─┅•═༅❁🏴﷽🏴❁༅═•┅─
🌱اربعین یاد پدر زنده می شود.🌱
🌅 راه کربلا از نجف آغاز می شود .
🕯 تا شما را نشناسیم کربلا همان قصه است که مادران کوفه برای فرزندانشان تعریف کردند .
🚩عاشورا وقتی شروع شد که امیرالمومنین و پدر امت را نشناختند .
☑️ بی بصیرتی نسبت به امام از بعد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله شروع شد و با بریدن سر امام تکمیل شد . اگر نبود روشنگری زینب کبری سلام الله علیها قطعا نسل امروز مسلمان شیعه علی علیه السلام نداشت .
🌺«وَ قَالَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام : سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلّی اللّه عليه و آله و سلّم یقُولُ أَنَا وَ عَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، وَ لَحَقُّنَا عَلَیهِمْ أَعْظَمُ مِنْ حَقِّ أَبَوَی وِلَادَتِهِمْ، فَإِنَّا نُنْقِذُهُمْ- إِنْ أَطَاعُونَا- مِنَ النَّارِ إِلَی دَارِ الْقَرَارِ، وَ نُلْحِقُهُمْ مِنَ الْعُبُودِیةِ بِخِیارِ الْأَحْرَارِ»
علیّ بن ابی طالب علیه السلام فرمود:” شنیدم از رسول خدا «صلّی اللّه عليه و آله و سلّم» که فرمود: من و علی دو پدر این امّت هستیم و حقّ ما بر این امّت، از حقّ پدر نسبی شان بیشتر است؛ زیرا اگر از ما اطاعت نمایند، آنان را از آتش نجات می دهیم و به بهشت رهنمون می شویم و از راه بندگی خدای متعال، آنان را به برگزیدگان آزاده ملحق می نماییم.“
─┅•═༅𖣔✾🏴✾𖣔༅═•┅─
📚 بحارالانوار، ج ۶۶ ، ص ۳۴۳ ، باب ۳۸
#به_قلم_رمیصا
#عکس_نوشته_رمیصا
#اربعین
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨چشمان تر
چشمان زمین دوباره تر خواهد شد
ماه از سر شب بدون سر خواهد شد
تاریخ دوباره به خودش می لرزد
شق القمری بزرگتر خواهد شد
📚آینه عزا، ص۳۷
#اربعین
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🏴حسین ساختگی
حسرت اربعین، روی قلبت چنگ میزند.
اسم حسین فاطمه که می آید، سبزی دیوارها ی قشنگ حرم که پیش چشمت میآید، مروارید اشک روی گونه هایت می بارد.
می دانم اگر اربعین حتی یکبار هم رفته باشی، لحظه به لحظه و موکب به موکب جلوی چشمانت نقش می بندد و تو با خودت می خوانی.
چشماتو ببند، خیال کن کربلایی؛ البته اگر هنوز حسرت زده باشی، تصویر مبهم وغبار آلودی از آن همه شلوغی و همهمه و پذیرایی عربها، از ذهنت می گذرد.
میدانم وقت و بی وقت پای روضه، اشک میریزی و اگر دست و پایت بسته باشد، پادکست و صوت مداحی یکی پس از دیگری، اشک را مهمانت میکند.
اما بیا جور دیگری به این قصه ی عاشقی نگاه کنیم. چقدر مطمئنی اگر همین الآن او را ببینی، از پای عاشقانه هایت بلندت کند و بگوید: «حرف بس است، نوبت عمل رسیده. » چه میکنی؟
راستش را بگو، عشق سرجایش، چقدر معرفت به حسین فاطمه داری؟! غیر از مظلومیتش در دشت بلا، چه شناختی از او داری؟!
اشکت را بریز. هروله ات را بکن. حسرتت را بکش؛ اما فراموش نکن گاهی ما برای حسینهای ساختگی مان اشک میریزیم، حسینی که تنها هنرش مظلومیتش بود و این حسین، حسینی نیست که عالم همه پروانه ی اوست.
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
14.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انگار بین زائرانت جای ما نیست
امسال هم گویا نصیبم کربلا نیست
آخر چه خاکی باید از این غم به سر کرد
هجران برای عاشقان کم از بلا نیست
جاماندهها راهی به جز گریه ندارند
جز اشک بر درد فراق ما دوا نیست
رفتندو ما ماندیم با قلبی شکسته
آری شکستن هم یقینا بیصدا نیست
ما از حرم دوریم اما دل که داریم
بُعد مسافت مانع دلدادهها نیست
از دوست هر چه میرسد نیکوست اما
ای دوست مارا طاقت این ابتلا نیست
محمدجوادمطیعها
حسرتکربلاء..💔 اربعین ۱۴۴۳
#کلیپ
#اربعین
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ رزق اربعین
💥یا صاحب الزمان!
☘️پدر مهربانم
هر سال این روزها ،
کولهپشتی ام را سردوشم میگذاشتم برای سفر،
به شوق اینکه در جاده کربلا
کنار قدمهایِ سبزتان با شما هم قدم شوم؛
به شوق اینکه همنوا با صدایِ زیبایِ شما
زیارتنامه اربعین بخوانم ...
❄️امسال اما؛
اربعین را
با خاطره و حسرت و آه بدرقه میکنم...
🔥نمی دانم کدام گناه بزرگم،
رزق اربعینم را از بین بُرد؛
اما؛
کَرَم شما از گناه من بزرگتر است.
از کرم و مهربانی ات،
بگذار دوباره با شما هم سفر شوم!
▪️يا رب الحسين بحق الحسين
▪️إشف صدر الحسين بظهور الحجة
#اربعین
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸اولین کار برای مراقبه
ثواب زیارت و سلام به امام حسین❤️
💔السلام علیک یا اباعبدالله
همین یک جمله چنان اجر و ثوابی بدنبال دارد که
انسان را متحیر از مقام و منزلت امام مظلوم ما میکند.
هر جا که باشیم و هرزمان که باشد، ارادت و سلام خود را به ارباب عرضه کنیم. یقینا بی پاسخ نخواهد ماند🌺
خواندن زیارت عاشورا، روزانه و یا حتی سلام کوتاه به آن امام والا مقام اجری بس عظیم بدنبال دارد گویی که با هر سلام بارها خانه کعبه را طواف کردهای!!!
🌺السلام علیک یااباعبدالله🌺
#استاد_عالی
#مراقبه
#کلیپ
#تولیدی_مقداد
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨برای ارتقای زندگیت چکار کردی؟
🍃حمید همیشه سعی می کرد راه رشد من بسته نشود. خیلی سعی این راه رشد از مسیر قرآن بگذرد.
🍃هر بار که می خواست برود جبهه بی طاقتی نشان می دادم. خیلی گریه می کردم. تا اینکه یک بار رفتم سر وقت آن دفترچه یادداشت مشترک. نوشته بود: به جای گریه، هر وقت که میروم بنشین برای خودت قرآن بخوان! در این صورت هم خودت آرام می گیری و هم من با دل قرص می روم.
🍃می گفت: تو کنار منی و همراه من. اما خودت هم باید مسیری داشته باشی که مال خودت باشد و در آن رشد کنی؛ پیش بروی.
در یکی از نامه هایش نوشته بود: از فرصت نبودنم استفاده کن و بیشتر بخوان مخصوصا قرآن را. چون وقتی باهم ایم آفتم و نمی گذارم به چیزی نزدیک شوی.
راوی: فاطمه امیرانی؛ همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه ، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید؛ نویسنده: حبیبه جعفریان،صفحه ۱۰ و ۲۷
#سیره_شهدا
#شهید_حمید_باکری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅سیاستهای مردانه
💠 وقتی در خانه هستید، طوری رفتار کنید که جوّ خانه با نبودتان فرق داشته باشد. اگر هر بار که به خانه برمیگردید، ساکت و خسته باشید، حس سردی در خانه حکمفرما میشود!
💠 چند دقیقه از خود هیجان و نشاط نشان دهید تا به همسر و اهل خانه نشاط و آرامش انتقال دهید.
#همسرداری
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔@tanha_rahe_narafte
✍دفترچه مراقبه
🌸کشو میز کامپیوتر را جلو کشید. تمام وسایل داخلش را زیر و رو کرد. با صدای بلند پرسید:«خانم گلم، یه دفترچه کوچولو خریده بودم، گذاشتمش تو کشو کامپیوتر، شما ندیدیش؟»
🍃مریم ظرفها را آب کشید. دستکش را از دستش بیرون آورد. به طرف اتاق رفت. کنار سعید ایستاد. با انگشت به گونهاش اشاره کرد:« اول بوس. »
🌺سعید چشمان ریز شدهاش را به سمت مریم چرخاند. لبخند زنان گفت:« اول دفترچه رو پیدا کن و بده به من، بعد بوس بخواه.»
🍃مریم به طرف آشپزخانه چرخید و گفت:«راه نداره. اصلا چکارش داری؟»
سعید بازوان مریم را گرفت:« کجا فرار میکنی؟»
🌸گونه او را بوسید. مریم صورتش را پس کشید. همزمان با ماساژ جای بوس گفت:« چه ریشایی داری.» خندید و گفت:« مثل کاکتوسه. برا خارش خوبه.»
🍃لبخند روی لبان سعید نشست:«همه مردا همینن. حالا دفترچه منو میدی؟»
🌺مریم دستش را ته کشو برد. مثل جادوگران، عجی مجی گفت و دفترچه را یک ضرب بیرون آورد. سعید دست دراز کرد تا آن را بگیرد. مریم آن را پشتش پنهان کرد:«تا نگی برا چی میخوای نمیدم.»
🍃سعید سرش را پایین انداخت و آهسته گفت:« برا حساب کتابام میخواستم.»
🌸مریم خودش را تاب داد و گفت:« الکی نگو. دفترچه حساب که داری.»
🍃- خب میخوام بعضی حسابامو تو این بنویسم.
🌸اشک روی گونه مریم با یادآوری گذشته غلتید. نتوانست بایستد. افتاد. روی نمره بیستِ محبت به همسر را پوشاند. بالای صفحه مقابل صورت مریم نوشته بود:«محاسبه اعمال روزانه»
🍃ذهن مریم به روزی برگشت که دفترچه را برای سعید پیدا کرد. چشمان سعید برق زد. آنقدر از مریم تشکر کرد که مریم دهانش باز ماند. نمیدانست این چه دفتر حساب کتابی است که آنقدر برای سعید ارزشمند است. آن روز هرگز در ذهن مریم نمیگنجید، سعید را در بدترین شرایط از دست بدهد.
🌺سعید مقابل مریم دو زانو روی زمین نشست. اشک روی صورت او را با دست کوچکش پاک کرد. بغضش را فرو داد:«مامان این چیه دستته؟ چرا گریه میکنی؟»
🍃- دفترچه مراقبه باباته. میخوام تو هم مثل بابات بشی. مهربون و خوش اخلاق.
🌸- بابا از پیش حضرت زینب برنمیگرده؟
مریم سعید را در آغوش گرفت. سرش را بوسید و با گریه گفت:«خانم باباتو کامل خرید. هیچیش رو به ما پس نداد.»
#داستان
#همسرداری
#به_قلم_صدف
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شماره۸۷
از: دختر تنها
به: سیدالشهدا
سلام امام حسین 🌹
سلام امام غریبم 🖤
سلام سردار بی کفن😢🖤
یا امام حسین دستم به دامنت سردار بی سر نجاتم بده به مظلمویتت قسمت میدم آقا رهام نکن به جان رقیه ات دستوم بگیر 😢😔روسیاهم آقاشرمندم اما دوستتون دارم میدونم که به لطف شماست که هستمو نفس میکشم 😢به هر دری در میزنم دادرسی نیست شما به دادم برس مظلوم کربلا 🙏😔اللهم صل علی محمد وآله محمد وعجل فرجهم 🌹
🏴✨🏴✨🏴✨🏴✨🏴
#نامه_خاص
#مسابقه
#مناجات_با_معصومین
#امام_حسین علیهالسلام
🆔 @parvanehaye_ashegh
✨خدا نه نمیگوید
🌼باور نمیکنم که هیچگاه خدا به ما بگوید:
نه!
✅خدا سه گزینه دارد
✨آری
✨باشه ولی الان نه
✨و من پیشنهاد بهتری برایت دارم
✨فقط صبور باش.
#صبح_طلوع
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 دلت میاد اشک مامانت رو ببینی؟
❇️دوستان همرزمش برای عرض تسلیت به خانه ما آمدند؛ برای آنها تعریف کردم: «وقتی پسرم میخواست سوار ماشین شود، او را بوسیدم و گفتم: سوار ماشین که شدی، کنار پنجره بنشین تا خوب تو را ببینم، اما وقتی رفت، حدود نیم ساعت به اتوبوسهایی که رزمندگان را به جبهه می بردند، نگاه کردم اما او را ندیدم. این موضوع تا مدتها مرا میرنجاند.»
🔘یکی از دوستانش با چشمانی اشک آلود گفت: «مادر جان! جعفر یک ماه قبل از اعزام خواب دیده بود این بار که جبهه برود، دیگر برنمیگردد. او خوابش را برای من تعریف کرد و گفت که تا لحظه شهادت آن را برای کسی بازگو نکنم. جعفر گفت: من کنار پنجره اتوبوس ننشستم؛ زیرا نمیخواستم در لحظههای آخر گونههای اشکآلود مادرم را ببینم.»
📚مادر خورشید، نویسنده: عبدالرحیم سعیدی راد،ناشر:کتاب مسافر، صص۳۵-۳۶
#سیره_شهدا
#شهید_جعفر_تشکری
🆔 @tanha_rahe_narafte