☘پیچ و خم زندگی
🌷در پیچ و خم جاده زندگی، خدا را فراموش نکنیم.
🌸در هوایِ صبحِ سردِ زمستان، یادمان باشد، خدا همین حوالی است و لبخند میزند.
❤️صبحمان را با لبخند خدا، آغاز کنیم.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨نوه امام، میخواهد امام را بزند
یادم می آید یکی از بچه های مرحوم اشراقی، که نوه امام بود، یک روز به راهرو آمد و یک لنگه کفش برداشت و گفت: میخواهد امام را بزند. من دنبالش دویدم تا لنگه کفش را بگیرم، ولی او در را باز کرد و به داخل اتاق رفت. تا رفتم او را بگیرم، امام دستشان را بلند کردند و به من فهماندند که کاری نداشته باشم. بچه سه چهار بار با کفش به امام زد. بعد امام او را بغل کردند و بوسیدند و گفتند: «بابا جان! اگر من به شما می گویم که به این کاغذها دست نزنی، به این خاطر است که اینها مال مردم است و من باید آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند پیش خدا مسئولم.» یعنی بدون این که حالت خاصی در چهرهشان پیدا شود، خیلی راحت با بچه برخورد کردند. بالاخره بچه لنگه کفش را همان جا گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
📚پابه پای آفتاب، ج۲، ص۱۶۲، به نقل از خانم مرضیه حدادچی (دباغ)
#سیره_علما
#امام_خمینی رحمةاللهعلیه
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✅ اولین معلم گذشت و فداکاری
بعضی از ما فرزندان مواقعی هست که سرگرم خوشیهای خودمان هستیم و هرگز توجه نمیکنیم که پدران ما هوای ما را دارند و خودشان را به سختی میاندازند تا ما در آسایش باشیم.
گهگاهی نگاهمان را به دستهای پینه بسته پدرانمان بیندازیم و بوسهای تقدیم کنیم و تشکر خودمان را ابراز کنیم.
🍃پدران اولین معلمان گذشت و فداکاری هستند تا دیر نشده است قدردان آنها باشیم.
#ارتباط_با_والدین
#ایستگاه_فکر
#عکسنوشته_باران
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍سنگ سرد
🌧مناظر بینظیر زمستانی روستا زیبا بود. از میان جادهی کوهستانی گذشتیم؛ در حالی که باران ریزی شروع به باریدن کرد.
🍃جادهای باریک با درختانی که دیگر برگی روی شاخههایشان نبود. کم کم باران تبدیل به برف و هوا سردتر شد. لایهای نازک از برف، زمین را سفید پوش کرد.خانههای روستایی دیده میشدند که از دودکش پشت بامها دود بخاریهایشان به آسمان میرفت.
☘برخی از اهالی، دور خانههای خود حصار چوبی و برخی دیگر فنس کشیده بودند. به اطراف نگاه کردم، مردی علوفه برای دامهایش میبرد.
🎋نزدیک ساختمان درمانگاه شدیم به علی گفتم: «تو پیاده شو، کی بیام دنبالت؟»
⚡️_نمیخواد بیایی تا خونه راهی نیست پیاده میام.
از علی خداحافظی کردم و پشت فرمان ماشین نشستم و به سمت خانهی پدر همسرم حرکت کردم.
✨پدر و مادر علی وقتی صدای ترمز ماشین را شنیدند به استقبال آمدند. عبدالله پدر همسرم سبدی که سبزی سرخ کرده و دیگر وسایلی که آماده کرده بودم را داخل خانه برد و من با کمک مادر همسرم آنها را توی یخچال چیدیم.
🌸فاطمه یک سینی چای با توت خشک و خرما آورد، کنار هم چای خوردیم. نگاهی به ساعت انداختم.پدر و مادر علی تلویزیون تماشا میکردند.
🍃علی هنوز از درمانگاه نیامده بود .دلم هوای تاب بازی کرد. پالتوی قهوهای رنگ را پوشیدم.
وارد حیاط شدم. با ذوق روی تاب نشستم پاهایم را عقب بردم و با فشاری که آوردم تاب شروع به حرکت کرد. یک مرتبه صدای علی را شنیدم: «چی کار می کنی!؟»
🔹سرم را بلند کردم صورتش خسته به نظر میرسید ولی لبخندی زد.
🍃_به یاد بچگیام، یه سری به تاب زدم.
🌾_مینا جان! ممنونم، هر ماه با من به روستا میآیی.
🌺_هر دومون به پدر و مادرمون سر میزنیم؛ با این تفاوت که من سنگ سرد رو دست میکشم، خدا رو شکر، قلب تو از گرمای دستهای پدرت شاد میشه و به آغوش پر مهر مادرت پناه میبری. تازه! آقای دکتر شما مریضها رو هم ویزیت میکنی.
#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_نرگس
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
به نام الله
از معصومه
به: آقاصاحب الزمان
سلام سرسبزترین بهار عمرم آقا
سلام عزیزترین محب قلبم آقا
بهار دیر یا زود میآید، اما بهاری که با رنگ و بوی شما تزیین نشده باشد خزانی بیش نیست. بهار اصلی قلب منتظران و مشتاقان کجایی مولا جان؟
بیا که دلم لک زده برای دیدن رویت، اما لکههای گناه و عصیان مانع دیدن سیمای نورانیت است. امشب قول میدهم بر سر سجاده دعا آنقدر استغفار کنم تا خداوند مهربان از گناهان من بگذرد. توفیق دیدن رویت شامل حالم شود. بیا بهار عمرم، بی تو غرق گناه و کبر و غرورم.
💫🌼💫🌼💫🌼
#نامه_خاص
#امام_زمان ارواحناله الفداء
#مناجات_با_منجی
🆔 @parvanehaye_ashegh
🌺اهل بیتِ جهانیان
🌸اهل بیت را باید به جهانیان شناساند، باید کاری کرد و چه خوب است برای این امر، گروه تشکیل دادن و تشکیلاتی کار نمودن تا بتوان از این رهگذر تشکیلات جهانی اهل بیت علیهمالسلام را بهتر به دیگران شناساند.
🌷خداوند یاور یاری کنندگان دینش خواهد بود.
#صبح_طلوع
#مهدوی
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨توسل به امام زمان در جبههها
در عملیات رمضان روی دژ ایران بودیم و بر نیروهای عراقی مسلط. فرماندهشان با هلیکوپتر آمد و از مواضع ما و کمی نیروهایمان اطلاع پیدا کرد. اندکی بعد، با ستون تانکها به ما حمله کردند و در مدت ۲۰ دقیقه تمام خاکریز ما را کوبیدند. هر چه خمپاره داشتیم، استفاده کردیم و تیرهای اسلحههای انفرادی دیگر کارگر نبود. چارهای جز توسل نبود.
به امام زمان (عج) توسل کردیم. بچهها پیراهنهایشان را در آورده بودند و سینه میزدند: مهدی بیا مهدی بیا. اسرای عراقی هم با ما سینه میزدند. نمیدانم این توسل با دشمن چه کرد که از همانجا پیشروی را متوقف کردند و همه عقبنشینی کردند و رفتند.
راوی حمید شفیعی
📚 رندان جرعه نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه ۷۲ و ۷۳
#امام_زمان(عج)
#سیره_شهدا
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
💠 نگاهی نو
⁉️ برای امام زمان نه برای خودت تا به حال چکار کردهای؟
✅ بعضیها فکر میکنند امام زمان را برای خودش میخواهند اما در واقع او را برای حاجتهای خودشان می خواهند.
❓یعنی چه؟
🔘 یعنی اگر یک روز بیاید و مطمئن باشد به همهی حاجتهای حال و آیندهاش رسیده، دیگر نمی تواند امام زمانعجلاللهتعالیفرجه را بخواهد چون هنوز دلش از عشق نسبت به ایشان خالی است.
💥چطور هست برگردیم و به انتظارمان معنای دوباره ببخشیم!!!
#ایستگاه_فکر
#مهدوی
#به_قلم_ترنم
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍بیابان برهوت
🍃لبهایش ترک میخورد. خشکی دهان و سوزش گلو امانش را میبُرد. دست راست را سایهبان چشمان تارش میکند. بیابان برهوت و بیآب و علف پیش چشمانش مینشیند.
☘در اوج ناامیدی نوری از قلبش میتابد.
لبهایِ سفید شدهاش را با ذکر « اغیثینی یا مولای یا صاحبالزمان.» جان میبخشد.
حسی قوی همان لحظه او را دربرمیگیرد و دلش را روشن میکند.
🎋صدای غُمغُم ماشینی به گوشش میرسد.
چیزی نمیگذرد گرد و غُباری از پشت تپهای از شن، به چشمش میرسد. نذر کرده بود با پای پیاده به زیارت علیبنموسیالرضا علیهالسلام
در ماه رجب برود.
🍂یک لحظه غفلت کرد، با وجوداینکه شارژ گوشیاش نزدیک تمام شدن بود؛ ولی بیخیال میشود. حالا وسط بیابان برهوت راهش را گم کرده بود.ماشین که پیدا شد، اشک در چشمانش حلقه میزند.
🌸لبهایش را به ذکر الحمدلله نورانی میکند. دستهایش را بالا میبرد و با تکان دادن آن، راننده ماشین را به سمت خودش میکشاند.
🍃_آقا اینجا چه کار میکنی؟
☘_گم شدم.
🎋_عجب شانسی اُوردی اولیندفعه هست اینطرفا اومدم.
🌸_خدا تو رو رسوند.
☘_ یه حس غریب بهم میگفت امروز تمرین رانندگیم رو بیام از این طرفا.
🍃قمقمه آبی را به طرفش پرت میکند: «آبی به لبهای تشنهات برسون و بپر بالا. »
#داستانک
#مهدوی
#به_قلم_افراگل
🆔 @tanha_rahe_narafte
هدایت شده از نامه خاص
💌شما
از: مهدیه
به: یگانه هستی بخش
خدایا از وجود سراسر عشقت و همهی بندگانت، پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین، ملائکهات صلوات الله علیهم اجمعین و چهارده نور مقدست صلوات الله علیهم اجمعین که ما و جهان و هر چه در اوست به خاطر ایشان آفریدی، همه اولیاء و علما و صلحا، شهداء و صدیقین و اهل سماوات و زمینت و همهی کسانی که ما را هدایت کردهاند و باعث آگاهی و رشد ما بودهاند تو را سپاس میگوییم و پیشانی به خاک درگهت مینهیم و تو را شکر میگوییم. الحمدلله کما هو اهله.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#نامه_خاص
#مناجات_با_خدا
🆔 @parvanehaye_ashegh
☁️ابرهای سفید
🍀پنجره را باز کنید.
☁️ابرهای سفید چون تور عروسکان در آسمان به چشم میخورد.
😍چشمانت را به روی این همه زیبایی، باز کن.
🌻نفس عمیق بکش. هوای خوش و سرد اسفند ماه را به ریههایت بفرست.
#صبح_طلوع
#به_قلم_سرداردلها
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
✨کی باید معذرت خواهی کنه؟
ابن سینای زمان ما، فیلسوف بزرگ مشرق زمین، علامه جعفری در اولین و آخرین سوءتفاهمی که بین ایشان و همسرشان رخ داد و بگو مگویی میان آنها رد و بدل شد، جناب علامه ده دقیقه سکوت کردند و سپس به سوی همسر خود رفتند، پوزش طلبیدند و خم شدند و دست معشوق خویش را بوسیدند. اینکه فیلسوف بزرگ مشرق زمین خم میشود و دست همسر خود را میبوسد، نشان این است که رسم عشق و عاشقی و همسرداری در میان بزرگان و عالمان، محترم است و باید که از ایشان راه زندگی را آموخت.
📚آیین دلبری، صفحه ۱۹
#سیره_علما
#علامه_جعفری
#عکسنوشته_حسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte