eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
112 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 تاریخ تولد: 1358 تاریخ شهادت: 1395 محل تولد: قائم شهر محل شهادت: خانطومان سوریه 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و پنج🌹 «فصل سی و سوم» 🌹سیزدهم فروردین سال 1395؛ یک روز عادی مثل همه روزها بود و علاوه بر نیروهای مقاومت‌، مردم عادی شهر هم برای ویزیت مراجعه می‌کردند.🍃 🌹تقریباً ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود و ما با دوستان رفته بودیم به ساختمان ایثارگران ✨که روبه‌روی بیمارستان قرار داشت‌. با بچه‌های گروه ابوریحان و ایثارگران، از روی پشت بام، مشغول تماشای مناظر اطراف الحاضر بودیم که به صورت اتفاقی خمپاره‌ای زوزه‌کشان نزدیک ساختمان به زمین اصابت کرد.😱 ابتدا فکر کردیم خمپاره اشتباهی خورده ولی وقتی تکرار شد حدس زدیم باید خبری باشد!🍃 🌻ساعت چهار عصر بود که با صدای آژیر آمبولانس‌ها و انتقال مجروحین به بیمارستان‌، سریع برگشتیم و کار ما با تعداد بسیار زیاد مجروحین ترومای جنگی آغاز شد. بچه‌های اورژانس به سرعت زخمی‌ها را ارزیابی می‌کردند و آن‌هایی که نیاز به جراحی داشتند به اتاق عمل منتقل می‌شدند. من و دکتر حسن‌زاده‌ و میلاد و فرزاد و عارف در اتاق عمل 💥مشغول بودیم و گه‌گاه اخباری از منطقه می‌شنیدیم که گویا خط شکست خورده و داعش و جبهه النصره متحد شده‌اند و در حال پیشروی به سمت تپه العیس در نزدیکی شهر الحاضر هستند و هر لحظه‌ امکان سقوط شهر می‌رفت.🍃 🌸در همان شلوغی‌های بیمارستان، ذهن‌مان مشغول خیلی از مسایل بود که باید با مدیریت بحران حل می‌کردیم و تصمیم می‌گرفتیم.🍃 💐از طرفی حال زخمی‌های بدحال که بچه‌ها با جان و دل برای نجات‌شان پای کار مانده بودند و از طرفی صدای توپخانه و ادواتی که هر ثانیه شلیک⚡️ می‌کرد و دشمنی که تا سه کیلومتری ما آمده بود؛ باعث شده بود بین ماندن و رفتن‌، یکی را انتخاب کنیم.🍃 🌸ما ماندیم و امدادرسانی به مجروحین را به عقب‌نشینی ترجیح دادیم و حاضر نشدیم بیمارستان را با آن همه زخمی بدحال رها کنیم. بیمار بیهوش را به میلاد سپردم و از اتاق عمل بیرون آمدم تا سری به اورژانس بزنم و در جریان حال زخمی‌های دیگر قرار بگیرم‌.🍃 🌹وارد اورژانس شدم، بوی خون تمام فضا را پر کرده بود، صدای شلیک توپخانه دشمن در همهمه ناله و فریاد😭 زخمی‌ها گم شده بود و بچه‌های اورژانس بدون ترس از حمله مسلحین‌، با جدیت مشغول مداوای زخمی‌ها بودند.🍃 🌹غروب خورشید روز سیزدهم فروردین‌، 💥سایه سنگینش را پهن کرده بود و ما که در طول روز به خاطر ناامنی جاده نتوانسته بودیم زخمی‌ها را به حلب منتقل کنیم دیگر جا برای نگه داشتن آن‌ها نداشتیم‌.🍃 🌸با تاریک شدن هوا، برادر قنادپورـ مدیر بیمارستان‌ـ به سرعت مجروحین را بعد از پایداری وضعیت حیاتی اولیه به پشت خط راهی می‌کرد‌.👌 در این میان‌، دکتر خادم‌، به یاد کله‌پاچه‌ای که چند روز پیش خریده بودیم افتاده بود و در هیاهوی معرکه جنگ، بی‌مقدمه و بدون شوخی پرسید:«دوستان! مسئول کله‌پاچه کیه؟» همگی با تعجب ‼️گفتیم: «دکتر حالتون خوبه؟ بیمارستان رو هواست استاد!» دکتر بی‌خیال و خونسرد به یکی از بچه‌های فاطمیون گفت:«پیاز داری؟» و باز هم در مقابل چشمان متعجب😳 ما با عجله پنج دست کله‌پاچه را در دو دیگ بزرگ ریخت و گفت:«اگه بودیم خودمون می‌خوریم اگر هم نبودیم که داعشی‌ها می‌خورن، تعجب نداره!» و با خنده 😉دوید سمت اورژانس!🍃 🌹شب شده بود. خبر رسید که خط کاملاً شکسته و دیگر کسی نمانده و شاید به‌اندازه یک دسته نیرو در حال مقاومت هستند.🍃 🌻با بوی تند خون که از راهرو می‌آمد یک لحظه دچار حالت تهوع شدم‌. سری به بیرون زدم تا جلوی در اورژانس کمی نفس✨ بکشم اما وصف صحنه‌ای که دیدم به روز محشر شبیه بود: مردم شهر برای گریز از معرکه‌، به ماشین‌هایی که در جاده صف بسته بودند التماس 🙏می‌کردند تا آن‌ها را سوار کنند‌، هرکسی هر طوری که می‌توانست در حال فرار بود و صدای گریه بچه‌ها و فریادهای زن‌ها و مردها از هر طرف به گوش می‌رسید.🍃✨🍃 ............ 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و شش🌹 «ادامه فصل سی و سوم» 🌹دو ـ سه نفر از نیروهای عملیات بیمارستان، با اسلحه روی پشت بام دراز کشیده بودند برای جلوگیری از نزدیک شدن مسلحین و دفاع از بیمارستان. برگشتم داخل بیمارستان و دوباره مشغول شدم.🍃 🌷وقت نماز بود و فرصتی برای استراحت نداشتیم. با بچه‌ها به صورت نوبتی‌، نماز را حتی داخل اتاق عمل، کنار تخت جراحی زخمی‌های بیهوش🌿 خواندیم؛ شاید با همان لباس‌های خونی! درگیری در سه کیلومتری شهر ادامه داشت و ما با انجام دادن 8-7عمل جراحی سنگین، ✨تقریباً به 4 صبح رسیدیم. دستور رسید زخمی‌های جدید پذیرش نشوند و آمبولانس‌هایی که از خط می‌آیند مستقیم به حلب بروند چون تکلیف بیمارستان از جهت تخلیه و یا درگیرشدن با مسلحین مشخص نبود. آخرین عمل جراحی را تمام کردیم و اورژانس هم خالی شد.🍃 🌺فرمان دادند که همگی آمادگی رزمی داشته باشید و ما با لباس نظامی در راهروی اورژانس ایستادیم‌. چند اسلحه و حمایل و نارنجک داشتیم و با همان لباس‌ها و تجهیزات نظامی آغشته به خون شهدا🌷 و مجروحین که حالا همگی به حلب منتقل شده بودند مسلح شدیم.🍃 🌻میلاد برای تقویت روحیه بچه‌ها شروع کرد به مداحی و رجز خواندن: «با اذن رهبرم، از جانم بگذرم در راه این حرم، در راه یار یا حیدر گویم و شمشیری جویم و اندازم لرزه بر جان کفار...»🍃 💐شاید به شوق شهادت، روحیه‌ها عالی بود و شاید هم مردان جنگ‌، خطر را به سخره گرفته بودند. یکی دو نفر هم فیلم می‌گرفتند و به شوخی😉 با هم مصاحبه می‌کردند گویا که هیچ اتفاقی در راه نیست.🍃 🌸در شرایطی قرار داشتیم که می‌دانستیم تعداد اندکی از نیروهای خودی در خط مشغول مقاومت هستند و با این حال آمادگی دفاع و مقابله با تکفیری‌ها را داشتیم و منتظر رسیدن دستور از مقر بودیم.🍃 💐اذان صبح بود و همه با هم برای اقامه نماز صبح آماده شدیم. نماز جماعت آرام و روح‌بخشی خواندیم. بعد از نماز یکی از دوستان عملیات بهداری برخاست و صحنه آشنایی از تاریخ شیعه💫 را در بیمارستان الحاضر سوریه خلق کرد. با صدای بلند فریاد زد: «بچه‌ها این‌جا آخر خطه! هر کی مونده یا علی! هرکی هم که می‌خواد برگرده من حاضرم همین الان برگردونمش عقب⚡️ ولی ما الان این‌جا هستیم برای اون رزمنده‌هایی که دارند می‌روند تا خط را پس بگیرند...» همه به هم نگاه ❄️کردیم و گفتیم کی از رفتن حرف زده؟ ما هستیم تا پای جان! یکی از بچه ها با لحنی جدی گفت:‌«لااقل چراغا رو خاموش کنید رومون بشه بریم!» صدای خنده ما فضای سنگین دم صبح را شکست.🍃 🌹دکتر خادم که در تمام شب با وجود کار پرستاری سخت و نفسگیر اورژانس از رسیدگی به اوضاع کله پاچه‌ای😋 که قرار بود سیزدهم فروردین، دور هم بخوریم غافل نشده بود خیلی آرام گفت: «خب حالا جمع کنید می‌خوام سفره بندازم‌، کله‌پاچه داریم!!» همه با هم خندیدیم 😂و در همان فضای بلاتکلیفی مشغول خوردن شدیم و این شد یکی از کله‌پاچه‌ها‌ی تاریخی دوران مقاومت!🍃 💐از دوستانی که سر این سفره پر از خاطره نشسته بودند تا به حال دو نفر به شهادت ✨رسیده‌اند: شهید حمید قنادپور و یکی از بچه‌های تیپ فاطمیون. نزدیک طلوع آفتاب‌، حاج یعقوب با پیامی از سردار سلیمانی از راه رسید و گفت:«حاج قاسم گفتند تکفیری‌ها در همان موقعیت تپه العیس ثابت شده‌اند و جلوی پیشروی‌شان گرفته شده است و شهر الحاضر سقوط نخواهد کرد‌. ما مراقب تیم درمان الحاضر هستیم پس دوباره‌ آماده پذیرش گروه‌های بعدی مجروحین باشید.»🍃 🌻با این پیام حاج قاسم جان تازه‌ای به کالبد بیمارستان آمد و ما به شوق امتحان دشواری که از آن سربلند بیرون آمده بودیم صلواتی بلند فرستادیم.🍃✨🍃 ............ 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و هفت 🌹 «فصل سی و چهارم» 🌹امروز هفدهم فروردین ماه سال هزار و سیصد و نود و پنج است ودوباره عملیاتی سنگین آغاز شده است.🍃 🌷از پست امداد با آمبولانس‌، پشت سر هم مجروح می‌رسد؛ سریع کارهای درمانی را انجام می‌دهیم و بعد از ثابت شدن علایم حیاتی‌،✨ با هر آمبولانسی که می‌آید 8-7 نفر را می‌فرستیم بیمارستان‌های مجهزتر حلب. تمام شب را بیدار مانده‌ایم و در اتاق عمل⚡️ مشغول جراحی بوده‌ایم‌.🍃 🌺در بین کار‌، با کمک هم‌، محلی شبیه به آی‌سی‌یو با دو عدد دستگاه مونیتورینگ و دو تخت حفاظ‌دار، برای زخمی‌های بدحال 😔و یک تخت ریکاوری و آزمایشگاه کوچکی راه‌ انداخته‌ایم. اتاق عمل بیمارستان الحاضر یک اتاق دو تخته جراحی دارد‌.🍃 🌻حسین بیرون می‌رود و سراسیمه برمی‌گردد و می‌گوید بین شهدا مجروح بدحالی است که در شرف شهادت⚡️ می‌باشد‌. مجروح پس از معاینه‌، سریع روی تخت جراحی منتقل می‌شود. قفسه سینه آسیب‌دیده، خونریزی شدید شکم‌، طحال پاره شده و روده‌هایی که بیرون ریخته‌اند😔 و بدن پر از ترکش‌های ریز و درشت پهلو و شکم و ریه و حالت پره شوک و چهره‌ای بی‌رنگ از شدت خونریزی‌؛ وضعیت وخیم بیماری است که خدا می‌داند با معجزه زنده مانده است.🍃 💐سریع بیهوشش می‌کنم و دکتر حسن‌زاده جراحی را شروع می‌کند‌. طحال را در می‌آورد و ترکش اصلی را می‌یابد و خونریزی را کنترل می‌کند. در کمال ناباوری مجروح ایرانی عمر دوباره‌ای از خداوند می‌گیرد و پس از طی کردن زمان ریکاوری به حلب منتقل می‌شود.💐 🌸وقت اذان صبح است‌، حسین یک پارچه تمیز پیدا کرده و گوشه‌ای از اتاق عمل‌، فارغ از هیاهوی اطراف‌، دارد نماز می‌خواند؛🌟 غافل از عکسی که میلاد از او می‌گیرد. خیره شده‌ام به نماز تند و تیز‌، اما پر از آرامش حسین و در ذهنم او را می‌بینم که انگار میان معرکه‌ کربلای سال 61 هجری قمری دارد نماز می‌خواند.🍃 🌷خدایا! نمازهای با عجله‌ ما را که لبریز از شور خدمت است بپذیر! به یاد جمله‌ای از شهید آوینی❣ می‌افتم و با خود مدام تکرار می‌کنم: «ما در رکاب امام حسین جنگیدیم! ما بی‌وفایی کوفیان را جبران کردیم...»🍃 🌹ساعاتی بعد از طلوع خورشید‌، غائله العیس فرو می‌نشیند و صبح که می‌شود دیگر همه مجروحین به پشت خط‌، منتقل شده‌اند و بیمارستان خلوت است.🍃 🌷در این یک شبانه روز‌، آن‌قدر مجروح بد حال با خونریزی شدید داشتیم که گاهی مجبور می‌شدیم خون‌ها🌿 را با خاک‌انداز از کف اتاق عمل جمع کنیم. صبح است و جو بیمارستان آرام شده؛ همه جا را نظافت و جمع و جور کرده‌ایم و حالا ما چند نیروی درب و داغان از شدت خستگی‌، هر کدام یک طرف بیهوش شده‌ایم!🍃 🌺دکتر حمیدرضا نام این حالت خستگی و خواب عمیق بچه‌های بهداری را گذاشته است: خواب فرشتگان! الان که این‌ها را می‌نویسم ساعت 8 صبح است‌. با این‌که احساس ضعف کرده‌ام، اما حس و حال خوردن صبحانه ندارم و از پا درد و کمر درد‌، 😔گوشه‌ای دراز کشیده‌ام. الهی! گاهی‌، نگاهی‌...🍃✨🍃 ............ 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺http://eitaa.com/mashgheshgh313 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🔹️ ♦️شهید فراهانی از عشق به اهل بیت می‌گوید... 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و هشت🌹 «فصل سی و پنجم» 🌹«امروز 27/ 2/95 سه روز است که بیمارستان میدانی عامِر را تحویل گرفته‌ام.✨ مشکلات زیاد است اما شخص من‌، تقریباً مشکلی ندارم؛ چون برایم اهمیتی ندارد که روی خاک بخوابم یا روی تشک ابری، حتی اهمیتی ندارد 👌که بخوابم یا نخوابم. شاید دلیل این‌که معمولاً مسئول راه‌اندازی بیمارستان‌های میدانی هستم، همین است. برای ذائقه‌ من جای راحت، مناسب نیست.🍃 🌺روزی که راهی شدم با خودم عهدی بستم که به دنبال جمع خیرات برای آخرت باشم نه جمع امتیازات برای دنیا. کاش بیست سال بعد که این نوشته‌ها را می‌خوانم به خودم بگویم خیرات جمع کردم نه‌امتیازات.🍃 🌻چند وقتی است فکر می‌کنم ای کاش تیر نخورم‌، ای کاش صدمه‌ای بر من وارد نشود. نه به خاطر اینکه از جانم ترس✨ دارم یا...، به خاطر این‌که دشمنی که مرامی کشد خوشحال خواهد شد . دوست دارم شهید 🕊بشوم ولی نه با گلوله‌، دوست دارم اینقدر در راه اسلام زحمت بکشم که بمیرم. باقی باشد برای فردا!»🍃✨🍃 ........... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐