#بسم_الله
#یه_حبه_نور
✍مختار
🗺خداوند انسان را آزاد آفرید تا با اختیار و انتخاب خود، مسیرش را انتخاب نماید.
🌱 در این مسیر برای او کتاب و پیامبر را فرستاد تا بتواند آگاهانهتر تصمیم بگیرد و اشتباهی از او رخ ندهد.
🍂 اما اینکه برخی ایمان نمیآورند و کفر را انتخاب مینمایند؛ هیچ ضرری به خدا نمیزنند بلکه ضرر آن، متوجه خودشان خواهد شد، البته خداوند اگر بخواهد میتواند آیات قهر خود را برای نافرمانان بفرستد تا به اجبار ایمان بیاورند اما ایمان اختیاری، به از ایمان اجباری است.
✨«إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ؛ ما اگر بخواهیم از آسمان آیات قهری نازل گردانیم که همه به جبر گردن زیر بار (ایمان به) آن فرود آرند.»
📖آیه۴، سورهی شعراء
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_آلاله
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✨برخورد با انحرافات
🍃مدتی بود که عضو یکی از هیئتهای عزاداری شده بودیم. با بچههای آنجا هم رفیق بودیم؛ اما هیئت مشکلاتی داشت. تا چند ساعت بعد از نیمه شب عزاداری میکردند که نماز صبحمان هم از دست میرفت. مداح هیأت هم با ولی فقیه مشکل داشت.
🌾روزی یکی از دوستان درباره قالب هیئت تذکراتی به ما داد و گفت که اشتباه عمل میکنید. برای ما انتقال آن مطالب به مسئولین هیئت سخت بود؛ اما برای احمد نه. شروع کرد به تذکر اشتباهات. وقتی دید گوش به حرف نیستند، دور همه شان را خط کشید و با آنها قطع ارتباط کرد.
راوی: برادر و دوست شهید
📚کتاب سند گمنامی،صفحه ۳۳-۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_مکیان
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍چگونه با والدین صحبت کنیم؟
💡یکی از رفتارهای پسندیده، مهربانی با پدر و مادر است.
هرگاه فرزند در خانواده با ملایمت صحبت کند، رابطهاش با والدین صمیمی میشود.
🔘رفتارهای عاطفی بسیاری هست که فرزند میتواند از خود نشان دهد؛ مثلا هنگامی که خواستهای دارد، با لبخند و ملاطفت از والدینش بخواهد نه با لحن طلبکارانه.
✅هرگز نباید از یاد برد عطوفت با والدین؛ نشانهی قدردانی از آنهاست.
✨امام كاظم عليهالسلام: «الرِّفقُ نِصفُ العَيشِ.»؛ «ملايمت و مهربانى نيمى از زندگى است.»
📚ميزان الحكمة، ج ۴، ص ۴۹۴
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رخساره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️نامهای برای تشکر
🍃وقتی روز تلخ و سختش را به اتمام رساند طبق عادت هرشب رختخوابش را کنار مادر پهن کرد، مادر بعد از یک روز پردرد، به لطف داروهای آرامبخش توانسته بود، بخوابد.
☘️چراغ اتاق را خاموش کرد که نور مادر را اذیت نکند. چراغ مطالعهی کوچکی را که نور کمی داشت، روشن کرد و در کورسوی آن شروع کرد به نوشتن نامهای برای خدا: «چقدر تلخ است سختی کشیدن عزیزت را جلوی چشمت ببینی و کاری از دستت ساخته نباشد.
خدایا! میدانی که مادرم یک عمر با دردهای وجودش ساخته و صدایش هم درنیامده، اما دیگر، دردها خودشان شروع به فریاد کردهاند و مادر نمیتواند از کسی پنهانشان کند.
دیدی که امروز، هم آتش نذر و نیازم شعلهور بود، هم رقابت بین قطرات اشکم. خدایا به اندازهی بزرگی و مهربانیات شاکر و سپاسگذارم که صدایم را شنیدی. اشکهایم را دیدی و مادرم را دوباره برگرداندی و اکنون حال خوبش، علت خوب بودن من هست.»
🌾خودکار را لای دفتر گذاشت و آن را بست. رو به مادر کرد و در رختخوابش دراز کشید: «میخوام تا صبح نخوابم و همینطور نگات کنم، امروز یه لحظه فکر کردم که از دستت دادم. حتی یه لحظه فکرکردن به نبودنت، به اندازهی سالها، از عمرم کم میکنه ...»
🍃مادر، سرفهای آرام و ریز کرد. اما قبل از اینکه حرکتی بکند دخترش با لیوانی آب بالای سرش نشسته بود. انگار میخواست دختری باشد از جنس مادرها که محبتشان بیعلت و بیدریغ به سمت فرزندشان جاریست.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_قاصدک
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍سقوط
✊میخوای دلت قُرص باشه!
پاتو بذار یه جای محکم😉؛
جایی که ته دره سقوط نکنی.
مواظب باش وارد تیم شیطون😈 نشی.
🌱در تیم خدا باش!
✨" يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ "؛
ای کسانی که ایمان آوردهاید! یاوران خدا باشید.
📖سوره صف، آیه۱۴.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✨دعای کمــیل کودکانه
🍃وحید از همان سنین نوجوانی با دعا مأنوس بود. شب جمعهای خانهشان پر از مهمان بود. وحید خواهرانش را به زیرزمین خانه برد. نوار دعای کمیل را داخل ضبط گذاشت. گفت: «بیایید دعای کمیل بخوانیم.»
☘️صدای گریهاش که بلند شد، خواهرها هم شروع کردند به گریه. دعای کمیل کودکانه.
بعدها که وارد دانشگاه شد؛ اولین دعای کمیل دانشگاه فردوسی مشهد را، او به راه انداخت.
📚 دیالمه، نویسنده: محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده، صفحه ۲۵ و ۳۲
#سیره_شهدا
#شهید_دیالمه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍کلام عشق
💢هیچ گاه دیر نیست از امروز شروع کنیم!
🌱با لقبهای جدید و قشنگ، آقای مهربونم😊، عزیزم و ...
و همچنین بانوی قشنگم🥰، نفسم و ... یکدیگر را صدا بزنیم.
همیشه در زندگی مشترک 💑تنوع لازم است. شاید برای بار اول و دوم سبب تعجب شود و حتی از خجالت سوخاری شوید😁 اما بعد برای یکدیگر دلنشین خواهد شد.
💡در بیان احساسات خود خلاق باشیم و خجالت نکشیم، عشق 💞را بر زبان جاری کنیم. زن و شوهر با اینگونه رفتارها به هم میفهمانند که حضورشان برای همدیگر مهم است.
🌹زبانی قویتر از محبت وجود ندارد، عشق را با کلمات زیبا و لحنی دلنشین ابراز کنیم.
#ایستگاه_فکر
#همسرداری
#به_قلم_رخساره
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️خدا بزرگِ
🍃یک ماه است که سعید را از کارخانه اخراج کردهاند. صبح تا شب دنبال کار میگردد و خسته به خانه میآید. چایی را درون سینی گذاشتم و با شیرینی که خودم آنها را درست کرده بودم، کنارش نشستم: «خسته نباشی آقا.»
🍂_سلامت باشی. چه خستگی؟ کار که پیدا نمیشه هر چی میگردم.
✨_ خدا بزرگِ، پیدا میشه.
☘️سعید آهی کشید، گفت: «نمیدونم ریحانه جان چیکار کنم؟ سوگند چند وقت دیگه میره مدرسه پول میخواد برا ثبت نام.
💫سکوت کردم. راست می گفت. سعید شیرینی برداشت و در دهانش گذاشت: «چه خوشمزه است.»
🌺_ کار خودمه... ببین سعید جان میگم من که شیرینی خوب بلدم اجازه میدی برم شیرینی پزی سادات خانم.
🍃سعید نیم نگاهی به من انداخت: «هنوز بی غیرت نشدم که زنم بره کار کنه.»
💫دستش را گرفتم: «نه عزیز دلم شما تاج سرمی بیغیرت چیه؟ این طوری کنار هم کار میکنیم شیرینی پزی سادات خانم هم که خودت میدونی همه زن هستن. خود سادات خانم هم آدم مقیدیه.»
🍃 کمی سکوت کردم و بعد گفتم: «راستی دنبال یه پیک موتوری هم هستن که سفارشات ببر نظرت چیه؟ تو که موتور هم داری.»
🌾سعید کمی فکر کرد: « جدا حتما در مورد من باهاشون حرف بزن.»
☘️_حتما عزیزم، فقط من چی اگه بگی نه میگم باشه نمیرم.
🍃آنقدر با لبخند نگاهش کردم تا بالاخره راضی شد.
#داستانک
#همسرداری
#به_قلم_سرداردلها
🆔 @masare_ir
#بسم_الله
#یک_حبه_نور
✍بهترین میزبان
🎆من و تو هر روز توی یه مهمونیه بزرگیم!
🌱میزبان من و تو، همون کسی هست که به ما از هرکس، حتیخودمون مهربونتره!
🤔در عجبم از این آدمیزاد که چطوری حُرمت میزبان رو میشکنه؟!
✨" وَأَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِين "
‹ که تـو بهترین مهمان نوازی...›
📖سورهمومنون، آیه۲۹.
#تلنگر
#از_قرآن_بیاموزیم
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✨کار فرهنگی و دعا
🍃محمدرضا مسئول تبلیغات انجمن اسلامی دبیرستان هاتف بود. اصرار داشت که در کنار کار عقیدتی، باید مراسم دعا هم داشته باشیم. از مدیر مجوزش را گرفت.
☘️دوستانش موافق نبودند. می گفتند: «اگر استقبال نشود، برای نیروهای انقلابی مدرسه بد میشود. اما او اصرار داشت. در اولین دعای کمیلش ۵۰ نفر دانش آموز را پای دعای کمیل نشاند.»
🌾بعد از چند جلسه همسایه ها تقاضا کردند که آنها هم بتوانند در مراسم شرکت کنند. شب ها جمعه در مدرسه باز بود. به روی همه.
📚 یا زهرا سلام الله علیها؛ زندگی نامه و خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده، نویسنده: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، صفحه ۳۹ و ۴۰
#سیره_شهدا
#شهید_تورجیزاده
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @masare_ir
✍سکانس انتخابی
💧تشنه وارد آشپزخانه میشود. لیوان را زیر شیر آب میگیرد تا پُر شود.
هولهولکی آب میخورد. عجله دارد که زودتر ماشینبازی را ادامه دهد. لیوان را لبهی اُپن میگذارد. صدای شکستن لیوان و پخش شدن تکههای شیشه کف آشپزخانه سکوت خانه را میشکند.
🎥سکانس اول:
مادر با عجله خود را به آشپزخانه میرساند. نگاه غضبآلودی به کودک میکند. سرش داد میزند: «بچه حواستو جمع کن! نگاه کن آشپزخونه رو به چه روزی انداختی؟! واسهی من آبغوره نگیر! برو بیرون جارو کنم. مواظب باش پاتو زخمی نکنی.»
🎞سکانس دوم:
مادر با عجله خود را به آشپزخانه میرساند. رنگ صورتش پریده و با نگرانی به سرتاپای کودک نگاه میکند. او را در آغوش میگیرد و میگوید: «فدا سرت عزیزم. ببینم شیشه دست و پاتو نبُریده برم واست چسبزخم بیارم؟ مواظب باش پاتو روشون نذاری تا بیام جارو کنم.»
🧂تلنگر نمکی: حتما و قطعا لیوان جهیزیه از روح و روان بچه مهمتر نیست!
#ایستگاه_فکر
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @masare_ir
✍️معجزهی شیرین
🍃آسمان هم دهان باز کرده بود و به حال زار من گریه میکرد. چطور منِ مادر با دست خود داشتم بچههایم را به سمت قتلگاه میبردم؟!
☘️باورم نمیشد که من همان فرشته سابق باشم. کِی اینهمه تغییر کردم که خودم متوجه نشدم. من همان کسی هستم ابتدای زندگی با سعید صحبت کردم که بچه زیاد میخواهم. سعید اما دو تا را کافی میدانست. با همهی این حرفها، با دل من راه میآمد.
🌾همان ابتدای زندگی رفتم دکتر متخصص زنان، برای شروع بارداری چکاب دادم.
خانم دکتر وقتی نتیجه آزمایشها را دید، گفت: «تنبلی تخمدان داری! برای باردارشدن شاید بیشتر از یکسال طول بکشه و شاید به طور طبیعی باردار نشی.»
🍃هالهای از غم وجودم را فرا گرفت. وقتی به سعید گفتم به من دلداری داد. در کمال ناباروری خیلی زود باردار شدم. شادی کنج قلبم آشیانه کرد. اولین نوه از سمت خودم و همسرم برای خانوادهها بود.
🌺همه را سورپرایز کردیم و گفتیم باردارم.
سه ماهگی رفتم برای غربالگری اول. دکتر دستگاه را روی شکمم گذاشت. مانیتور، جنین را کوچک نشان میداد. دکتر مدام دستگاه را اینطرف و آنطرف کرد. بعد گفتند: «بچه قلبش ایست کرده و رشدش متوقف شده است.» خبر مثل پُتک روی سرم آوار شد.
خودم را باخته بودم. سعید با حرفهایش کمک کرد تا خودم را یواشیواش جمع کنم.
🌾بعد از گذشت سه ماه، دوباره اقدام به بچهدارشدن کردیم. دکتر گفتند: «احتمالش زیاده مثل قبل بشه.» من اما چلهی زیارت عاشورا برداشتم. خیلی زود باردار شدم. روز سونوگرافی فرا رسید. ضربان قلبم شدت گرفت.
☘️دکتر سونوگرافی با صدای بلند به منشی گفتند: «بزن بارداری دوقلو.» چی میشنیدم؟! دوقلو آن هم وقتی که من تنبلی تخمدان دارم!
پرده اشک جلوی دیدم را گرفت. خدا معجزهاش را به من نشان داد. یک معجزهی شیرین.
🍃پسرها به دنیا آمدند. عاشق آنها بودم. دچار افسردگی بعد از زایمان شدم. مدام با همسرم کَلکَل میکردم. خسته و کسل بودم. حالا بچهها دو ساله هستند. فهمیدم دوباره باردارم آنهم دوقلو.
🍂دچار شُک شدم. لبهایم خشک شد. داغی بدنم را فراگرفت. به فکر سقط جنین افتادم.
سرچ کوتاهی در اینترنت کردم. خیلی راحت پیدا شد. نوبت گرفتم. باورم نمیشود که دارد جزو دسته قاتلین، اسمم ثبت میشود.
☘️حس مادرانه وجودم را فرا گرفته است. نه من نمیتوانم چنین ظلمی را در حق پارههای جگرم انجام دهم. من مادرم. مادری با تمام محبتهایش. راهم را به طرف امامزاده محمدبنموسی کج میکنم. دستهایم را در شبکههای نقرهای آن قلاب میکنم. صورتم را روی آن میگذارم. بغضم میترکد. دست روی برآمدگی شکمم میکشم. آهسته میگویم: ببخشید یه لحظه خودخواه شدم.
#داستانک
#ارتباط_با_فرزندان
#به_قلم_افراگل
🆔 @masare_ir