گفت: مریم جان! از فردا بعد از نماز صبح به مدت ۴۵ دقیقه می نشینیم و با هم صحبت می کنیم.
🌿چهل و پنج دقیقه اش عجیب نبود. در طی این مدت به برنامه ریزی های دقیقه ای اش عادت کرده بود.
گفتم: درباره چه موضوعی؟
گفت: در هر موضوعی که دلت بخواهد.
صبح وقتی رفتم اتاقش. بابا سوره عصر را خواند و منتظر شد تا من صحبت کنم؛ اما من آنقدر خجالت می کشیدم که خودش فرمان را گرفت دستش. این برنامه همه روزه مان بود. کم کم من هم یخم باز شد و صحبت می کردم.
🌼 در همین برنامه صبحگاهی می رفتیم بیرون دور می زدیم. نان می گرفتیم و برمی گشتیم. قبلا گواهی نامه رانندگی گرفته بودم. خودش می نشست کنار دستم تا دست فرمانم خوب شود.
🌸این برنامه این قدر ادامه پیدا کرد که آن شرم و خجالت تبدیل به صمیمیت شد.
چقدر شیرین بود. تازه پدرم را پیدا کرده بودم.
🌹راوی: مریم صیاد شیرازی؛ دختر شهید
📚 خدا می خواست زنده بمانی ؛ کتاب صیاد شیرازی، فاطمه غفاری، صفحه ۷۰-۷۱
#سیره_شهدا
#ارتباط_با_فرزندان
#شهید_صیاد_شیرازی
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨قدر دانی از زحمات همسر
🌿دختر دومم مرجان عقب ماندگی ذهنی داشت. سر بزرگ کردنش و مدرسه رفتنش خیلی اذیت شدم. یک بار رفته بودیم مسافرت.
🌟علی مرجان را از من گرفت و گفت: خانم! توی این مسافرت نگه داشتن مرجان با من. شما استراحت کنید. بچه در بغل علی خوابش برده بود.
🌷علی ساکت بیرون را نگاه می کرد. گفت: خانم! حالا می فهمم شما برای بزرگ کردن این بچه چه می کشید آن هم دست تنها و در نبود من.
🌟راوی: همسر شهید
📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، صفحه ۶٫
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_صیاد_شیرازی
#به_انتخاب_تو
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨خرج و مخارج منزل شما با کیه؟
🍃علی همیشه یک سوم حقوقش را به من می داد و من با همان یک سوم، امور منزل را اداره می کردم. خرج و مخارج منزل دست خودم بود.
🍃پولی که علی می داد با اینکه یک سوم حقوقش بود؛ اما برکت داشت. وقت که بهم پول می داد می گفتم: حاج آقا! یه وقت پول کم نیارید و برید قرض کنید. از همین بردارید. می خندید و می گفت: شما نگران نباش قرض نمی کنم.
🍃دو سوم باقی مانده حقوق هر ماهش را برای کمک به این و آن خرج می کرد. خیلی ها می آمدند دم در خانه نامه می دادند و گریه می کردند. درد دل می کردند. نامه را که می دادم علی، مدام پیگیری می کردم تا به نتیجه برسد. علی می خندید و می گفت: «خانم! شما بیش تر از من برای درد دل این مردم جوش می زنید.»
راوی: همسر شهید
📚خدا می خواست زنده بمانی؛ کتاب صیاد شیرازی، نویسنده: فاطمه غفاری، صفحه ۵ و ۶
#سیره_شهدا
#شهید_صیاد_شیرازی
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌾فهم و درک بالا
🍃مادر شهید در مورد فهم و درک بالای شهید از همان دوران کودکی و تفاوت رفتار و برخورد او با دیگر فرزندانش می گوید «سه ساله بود که فهمیدم یک سر و گردن از بقیه هم سن و سالاش بیشتر می فهمد. بزرگ تر هم که شد، مثل یک جوان برخورد می کرد.
🌸به برادر و خواهراش می گفت: «می روید حمام، خودتون لباس هاتون رو بشویید؛ عزیز وقت نداره. یا می گفت: کفش هاتون رو خودتون واکس بزنید. لباس هاتون رو خودتون اتو کنید. عزیز همین قدر که برای ما غذا درست می کنه، بسه. » هر چه قدر به بچه ها می گفت کم توقع باشید و کارهایتان را خودتان انجام دهید، خودش چند برابر رعایت می کرد
📚رضا آبیار، سیره پیامبرانه شهدا، مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران،ص ۶۵
#سیره_شهدا
#شهید_صیاد_شیرازی
#عکس_نوشته_صبح_طلوع
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨همه میرویم اما مهم چگونه رفتن است
💠 پروردگارا! رفتن در دست توست. من نمی دانم چه موقع خواهم رفت، ولی می دانم كه از تو باید بخواهم مرا در ركاب امام زمانم قرار دهی و آن قدر با دشمنان قسم خورده ات بجنگم تا به فیض شهادت برسم.
#سیره_شهدا
#شهید_صیاد_شیرازی
عکسنوشته حسنا
🆔 @masare_ir