eitaa logo
مسار
338 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
526 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
کی مسئول‌تره؟؟ به این قسمت رسیدیم که مردان در برابر زنانی که سر ناسازگاری دارند باید مراحلی را در نهایت عدالت پیش ببرند. ▪️مرحله اول: پند و اندرز دادن ▪️مرحله‌دوم: درصورت سود نداشتن پند و اندرز از آنها در بستر دوری کنید. ▪️مرحله‌سوم: وقتی دو مرحله بالا فایده‌ای نداشتند، راهی جز شدت عمل نمی‌ماند و آنها را تنبیه بدنی کنید. ✅توجه کنید در همه‌ی دنیا در قبال کسانی که وظیفه‌نشناس‌اند و هیچ وسیله‌ای برای اصلاح آنها وجود ندارد تنبیه بدنی وجود دارد. ✅دوم اینکه توجه کنید طبق روایات و کتب فقهی این تنبیه بدنی باید ملایم و خفیف باشد به طوری که نه موجب شکستگی شود نه جراحت و نه کبودی. ❌هیچ مردی حق ندارد از سر بهانه‌گیری همسر خود را اذیت کند. 🔔مردان درصورت تخلف از وظایف خود نیز مجازات و تنبیه بدنی می‌شوند ولی چون غالبا این‌کار از عهده زنان خارج است، حاکم شرع مردان را از راه‌های مختلف و حتی از راه تعزیر(مجازات بدنی) به وظایف خود آشنا می‌سازد ✨...فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ ۖ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلَا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلًا ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًا کَبِیرًا... ...باید نخست آنان را موعظه کنید و (اگر مطیع نشدند) از خوابگاه آنان دوری گزینید و (اگر باز مطیع نشدند) آنان را به زدن تنبیه کنید، چنانچه اطاعت کردند دیگر راهی بر آنها مجویید، که همانا خدا بزرگوار و عظیم الشأن است ... 📖سوره نساء، آیه۳۴ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍نمک زندگی ⭕️اولین راهکاری که فرزندان می‌توانند در برابر دعوای پدر و مادر از خود نشان دهند، صبر است. ❌وقتی والدین دعوا می‌کنند، عصبانی هستند. ممکن است حرف‌هایی بزنند که مورد خوشایند شما نباشد. به قول ضرب‌المثل معروف: تو دعوا حلوا خیرات نمی‌کنند. 🔺اما به این نکته توجه داشته باشید که آدم‌ها وقت عصبانیت ممکن است هر حرفی را بزنند؛ در حالی‌که خیلی از آن‌ها حرف دلشان نباشد. 🔺به همین دلیل خیلی‌زود با یکدیگر آشتی می‌کنند و از حرف‌هایی که زده‌اند پشیمان می‌شوند. 💯پس اولین قدم در هنگام عصبانیت والدین، صبور بودن و منتظر گذر زمان ماندن است. 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔍علل قیام عاشورا چه بود؟ ۳_ عدم اعتماد قلبی امام به وعده کوفیان و نیاز به اتمام حجت با آنان: 🔅روایات فراوانی که حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم ) وحضرت علی برای امام حسین (علیه‌السلام )نقل کرده‌اند به ایشان خبر داده بودند که در عراق کشته می شود. اکنون به طرف کوفه حرکت می کند و دعوت آنها را قبول می‌کند و اما به دعوت آنها خوش‌‌بین نیست و احتمال مساوی برای شکست و پیروزی می‌دهد. 💡 بنابراین مسئله اتمام حجت مورد توجه است و ایشان باید برود تا حجت برآنها تمام شده باشد، دراین هنگام امام (علیه السلام) از یک طرف با یزید و از طرف دیگر با مردمی که بیان علاقه وحمایت می کنند روبه رو می شود امام (علیه السلام) گمان می کند که این سفر، سفر پیروزی نباشد، بلکه سفر شهادت باشد و حمایت مردم با یک تهدید از میدان برود اما حتماً باید برود چون اگر به خاطر این احتمالات از حرکت چشم پوشی کند حجت را برآنها تمام نکرده است. 📚(۱): اندیشه عاشورا ، چاپ اول ، بی جا ، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام(ره) ، ۱۳۷۵ ، صص۱۶_۱۴. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍قهرمان من ⚡️سپیده مثل همیشه عجولانه وسط حرف خواهرش پرید و با لحنی که شوخی و جدی‌اش معلوم نبود، گفت: «دیووونه! ... بقیه رو نمی‌دونم ولی من حتی بیشتر از مریم دوستت دارم ...» و خاطره‌ای از ذهنش گذشت. خود را جمع و جور کرد و ادامه‌داد؛ «وااای اگه مریم کوچولو بفهمه با همون دندونای نصفه و موش‌خورده‌ش پوستمو می‌کنه.» 😂هر دو با این حرف سپیده زدند زیر خنده. سایه بعد از مدت‌ها داشت می‌خندید و این برای سپیده زیباترین صحنه‌ی روزهای اخیر بود. با صدای جیرجیر در، هر دو به سمت در برگشتند. هیکل درشت قاسم چارچوب در را گرفته‌بود. از قیافه‌ی گرفته‌اش می‌شد حال دلش را فهمید. با دیدن او خنده مثل پرنده‌ای که با احساس خطر، از لانه‌اش بپرد، از صورت و لب‌های سایه پرید. 🚪چهره‌ی تکیده‌ی پدر، او را شوکه کرده‌بود. پدر در این مدت خیلی پیر شده‌بود. چشم‌هایش گود افتاده، چروک‌های دور چشمش بیشتر و خط خنده‌اش عمیق‌تر شده‌بود. بی‌اختیار سرش را پایین انداخت و خود را پشت سپیده کشاند تا کمتر در دید پدر باشد. قاسم چشم به زمین دوخته‌بود. یکی از دستانش را مشت کرده‌ و دست دیگرش را به چارچوب در تکیه داده‌بود. با عصبانیت، از پشت سبیل‌های ضخیمش با صدایی که انگار از ته گلویش بیرون می‌آمد، گفت: «انگاری فقط پیش من که هستین خنده‌تون نمیاد ...» ☘سایه همچنان سرش پایین بود و چشم‌هایش را از گل‌های قالی نمی‌گرفت و انگشت‌های پاهایش را روی هم سوار و پیاده می‌کرد. سپیده با شیطنت، در حالی که ادای تته پته کردن را درمی‌آورد رو به پدر کرد و دست‌هایش را به هم کوبید و انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، با بی‌خیالی گفت: «قربونت برم باباجون! من شمردم دقیقاً بیست و پنج روزه که درِ این اتاق رو نزدین ... من که دارم ذوق‌مرگ‌ میشم ... تو چی سایه؟!» فکر پول‌های بی‌زبانی که سایه با تهدید و تُخس‌بازی از پدر می‌گرفت و به گفته‌ی خودش برای روز مبادا پس‌انداز می‌کرد، اجازه نمی‌داد مستقیم به چشم‌های پدر نگاه‌کند. 💦با سقلمه‌ی سپیده از جا پرید و قطره‌ای اشکی بر روی پایش افتاد. سپیده خم شده و دهانش را به گوش سایه نزدیک کرد؛ «اگه من جای تو بودم نمی‌ذاشتم بابا دست خالی از اتاق بره بیرون.» وقتی دید سایه هاج و واج نگاهش می‌کند با لب‌های نازکش ادای بوسه درآورد و بدون این‌که پدر متوجه شود دستش را کشید و ول کرد و با چشم و ابرو او را به طرف پدر هدایت کرد. 📿بیرون اتاق، صدیقه با دلهره ایستاده‌بود و تند تند ذکر می‌گفت و نگران بود که باز دعوایی اتفاق بیفتد. ادامه‌دارد ... 🆔 @masare_ir
مسار
✍هندوانه سربسته #قسمت_دوم 🚪در را بازکرد. هادی مثل همیشه کتاب📒 در دست بود. پدر از روشویی بیرون آمد
✍هندوانه‌ی سربسته 🚌سوار اتوبوس شد و نیم‌نگاهی به ساکی انداخت که به لطف مادر، زیپش به سختی بسته می‌شد. انگار که راهی دیاری قحطی زده باشد، ساک را برایش پر از خوراکی کرده بود. از چای خشک گرفته تا محصول مربای هلوی🍑 تابستان همان سال. 🙇‍♂۸ساعت یک‌جا نشستن سخت بود اما نه برای پدرام که روزی ۱۸ ساعت در اتاقی در بسته سوالات تستی حل میکرد. 🌑تلافی تمام شب‌بیداری‌هایش را در همین ۸ساعت درآورد و یک‌سر تا مقصد چشمان خود را بست و به خوابی نه‌چندان عمیق رفت. 👤دستی روی شانه‌اش میزند: _داداش زمستون تموم شد نمیخوای از خوابت پاشی؟! چشمانش را به آرامی باز می‌کند. نور چراغ‌های ترمینال چشمش را اذیت می‌کند. بلند می‌شود و بعد کش و قوسی، ساکش 🧳را برمی‌دارد و از اتوبوس پیاده می‌شود. 📱گوشی‌اش را چک می‌کند تا آدرس دقیق خوابگاه را به ذهن بسپارد. وقتی رسید، هنوز هم‌اتاقی‌هایش نیامده بودند و او فاتح اتاق بود! 🛏 ملحفه‌ای که آورده بود را روی تخت بالا پهن کرد و ساکش را هم بالای تخت، زیر پایش گذاشت که در باز شد و بوی هم‌اتاقی جدید به مشامش رسید. بویی که نمی‌دانست حکایت از چه ماجراهایی می‌دهد... ادامه دارد... 🆔 @masare_ir