eitaa logo
مسار
336 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
535 ویدیو
2 فایل
هو الحق سبک زندگی خانواده سیره شهدا داستانک تلنگر مهدوی تبادل👈 @masare_irt ادمین : @hosssna64
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️بگشا پنجره قلبت 🌸مهربان باش 🍀پنجره قلبت را برای محبت کردن بگشای، محبتی خالصانه و بی‌بهانه؛ مثل خورشید که هر روز طلوع می‌کند و می‌تابد، بر همه چیز و همه کس به طور یکسان. 🌼تو هم مانند خورشید باش نسبت به دیگران. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨اوه! آخرش هیچ؟ 🍃آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه در ضمن وعده های غذا با اهل خانه می نشست و صحبت می کرد و حرف هایشان را هم گوش می داد. حرف های بی ربط را هم گوش می داد. حتی حرف های تکراری را هم گوش می داد. خیلی کم پیش می آمد که سخنی مورد بی اعتنایی ایشان قرار گیرد؛ مثلا اگر مطلب خیلی بی ربط بود، می گفت: «اوه! حالا ما این قدر وقت صرف کردیم، فکر کردیم چه مطلبی است! آخرش هیچ؟» 📚عبد محبوب، ویژه نامه پنجمین سالگرد رحلت حضرت آیت الله العظمی بهجت، ص42، به نقل از علی بهجت پور، پسر ایشان 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠قدردانی ✅ از والدین خود قدردانی کنید. 🔘 به یاد داشته باشید زمانی که مریض بودید و در تب شدید بستری بودید؟ پدر و مادرت بالینت را ترک نکردند، بی‌ خوابی کشیدند تا سلامتی خود را به دست آورید. 🔘 درسته، این مسئولیت آنهاست و آن‌ ها این مسئولیت را جدی گرفتند. برای از خود گذشتگی‌شان تشکر کنید. 🔘هر فرصتی که پیدا می کنید، از آن ‌ها تشکر کنید و بگذارید آن‌ ها بفهمند که دوست‌شان دارید. ✅ به والدین خود، با این کار احترام گذاشته‌اید. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ نبض مادر 🌿صدای گریه در سرش می‌پیچد. سرش سنگین شده و به زور آن را با خود می‌کشاند. تلو تلو خوران خود را به کنار مبل شکلاتی رنگ می‌رساند. گوشی را برمی دارد و شماره ای را می‌گیرد. چندین بار اشتباه می‌گیرد تا درست شود. 🌸 با لکنت زبان می‌گوید: «اَ اَ اَ ل ل و... اورژانس... لطفا ی ماشین... نه! مُ مُ رده. » گوشی را که می‌گذارد تازه متوجه اشک هایش می‌شود که جلوی پیراهنش را تر کرده است. از پشتِ پردهِ اشک، به سختی خواهرش سمانه را می‌بیند، در حال تنفس مصنوعی به مادر هست. در دل به سمانه غُر می‌زند. صدایِ درونش را می‌شنود که با حرص می‌گوید سمانه خانم تا حالا کدوم گوری بودی؟! ☘سرش را به روی زانوهایش خم می‌کند. دستانش را دو طرف سر می‌گذارد. یاد خانه روستایی می‌افتد، همان خانه‌ای که مادر عاشقش بود. آخر هفته به آنجا می‌رفت. برای اینکه به بچه‌ها خوش بگذرد خودش را به آب و آتش می‌زد. شروع می‌کرد از قدیمی‌ها می‌گفت، از خاطرات و خوشمزگی ها و سوتی های اول زندگی با بابا، از مسافرت‌ها و تجربه‌هایش و... 🌺 با صدای زنگ خانه، خاطراتش پاره می‌شود. آیفون تصویری را برمی دارد. آمبولانس است. دو نفر با جعبه کمک‌های اولیه وارد خانه می‌شوند. سمانه کنار می‌رود. غبارِ غم و اندوه، صورتش را پوشانده. یکی از پرستارها علائم حیاتی مادر را چک می‌کند. به همکارش می‌گوید: «نبضش می‌زنه، ضعیف می‌زنه. » باناباوری به آن‌ها نگاه می‌کند و بغضش می‌ترکد و گریه‌اش پاره پاره می‌شود. گریه‌هایی که با خنده همراه شده است. چشمان سمانه طوفانی شده و لبهایش می‌لرزد. او هم بغض دارد. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️چه شبی است امشب▪️ 🏴هنگامه رنج و غم و ماتم شده امشب گریان، زغمى دیده عالم شده امشب💔 پایان شب آخر ماه صفر است این یا آنکه ز نو ماه محرّم شده امشب از داغ جگر سوز نبى سیّد ابرار نخل قد زهرا و على خم شده امشب 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 شهادت پیامبراکرم صلی‌الله علیه‌و‌آله‌وسلم بر همگان تسلیت 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️آخرین لبخند ▪️آه چـه دشـوار اسـت بــرای فـاطمه، شنیـدن داستان فراق و چه ساعات اندوهناکی‌ست این ساعات آخر. اُنـس و دلبستگـی فــاطمه بـه پـدر و پـدر به او بی‌مانند است.فاطمه اُم‌ابیـها و پاره تن پیـامبر صلی الله علیه وآله است. ▪️رواست آسمان و زمین، عرشیان و فرشیان از این غم و اندوه خون بگرینـد. روز تنهایـی و آغاز غُربت زهرای‌مرضیه‌ست. ای رسـول مهربانــی‌ها دختـرت را دریــاب. نگاهـی به سرور بانوان دو جهان بینداز . بیــا و اشک‌هـای دو دیـــده‌اش را پـاک کـــن و دل شـکستـه‌اش را تسلی ده. ▪️چه خوب تسلایی بر قلبش بود مژده‌ای که در گـوشش خوانـدی! « فــاطمـه جان ناراحت نباش تو اولین کسی هستی که به من ملحق می‌شوی.» و چـه لبخند دلنشینـی بـر چـهره‌ نـاراحـتش نشاندی! 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دل پر شراره مردی که غربت است همه‌ سوگواره‌اش ریزد تمام عمر ز دل‌ها شراره‌اش از کوچه‌ي شب است هر آنچه کشیده است سبزی صورت و جگر پاره پاره‌اش تابوت زخم‌هاي‌ تنش را نهان نمود دنیا ندید ان بدن پر ستاره‌اش قاسم که مرد عرصه جنگاوری شده باشد نمایشی ز جهاد هماره‌اش بخشید با کرامت سبزش هر آنچه داشت این است راه عشق نباشد کناره‌اش باید که ساخت گنبد وی را در آسمان باید که کرد دست ملک را مناره‌اش عمری که در مدینه‌ي غم خانه کرده است تنها نسیم بانی بر یادواره‌اش شعری سروده‌ام به هوای بقیع او شعری که بود غربت و غم استعاره‌اش مهرداد قصری‌فر علیه‌السلام بر همگان تسلیت 🆔 @tanha_rahe_narafte
🤲نماز شكر📿 🔰 هر وقت حاجی از منطقه به منزل می آمد، بعد از اینکه با من احوال پرسی می کرد، با همان لباس خاکی بسیجی به نماز می ایستاد. یک روز به قصد شوخی گفتم:تو مگر چه قدر پیش ماهستی که به محض آمدن، نماز می خوانی؟ نگاهی کرد و گفت: هر وقت تو را می بینم ، احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخوانم.» 📚 سیره پیامبرانه شهدا، نویسنده: رضا آبیار ناشر :مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران،ص۸۵ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 خاطرات آلبومی 💠 گاهی مواقع افراد نسبت به همسر خود کینه یا دلخوری پیدا کرده و نمی‌توانند به راحتی همسر خود را ببخشند. 💠 در اینگونه مواقع یکی از چیزهایی که حالتان را تغییر می‌دهد و می‌تواند دل‌خوریتان را از بین ببرد این است که نقاط مثبت همسر و یا خاطرات خوشِ با هم بودن را مرور کنید. 💠 مثلا به آلبوم عکس یا فیلمهایی که مربوط به لحظات خوش شما بوده است نگاه کنید تا بهانه‌ای برای نرم شدن دلتان شده و عاملی برای برقراری ارتباط دوباره و تازه گردد. 🆔@tanha_rahe_narafte
✍ خرابه‌های هول انگیز 🚢 کشتی غرق شد . آب او را به ساحل برد. به هوش که آمد خود را در جزیره‌ای دوراُفتاده دید. لباس‌های تنش را نگاه کرد همان‌ها که ناخدای کشتی به او هدیه داده بود. اطرافش را با دقت از زیر نظر گذراند. به جز وسایلی که آب با خود آورده بود، کس دیگری را در آن جا ندید. می‌خواست بلند شود، بدنش درد می‌کرد. کمی دورتر از خود عصایی را دید که آب آن را با خود به ساحل آورده بود. خودش را به عصا رساند به آن تکیه داد و به سختی روی پای خود ایستاد. باید خود را به جایی می‌رساند تا شب در امان باشد. 🏞 از وسط جزیره با ترس و لرز عبور کرد. نزدیک غروب شده بود و او هنوز در حال راه رفتن بود. جزیره به انتها رسید. از راه دور چشمش به قلعه‌ای اُفتاد که میان خرابه‌های هول‌انگیزی بود. چاره‌ای نداشت باید خود را به قلعه می‌رساند. هر قدم که برمی‌داشت کوهی از سنگینی بر تمام وجودش می‌نشست. درد از مغز استخوان سرش به کف پایش کشیده می‌‌شد. وارد قلعه شد. دیوارهای قلعه تَرک برداشته بود. سقف آن هم در حال فروریختن بود. به دیوار تکیه داد و عصا را کناری گذاشت. چشمان خسته‌اش روی هم رفت. 💥بعد از مدتی با صداهای اطرافش بیدار شد. چشمانش از دیدن صحنه روبرویش گشاد شد. اشباح و ارواحی را می‌دید که هر کدام به کاری مشغول هستند. یکی از روح‌ها که متوجه بیداری او شد، خود را به سرعت به او رساند تا زودتر از دیگران او را به تسخیر خود درآورد. پیرمرد که متوجه نقشه شیطانی او شد، عصای خود را برداشت و آن را محکم بر سر روح کوبید؛ ولی عصا از وسط بدن او گذشت و به او آسیبی نرساند. بقیه روح‌ها هم نگاهشان به سوی او کشیده شد. همه با نگاه و خنده تمسخرآمیز و شیطانی به سوی او آمدند. خنده‌های ارواح در ساختمان قلعه پیچید و ترس بیشتری به دل او انداخت. 🌺 کاری از دستش برنمی‌آمد. شروع به جیغ زدن کرد، که با تکان شانه‌هایش چشمانش را باز کرد. عرق از پیشانی و صورتش راه اُفتاده و بدنش یخ کرده و می‌لرزید. همسرش را دید که با لیوانی آب، بالای سر او نشسته و می‌گوید: «انگار خواب بد دیدی» ☘پیرمرد به اطرافش نگاه کرد و نفس راحتی کشید. خوشحال شد که همه آن‌ها خوابی بیش نبود. 🌸- پاشو پاشو ! کمی آب بخور حالت خوب شه. 🍃پیرمرد با دیدن صورت مهربان زنش خندید. همراه گرفتن لیوان، قربان صدقه‌ او رفت. صورت پیرزن سرخ شد. کف دست راستش را بر پشت دست چپ زد. لب‌هایش را به دندان گرفت: « اِوا خاک تو سرم، نکنه جن زده شدی؟!» پیرمرد همچنان می‌خندید و قربان صدقه می‌رفت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔قربون کبوترای حرمت 💔 هَمہ‌مَدیونِ‌نَفَس‌هاےِ‌تو‌هَستیم‌فَقَط نَفَسے‌هَست‌اَگر،اَزڪَرَمِ‌توست‌حَسَن 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️طعم عشق زندگی ☘️صبح به خیر گفتن‌های مداومت، تو را برایم خاص کرده است. 🌸 رنگ و بوی تازگی دارد و طعم عشق را به من می‌چشاند. 🌺باز هم برایم بگو این تکرارهای هر روزه‌ات برایم شیرین و گواراست. باز هم بگو " صبح به خیر " 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨محبت یکسان به فرزندان میکنی؟ 🍃با افراد خانواده، بسیار گرم و مهربان بودند. در عین این كه ما از او به دلیل جذبه ای كه داشتند، حساب می بردیم؛ در همان حال، خیلی با او گرم و مهربان و صمیمی بودیم . امام همه اولادشان را به یك نظر نگاه می كنند و به همه به یك اندازه محبت دارند؛ به طوری كه بعد از این همه سال، ما هنوز متوجه نشدیم امام، كدام فرزندشان را بیش تر دوست دارند. 📚برداشتهایی از سیره امام خمینی رحمة الله علیه ، ج۱، ص۲۱، به نقل ازخانم فریده مصطفوی، دختر امام رحمة‌الله‌علیه 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 اندازه نگه دار ❇ محبت و مهرورزی لازمه ی تمام روابط انسانی است بخصوص در رابطه با کودکان، امّا همانطور که شنیدید« اندازه نگه دار که اندازه نکوست.» افراط و تفریط در محبت ورزی به کودکان یا باعث نازپروردگی و افزایش وابستگی یا باعث افسردگی و تزلزل شخصیت می شود از این رو در محبت ورزیدن به کودکان باید میانه روی کنید. 🔹 عنِ الامامِ ٱلباقِرِ علیه السلام: «شَرُّ ٱلآبَآءِ مَنْ دَعَاهُ ٱلبِرُّ إِلَی ٱلإِفرَاطِ.؛ 🔸امام باقر علیه السلام: «بدترین پدران کسی است که نیکی و دوستی [به فرزند]، او را به حد افراط و زیاده روی سوق دهد [و نازپروری کند].» 📚تاریخ یعقوبی،ج۱،ص۳۲۰ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍روز تو از درد به خود می‌پیچید. در بستر دراز کشید. رنگ بر رخسار نداشت. حسین بالای سر او اشک می‌ریخت. پرندگان همنوا با آنها غم نامه می‌خواندند. دست لرزان حسن روی صورت برادر نشست. اشک‌ها را از گونه او گرفت:«برادر، چرا گریه می‌کنی؟» - داغ شما سخت است. حسن نفس عمیقی کشید، گریست. -برادر شما برای چه گریه می‌کنید‌؟ حسن آهی کشید، گفت:«برادر، هیچ روزی دردناک‌تر از روز تو نیست. گروهی که می‌گویند از امت جدمان هستند تو را خواهند کشت. من می‌بینم دخترکان تو را که برای فرار از دست آنها درد خار مغیلان را به جان می‌خرند، اما اکنون تو کنار من هستی. عباسم هست. خواهرمان هست، تشنه نیستم، ولی روز تو...» حال حسن دگرگون شد. زینب سریع تشتی روبروی او گذاشت. شاید با بالا‌ آوردن حال برادر بهتر شود. وقتی چشمان مضطرب زینب به لخته‌های خون کف تشت افتاد، اشک در چشمانش حلقه زد. 🥀🥀💔💔🖤🖤😔😔 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 مخصوص امام رضایی‌ها دل‌مـاجزبہ‌رضـاےتونمےدادرضـا هشتـمین‌پنـجرھ‌راروبہ‌خراسـان‌واڪرد 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨دلم تنگ است 🍃دلم کمی هوای لطیف میخواهد فقط کمی کمی عطر زعفران، کمی رزق حضرتی 🍃چند رج تسبیح شاه مقصود، و چند دانه فیروزه شیخ شوشتری، دلم حرم میخواهد. ❤️ راستش، دلم عشق میخواهد. اصلاً دلم یک امام میخواهد. همه را انکار میکنم، دلم تو را میخواهد یا امام رضا علیه السلام. 🏴شهادت جانسوز امام رضا علیه السلام تسلیت. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨از شیطنت بچه‌ات خسته شدی؟ 🍃امام به دختر من كه از شیطنت بچه خود گله می كرد، می گفتند: «من حاضرم ثوابی را كه تو از تحمل شیطنت حسین می بری، با ثواب تمام عبادات خودم عوض كنم.» عقیده داشتند كه بچه باید آزاد باشد تا وقتی كه بزرگ شود، آن وقت برایش حدّی تعیین كنند. 📚ستوده، پابه پای آفتاب، ج۱، ص۱۴۷، به نقل از فریده مصطفوی، دختر امام رحمة‌الله‌علیه 🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 مهربانی ✅ پدر و مادرها محتاج مهربانی ما نیستند آنها پیش از آنکه با ایشان مهربانی کنیم، خالصانه ترین محبتها را نثارمان می‌کنند. 🔘 اگر ما احساس منت و آزار داریم، حواسمان باشد این ما هستیم که از محبت به آنها در این دنیا وآن دنیا سود می کنیم. ✅ پس برای خودمان هم که شده، با آنها مهربانتر باشیمــ. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ همیشه همراه 🍃حسین با پسر همسایه اش محمد همکلاسی و از دوستان صمیمی بودند؛ هر دو به فوتبال بازی علاقه شدیدی داشتند و البته درس خوان کلاس هم بودند. 🌸محمد هر روز عصر بعد از این که تکالیف مدرسه اش را انجام می داد، لباس ورزشی سورمه ای رنگش و کفشهای فوتبالش را می پوشید؛ همراه حسین به زمین فوتبال می رفت. آن دو به همدیگر خیلی علاقه داشتند و در همه جا در کنار یکدیگر بودند. آن روز عصر هم محمد به در خانه ی حسین رفت ، زنگ در را زد، چند لحظه بعد صدای حسین را شنید که می گفت: « کیه؟ اومدم.... اومدم. » ☘هنگامی که حسین در را باز کرد و محمد را با لباس های ورزشی پشت در حیاط دید؛ او را به داخل حیاط تعارف کرد. محمد وارد حیاط شد و به حسین گفت: «من کنار حوض آب می شینم و ماهی ها رو تماشا می کنم؛ تو لباس هات رو بپوش تا زودتر بریم، بچه ها منتظرمونن. » 🌺حسین گفت: «چشم چند لحظه صبر کن الان بر می گردم. » 🍃حسین به داخل اتاقش رفت، لباس ورزشی آبی رنگش را پوشید، موهایش را مرتب کرد و از اتاقش خارج شد و به داخل آشپزخانه رفت تا از مادرش خداحاظی کند که مادرش به او گفت: «حسین جان! صبر کن، امشب مهمون داریم نون نداریم؛ چندتا نون بگیر‌ و بعد دفترچه بیمه‌ام رو بردار از داروخانه داروهام رو بگیر و زودتر برگرد. » 🌸حسین به مادرش نگفت، اگر نان و دارو بگیرم به فوتبال نمی‌رسم، فقط گفت: «چشم مامان! الان می رم می گیرم. » 🍃در حالی که دفترچه بیمه و پول را از کنار تلویزیون بر می داشت با خداحافظی از مادرش بیرون رفت. 🌺محمد مشغول تماشای ماهی‌ها بود، هنگامی که حسین را دید، گفت: «چی شده؟ چرا دیر کردی؟ عجله کن بچه ها منتظرن! » 🍃حسین من من کنان گفت: « تو برو من الان کار دارم بعد اگر رسیدم، میام. » 🌸محمد گفت: «چی کاری داری؟ چی شده؟ » ☘حسین گفت: «امشب مهمان داریم باید نون بگیرم و داروهای مادرم رو هم که تمام شده از داروخانه بگیرم؛ تو برو اگر من رسیدم میام. » 🌺محمد دوست نداشت تنهایی به فوتبال برود گفت: «نه! باید با هم بریم ؛ فوتبال بدون تو کِیف نمی ده؛ با هم می ریم نون و داروها رو می گیریم و بعد به قوتبال می ریم. » 🍃حسین در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود گفت: «بریم. » 🌾رسول اکرم(ص) می فرمایند: « بنده ای که مطیع پدر و مادر و پرودگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است.» 📚 کنزالعمال ، ج۱۶، ص۴۶۷ 🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان دلگیر بر امام مهربان خود پناه آورده ام... السلام علیک یا علی بن موسی الرضا💔 خورشید آهسته آهسته پشت کوه‌ها پنهان شد. انگار شرم داشت تا شاهد کاری قبیح باشد. ستارگان چشمک می‌زدند. آسمان هم دلگیر بود. انگار، اصلا انگار زمین جور دیگر می‌چرخید. صدای جیرجیرک‌ها قطع شد. مردی عبا بر سر کشیده، خودش را به منزل رساند: آخ خدایا جگرم سوخت. علیه‌السلام 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حدیث هجران 🌸کجا نشانی از تو بجوئیم، ای منبع هدایت و رحمت؟ حدیث تلخ هجران را با چه کسی بگوئیم ؟ ☘شکایت نبودنت را به پیشگاه خدای عالَمِین خواهیم گفت. 🌺ای امیر غائب از نظر ! بیا که در این انتظار، خواهیم مُرد. مولای ما، یوسف زهرا بیا بیا. 🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عالم‌ترین مردم 🔶🔸از امام رضاعلیه‌السلام درباره خصوصیات امام زمان ارواحنافداه نقل شده است: او عالم‌ترين، حکيم‌ترين، با تقواترين، سخی‌ترين و عابدترين مردم است. 📚معاني‌الأخبار، ص۱۰۲ 🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 یک ذکر ساده برای توسل به امام زمان ارواحنافداه 🔵 امام زمان علیه السلام در تشرف همسر آقای خداکرم زارع ضمن شفای بیماری صعب العلاج ایشان به او فرمودند : (در زندگی ) هر کجا درمانده شدی بگو: 🌕 یا صاحب الزمان! 📚 شیفتگان حضرت مهدی ج ۲ ص ۳۳۸ 🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پذیرایی 🍃هرچه فکر می کرد چگونه در خانه اش برنامه ای برگزار کند. با چه وسایلی از مهمان های احتمالی اش، پذیرایی کند، اعصاب او را به هم می ریخت و ذهنش او را یاری نمی‌کرد. ☘️تصویر ظرفهای رنگ به رنگ و پذیرایی های مختلف و رنگارنگ از حلوا و آش گرفته تا انواع و اقسام پذیرایی‌های کذایی که حتی کرونا هم نتوانسته بود، کمی از آن ها کم کند،از قاب ذهنش می گذشت و جیب خالی شوهر، آه را از نهاد او بلند می کرد. 🌺می دانست هرکدام از اقوامش اگر مراسم بگیرند، ده ها برابر او ریخت و پاش خواهند کرد؛ اما اینبار می خواست مثل هرسال حسرت زده نماند و روضه را هرطور هست برگزار کند. با همسرش قرار گذاشت کم خرج و پرشکوه برگزار کند. 🍃هیچ پرچمی نخرید از دوستانش چند پرچم قرض کرد و به دیوار زد. چادرهای کهنه اش را روی دیوارها کشید و در هر حرکتی، با امامش سخن می گفت: «مولای من، این قلیل را از ما بپذیر.» ☘️برای پذیرایی هم یک بسته نقل خرید تا کنار چایی، عطش را از لب های عاشقان تشنه کام کربلا، بزداید. بالاخره در کمال آرامش و سادگی سه روز روضه را در حیاط برگزار کرد. 🌺روز آخر مراسم که به پایان رسید، مادر ومادر شوهرش هم زمان سراغش آمدند. منتظر شد تا گلایه ای از پذیرایی یا فرش کهنه ای که به خاطر کرونا، در حیاط پهن کرده بود، بشنود؛ اما در کمال ناباوری، مادر و مادر شوهرش، هم زمان، از سلیقه و خوش طعمی چای و نظم پذیرایی و بلاغت سخنران، تشکر کردند. 🍃مادر همسرش که رفت، مادرش آرام روی شانه اش زد و گفت: «تو که حیاط داری و این قدر خوب مدیریت می کنی اجازه می دی منم باهزینه ی خودم، اینجا روضه بگیرم؟! » ☘️چشم هایش از تعجب گرد شد اما از تکاپو نیفتاد: «حتما مامان جان اصلا چرا به خرج شما، خودم...» 🌺اما مادرش نگذاشت جمله اش را تمام کند: «نه دیگر همین زحمتش برایت بسه و البته ثوابش. خدا خیرت بده دختر خوبم.» 🆔 @tanha_rahe_narafte