✨از شیطنت بچهات خسته شدی؟
🍃امام به دختر من كه از شیطنت بچه خود گله می كرد، می گفتند: «من حاضرم ثوابی را كه تو از تحمل شیطنت حسین می بری، با ثواب تمام عبادات خودم عوض كنم.» عقیده داشتند كه بچه باید آزاد باشد تا وقتی كه بزرگ شود، آن وقت برایش حدّی تعیین كنند.
📚ستوده، پابه پای آفتاب، ج۱، ص۱۴۷، به نقل از فریده مصطفوی، دختر امام
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 مهربانی
✅ پدر و مادرها محتاج مهربانی ما نیستند آنها پیش از آنکه با ایشان مهربانی کنیم، خالصانه ترین محبتها را نثارمان میکنند.
🔘 اگر ما احساس منت و آزار داریم، حواسمان باشد این ما هستیم که از محبت به آنها در این دنیا وآن دنیا سود می کنیم.
✅ پس برای خودمان هم که شده، با آنها مهربانتر باشیمــ.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_کوثر
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍ همیشه همراه
🍃حسین با پسر همسایه اش محمد همکلاسی و از دوستان صمیمی بودند؛ هر دو به فوتبال بازی علاقه شدیدی داشتند و البته درس خوان کلاس هم بودند.
🌸محمد هر روز عصر بعد از این که تکالیف مدرسه اش را انجام می داد، لباس ورزشی سورمه ای رنگش و کفشهای فوتبالش را می پوشید؛ همراه حسین به زمین فوتبال می رفت. آن دو به همدیگر خیلی علاقه داشتند و در همه جا در کنار یکدیگر بودند. آن روز عصر هم محمد به در خانه ی حسین رفت ، زنگ در را زد، چند لحظه بعد صدای حسین را شنید که می گفت: « کیه؟ اومدم.... اومدم. »
☘هنگامی که حسین در را باز کرد و محمد را با لباس های ورزشی پشت در حیاط دید؛ او را به داخل حیاط تعارف کرد. محمد وارد حیاط شد و به حسین گفت: «من کنار حوض آب می شینم و ماهی ها رو تماشا می کنم؛ تو لباس هات رو بپوش تا زودتر بریم، بچه ها منتظرمونن. »
🌺حسین گفت: «چشم چند لحظه صبر کن الان بر می گردم. »
🍃حسین به داخل اتاقش رفت، لباس ورزشی آبی رنگش را پوشید، موهایش را مرتب کرد و از اتاقش خارج شد و به داخل آشپزخانه رفت تا از مادرش خداحاظی کند که مادرش به او گفت: «حسین جان! صبر کن، امشب مهمون داریم نون نداریم؛ چندتا نون بگیر و بعد دفترچه بیمهام رو بردار از داروخانه داروهام رو بگیر و زودتر برگرد. »
🌸حسین به مادرش نگفت، اگر نان و دارو بگیرم به فوتبال نمیرسم، فقط گفت: «چشم مامان! الان می رم می گیرم. »
🍃در حالی که دفترچه بیمه و پول را از کنار تلویزیون بر می داشت با خداحافظی از مادرش بیرون رفت.
🌺محمد مشغول تماشای ماهیها بود، هنگامی که حسین را دید، گفت: «چی شده؟ چرا دیر کردی؟ عجله کن بچه ها منتظرن! »
🍃حسین من من کنان گفت: « تو برو من الان کار دارم بعد اگر رسیدم، میام. »
🌸محمد گفت: «چی کاری داری؟ چی شده؟ »
☘حسین گفت: «امشب مهمان داریم باید نون بگیرم و داروهای مادرم رو هم که تمام شده از داروخانه بگیرم؛ تو برو اگر من رسیدم میام. »
🌺محمد دوست نداشت تنهایی به فوتبال برود گفت: «نه! باید با هم بریم ؛ فوتبال بدون تو کِیف نمی ده؛ با هم می ریم نون و داروها رو می گیریم و بعد به قوتبال می ریم. »
🍃حسین در حالی که لبخند بر لبانش نقش بسته بود گفت: «بریم. »
🌾رسول اکرم(ص) می فرمایند: « بنده ای که مطیع پدر و مادر و پرودگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است.»
📚 کنزالعمال ، ج۱۶، ص۴۶۷
#داستانک
#به_قلم_آلاله
#ارتباط_باوالدین
🆔 @tanha_rahe_narafte
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آسمان دلگیر
بر امام مهربان خود پناه آورده ام...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا💔
خورشید آهسته آهسته پشت کوهها پنهان شد. انگار شرم داشت تا شاهد کاری قبیح باشد.
ستارگان چشمک میزدند. آسمان هم دلگیر بود. انگار، اصلا انگار زمین جور دیگر میچرخید. صدای جیرجیرکها قطع شد. مردی عبا بر سر کشیده، خودش را به منزل رساند: آخ خدایا جگرم سوخت.
#کلیپ
#تولیدی_مقداد
#به_قلم_سرداردلها
#امام_رضا علیهالسلام
#همه_خادم_الرضائیم
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍حدیث هجران
🌸کجا نشانی از تو بجوئیم، ای منبع هدایت و رحمت؟
حدیث تلخ هجران را با چه کسی بگوئیم ؟
☘شکایت نبودنت را به پیشگاه خدای عالَمِین خواهیم گفت.
🌺ای امیر غائب از نظر !
بیا که در این انتظار، خواهیم مُرد.
مولای ما، یوسف زهرا بیا بیا.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨عالمترین مردم
🔶🔸از امام رضاعلیهالسلام درباره خصوصیات امام زمان ارواحنافداه نقل شده است: او عالمترين، حکيمترين، با تقواترين، سخیترين و عابدترين مردم است.
📚معانيالأخبار، ص۱۰۲
#حدیث
#مهدوی
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
🔴 یک ذکر ساده برای توسل به امام زمان ارواحنافداه
🔵 امام زمان علیه السلام در تشرف همسر آقای خداکرم زارع ضمن شفای بیماری صعب العلاج ایشان به او فرمودند : (در زندگی ) هر کجا درمانده شدی بگو:
🌕 یا صاحب الزمان!
📚 شیفتگان حضرت مهدی ج ۲ ص ۳۳۸
#مهدوی
#نکته
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍️پذیرایی
🍃هرچه فکر می کرد چگونه در خانه اش برنامه ای برگزار کند. با چه وسایلی از مهمان های احتمالی اش، پذیرایی کند، اعصاب او را به هم می ریخت و ذهنش او را یاری نمیکرد.
☘️تصویر ظرفهای رنگ به رنگ و پذیرایی های مختلف و رنگارنگ از حلوا و آش گرفته تا انواع و اقسام پذیراییهای کذایی که حتی کرونا هم نتوانسته بود، کمی از آن ها کم کند،از قاب ذهنش می گذشت و جیب خالی شوهر، آه را از نهاد او بلند می کرد.
🌺می دانست هرکدام از اقوامش اگر مراسم بگیرند، ده ها برابر او ریخت و پاش خواهند کرد؛ اما اینبار می خواست مثل هرسال حسرت زده نماند و روضه را هرطور هست برگزار کند.
با همسرش قرار گذاشت کم خرج و پرشکوه برگزار کند.
🍃هیچ پرچمی نخرید از دوستانش چند پرچم قرض کرد و به دیوار زد. چادرهای کهنه اش را روی دیوارها کشید و در هر حرکتی، با امامش سخن می گفت: «مولای من، این قلیل را از ما بپذیر.»
☘️برای پذیرایی هم یک بسته نقل خرید تا کنار چایی، عطش را از لب های عاشقان تشنه کام کربلا، بزداید. بالاخره در کمال آرامش و سادگی سه روز روضه را در حیاط برگزار کرد.
🌺روز آخر مراسم که به پایان رسید، مادر ومادر شوهرش هم زمان سراغش آمدند. منتظر شد تا گلایه ای از پذیرایی یا فرش کهنه ای که به خاطر کرونا، در حیاط پهن کرده بود، بشنود؛ اما در کمال ناباوری، مادر و مادر شوهرش، هم زمان، از سلیقه و خوش طعمی چای و نظم پذیرایی و بلاغت سخنران، تشکر کردند.
🍃مادر همسرش که رفت، مادرش آرام روی شانه اش زد و گفت: «تو که حیاط داری و این قدر خوب مدیریت می کنی اجازه می دی منم باهزینه ی خودم، اینجا روضه بگیرم؟! »
☘️چشم هایش از تعجب گرد شد اما از تکاپو نیفتاد: «حتما مامان جان اصلا چرا به خرج شما، خودم...»
🌺اما مادرش نگذاشت جمله اش را تمام کند: «نه دیگر همین زحمتش برایت بسه و البته ثوابش. خدا خیرت بده دختر خوبم.»
#داستان
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: منتظرالمهدی
به: امام زمان علیهالسلام
السلام علیک یا صاحب الزمان
سلام بر تو ، ای تنها باقی مانده خدا در زمین ای کسی که بندگان خدا را به سوی خدا می خوانی و دعوت میکنی، سلام بر تو ای کسی که مربی و تربیت کننده آیات حق متعالی.
باز هم جمعه شد اما دلمان سرد نشد این دل تنگ من از نزد شما طرد نشد ،این سوالیست هر آدینه ز خود میپرسم باز این جمعه چرا بی غم و بی درد نشد؟
مهدی جان در سیر آمد و رفت جمعه ها من خسته، هنوز امیدوار و چشم براهت هستم ترسم از این است که از عمرم مهلت جمعه ی دیگر نباشد. همه اینها را گفتم که بگویم:
مهدی جان جهان منتظر آمدن توست.
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
ارتباط با ادمین: @taghatoae
ادمین تبادل: @tajil0313
🆔 @parvanehaye_ashegh
✍️همسرم
💫کاش صبحهای من همیشه، با دیدن تو آغاز شود.
🌺تو بخندی تا دل من باز شود و
هم نفست گردم.
سر به شانهات بگذارم تا از عطر وجودت سرشار شوم.
🌸عشق شیرین من، صبحت به زیبایی گل شقایق باد.
#صبح_طلوع
#به_قلم_افراگل
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨تو هم بدهی داری؟
🍃درباره بدهی های خردش نسبت به کاسب ها حساس بود و همیشه آن ها را روی کاغذهای کوچکی می نوشت و کنار مانیتور می چسباند که اگر عمرش به دنیا نبود، من از آنها مطلع باشم و پرداخت شان کنم.
🍃آن روز ناهار خیلی دیر آمد خانه. من باید می رفتم کلاس. گفت بگذار لباس هایم را عوض کنم و برسانمت. سوار موتور از کوچه که رد می شدیم، مغازه ای را نشان داد و گفت: عزیزم! به این مغازه پانصد تومان بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم. پول خرد نداشتم. الان هم که بسته است. یادت باشد سری بعد که از اینجا رد شدیم، پرداختش کنیم.
گفتم: چشم! می نویسمش کنار بدهی های خرد که همه را یکجا پرداخت کنیم.
📚 یادت باشد؛ شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر شهید، مصاحبه و باز نویسی:رقیه ملا حسینی،ص۱۴۷
#سیره_شهدا
#شهید_سیاهکالی
#عکسنوشته_حسنا
#همسرداری
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 قدر یکدیگر بدانید
✅ اول و آخر زندگیتان فقط همسرتان برایتان میماند، نه بچهها، نه پدر و مادر... بچهها بعد از مدتی ازدواج خواهند کرد و پدر و مادرتان برای همیشه در کنارتان نمیمانند، پس همیشه هوای همسرتان را داشته باشید.
🔘 اگر همسرتان دوستتان باشد، دنیا دشمنتان باشد زندگیتان پابرجاست؛ ولی اگر همه دنیا دوستتان باشد شوهرتان دشمنتان باشد، فایده ندارد. راه آرامش را در زندگی بر خود بستهاید.
✅ بنابراین قدر یکدیگر را بدانید. آن وقت است که نگاه رحمت الهی روزیتان خواهد شد. زن و شوهر در کنار یکدیگر راه پیشرفت و سعادت را خواهند پیمود.
#همسرداری
#ایستگاه_فکر
#به_قلم_افراگل
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte