eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
112 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و چهار🌹 «فصل سی و دوم» 🌹فعلاً بیمارستان مایر فعال نیست‌. بیمار نداریم و این‌جا دیگر پشت خط محسوب می‌شود و قرار است تخلیه شود. خبر✨ رسیده که سیزدهم فروردین، العیس سقوط کرده و درگیری در منطقه شدت دارد. صبح چهاردهم فروردین هر چه زنگ می‌زنیم کسی در بیمارستان الحاضر جواب نمی‌دهد‌.🍃 🌷بین العیس و الحاضر فقط یک رودخانه فاصله است و ما نگرانیم که نکند الحاضر هم به دست تکفیری‌ها افتاده باشد‌، تا این‌که فرزاد گوشی را برمی‌دارد💫 و می‌گوید:«‌مجروحین درگیری به آن‌جا اعزام شده‌اند و شب سختی را گذرانده‌ایم و آن‌قدر سرمان شلوغ بوده که حتی فرصت جواب دادن به تلفن را هم نداشتیم.»🍃 🌸تا ظهر، من و محمدرضا خودمان را می‌رسانیم الحاضر برای کمک به بچه‌های بیمارستان‌. بچه‌های الحاضر خسته‌اند و می‌گویند از دیروز تا به حال حجم کار زیاد بوده و به نظر می‌رسد تعداد مجروحین به بیش از 250 نفر برسد.🍃 🌺قبل از رسیدن ما همه زخمی‌ها تعیین تکلیف شده‌اند و پس از اقدامات حیاتی به حلب انتقال یافته‌اند‌. گویا قرار بر این بوده که الحاضر تخلیه شود اما با پیغام حاج قاسم🕊 و اعلام تثبیت موقعیت مسلحین در چند کیلومتری شهر الحاضر، عقب‌نشینی منتفی شده و دوباره پذیرش مجروحین آغاز شده است.🍃 💐حسین می‌گوید عصر دیروز در هیاهوی سقوط الحاضر چشمم به محوطه بیرون بیمارستان افتاد و با دیدن صحنه فرار مردم و تخلیه شهر، یاد صحرای محشر😔 افتادم‌. گله‌های گوسفندانی که با شتاب از رودخانه می‌گذشتند و اهالی وحشت‌زده‌ای که با پای برهنه می‌دویدند و بچه‌های گریانی😭 که مادرها دست‌های کوچک‌شان را گرفته بودند و دنبال خود می‌کشیدند را دیدم و خودمان را که محکم ایستاده بودیم و تعداد بالای مجروحین امان نمی‌داد تا به نجات خود فکر کنیم. بی‌هراس از سودای جان بیست و چهار ساعت یک نفس در بیمارستان می‌دویدیم.💐 🌻گویا قرار است مایِر غیرفعال شود و من و محمدرضا همین جا در الحاضر خدمت کنیم. بیمارستان را با کمک هم نظافت می‌کنیم و محمدرضا با کمک عارف، وسایل پزشکی💥 را می‌شوید و برای استریل داخل اتوکلاو می‌گذارد. دوباره پذیرش مجروحین که حالا تعدادشان کمتر شده است آغاز می‌شود و بیمارستان به حالت عادی برمی‌گرد.🍃✨🍃 ........... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 تاریخ تولد: 1358 تاریخ شهادت: 1395 محل تولد: قائم شهر محل شهادت: خانطومان سوریه 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و پنج🌹 «فصل سی و سوم» 🌹سیزدهم فروردین سال 1395؛ یک روز عادی مثل همه روزها بود و علاوه بر نیروهای مقاومت‌، مردم عادی شهر هم برای ویزیت مراجعه می‌کردند.🍃 🌹تقریباً ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود و ما با دوستان رفته بودیم به ساختمان ایثارگران ✨که روبه‌روی بیمارستان قرار داشت‌. با بچه‌های گروه ابوریحان و ایثارگران، از روی پشت بام، مشغول تماشای مناظر اطراف الحاضر بودیم که به صورت اتفاقی خمپاره‌ای زوزه‌کشان نزدیک ساختمان به زمین اصابت کرد.😱 ابتدا فکر کردیم خمپاره اشتباهی خورده ولی وقتی تکرار شد حدس زدیم باید خبری باشد!🍃 🌻ساعت چهار عصر بود که با صدای آژیر آمبولانس‌ها و انتقال مجروحین به بیمارستان‌، سریع برگشتیم و کار ما با تعداد بسیار زیاد مجروحین ترومای جنگی آغاز شد. بچه‌های اورژانس به سرعت زخمی‌ها را ارزیابی می‌کردند و آن‌هایی که نیاز به جراحی داشتند به اتاق عمل منتقل می‌شدند. من و دکتر حسن‌زاده‌ و میلاد و فرزاد و عارف در اتاق عمل 💥مشغول بودیم و گه‌گاه اخباری از منطقه می‌شنیدیم که گویا خط شکست خورده و داعش و جبهه النصره متحد شده‌اند و در حال پیشروی به سمت تپه العیس در نزدیکی شهر الحاضر هستند و هر لحظه‌ امکان سقوط شهر می‌رفت.🍃 🌸در همان شلوغی‌های بیمارستان، ذهن‌مان مشغول خیلی از مسایل بود که باید با مدیریت بحران حل می‌کردیم و تصمیم می‌گرفتیم.🍃 💐از طرفی حال زخمی‌های بدحال که بچه‌ها با جان و دل برای نجات‌شان پای کار مانده بودند و از طرفی صدای توپخانه و ادواتی که هر ثانیه شلیک⚡️ می‌کرد و دشمنی که تا سه کیلومتری ما آمده بود؛ باعث شده بود بین ماندن و رفتن‌، یکی را انتخاب کنیم.🍃 🌸ما ماندیم و امدادرسانی به مجروحین را به عقب‌نشینی ترجیح دادیم و حاضر نشدیم بیمارستان را با آن همه زخمی بدحال رها کنیم. بیمار بیهوش را به میلاد سپردم و از اتاق عمل بیرون آمدم تا سری به اورژانس بزنم و در جریان حال زخمی‌های دیگر قرار بگیرم‌.🍃 🌹وارد اورژانس شدم، بوی خون تمام فضا را پر کرده بود، صدای شلیک توپخانه دشمن در همهمه ناله و فریاد😭 زخمی‌ها گم شده بود و بچه‌های اورژانس بدون ترس از حمله مسلحین‌، با جدیت مشغول مداوای زخمی‌ها بودند.🍃 🌹غروب خورشید روز سیزدهم فروردین‌، 💥سایه سنگینش را پهن کرده بود و ما که در طول روز به خاطر ناامنی جاده نتوانسته بودیم زخمی‌ها را به حلب منتقل کنیم دیگر جا برای نگه داشتن آن‌ها نداشتیم‌.🍃 🌸با تاریک شدن هوا، برادر قنادپورـ مدیر بیمارستان‌ـ به سرعت مجروحین را بعد از پایداری وضعیت حیاتی اولیه به پشت خط راهی می‌کرد‌.👌 در این میان‌، دکتر خادم‌، به یاد کله‌پاچه‌ای که چند روز پیش خریده بودیم افتاده بود و در هیاهوی معرکه جنگ، بی‌مقدمه و بدون شوخی پرسید:«دوستان! مسئول کله‌پاچه کیه؟» همگی با تعجب ‼️گفتیم: «دکتر حالتون خوبه؟ بیمارستان رو هواست استاد!» دکتر بی‌خیال و خونسرد به یکی از بچه‌های فاطمیون گفت:«پیاز داری؟» و باز هم در مقابل چشمان متعجب😳 ما با عجله پنج دست کله‌پاچه را در دو دیگ بزرگ ریخت و گفت:«اگه بودیم خودمون می‌خوریم اگر هم نبودیم که داعشی‌ها می‌خورن، تعجب نداره!» و با خنده 😉دوید سمت اورژانس!🍃 🌹شب شده بود. خبر رسید که خط کاملاً شکسته و دیگر کسی نمانده و شاید به‌اندازه یک دسته نیرو در حال مقاومت هستند.🍃 🌻با بوی تند خون که از راهرو می‌آمد یک لحظه دچار حالت تهوع شدم‌. سری به بیرون زدم تا جلوی در اورژانس کمی نفس✨ بکشم اما وصف صحنه‌ای که دیدم به روز محشر شبیه بود: مردم شهر برای گریز از معرکه‌، به ماشین‌هایی که در جاده صف بسته بودند التماس 🙏می‌کردند تا آن‌ها را سوار کنند‌، هرکسی هر طوری که می‌توانست در حال فرار بود و صدای گریه بچه‌ها و فریادهای زن‌ها و مردها از هر طرف به گوش می‌رسید.🍃✨🍃 ............ 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و شش🌹 «ادامه فصل سی و سوم» 🌹دو ـ سه نفر از نیروهای عملیات بیمارستان، با اسلحه روی پشت بام دراز کشیده بودند برای جلوگیری از نزدیک شدن مسلحین و دفاع از بیمارستان. برگشتم داخل بیمارستان و دوباره مشغول شدم.🍃 🌷وقت نماز بود و فرصتی برای استراحت نداشتیم. با بچه‌ها به صورت نوبتی‌، نماز را حتی داخل اتاق عمل، کنار تخت جراحی زخمی‌های بیهوش🌿 خواندیم؛ شاید با همان لباس‌های خونی! درگیری در سه کیلومتری شهر ادامه داشت و ما با انجام دادن 8-7عمل جراحی سنگین، ✨تقریباً به 4 صبح رسیدیم. دستور رسید زخمی‌های جدید پذیرش نشوند و آمبولانس‌هایی که از خط می‌آیند مستقیم به حلب بروند چون تکلیف بیمارستان از جهت تخلیه و یا درگیرشدن با مسلحین مشخص نبود. آخرین عمل جراحی را تمام کردیم و اورژانس هم خالی شد.🍃 🌺فرمان دادند که همگی آمادگی رزمی داشته باشید و ما با لباس نظامی در راهروی اورژانس ایستادیم‌. چند اسلحه و حمایل و نارنجک داشتیم و با همان لباس‌ها و تجهیزات نظامی آغشته به خون شهدا🌷 و مجروحین که حالا همگی به حلب منتقل شده بودند مسلح شدیم.🍃 🌻میلاد برای تقویت روحیه بچه‌ها شروع کرد به مداحی و رجز خواندن: «با اذن رهبرم، از جانم بگذرم در راه این حرم، در راه یار یا حیدر گویم و شمشیری جویم و اندازم لرزه بر جان کفار...»🍃 💐شاید به شوق شهادت، روحیه‌ها عالی بود و شاید هم مردان جنگ‌، خطر را به سخره گرفته بودند. یکی دو نفر هم فیلم می‌گرفتند و به شوخی😉 با هم مصاحبه می‌کردند گویا که هیچ اتفاقی در راه نیست.🍃 🌸در شرایطی قرار داشتیم که می‌دانستیم تعداد اندکی از نیروهای خودی در خط مشغول مقاومت هستند و با این حال آمادگی دفاع و مقابله با تکفیری‌ها را داشتیم و منتظر رسیدن دستور از مقر بودیم.🍃 💐اذان صبح بود و همه با هم برای اقامه نماز صبح آماده شدیم. نماز جماعت آرام و روح‌بخشی خواندیم. بعد از نماز یکی از دوستان عملیات بهداری برخاست و صحنه آشنایی از تاریخ شیعه💫 را در بیمارستان الحاضر سوریه خلق کرد. با صدای بلند فریاد زد: «بچه‌ها این‌جا آخر خطه! هر کی مونده یا علی! هرکی هم که می‌خواد برگرده من حاضرم همین الان برگردونمش عقب⚡️ ولی ما الان این‌جا هستیم برای اون رزمنده‌هایی که دارند می‌روند تا خط را پس بگیرند...» همه به هم نگاه ❄️کردیم و گفتیم کی از رفتن حرف زده؟ ما هستیم تا پای جان! یکی از بچه ها با لحنی جدی گفت:‌«لااقل چراغا رو خاموش کنید رومون بشه بریم!» صدای خنده ما فضای سنگین دم صبح را شکست.🍃 🌹دکتر خادم که در تمام شب با وجود کار پرستاری سخت و نفسگیر اورژانس از رسیدگی به اوضاع کله پاچه‌ای😋 که قرار بود سیزدهم فروردین، دور هم بخوریم غافل نشده بود خیلی آرام گفت: «خب حالا جمع کنید می‌خوام سفره بندازم‌، کله‌پاچه داریم!!» همه با هم خندیدیم 😂و در همان فضای بلاتکلیفی مشغول خوردن شدیم و این شد یکی از کله‌پاچه‌ها‌ی تاریخی دوران مقاومت!🍃 💐از دوستانی که سر این سفره پر از خاطره نشسته بودند تا به حال دو نفر به شهادت ✨رسیده‌اند: شهید حمید قنادپور و یکی از بچه‌های تیپ فاطمیون. نزدیک طلوع آفتاب‌، حاج یعقوب با پیامی از سردار سلیمانی از راه رسید و گفت:«حاج قاسم گفتند تکفیری‌ها در همان موقعیت تپه العیس ثابت شده‌اند و جلوی پیشروی‌شان گرفته شده است و شهر الحاضر سقوط نخواهد کرد‌. ما مراقب تیم درمان الحاضر هستیم پس دوباره‌ آماده پذیرش گروه‌های بعدی مجروحین باشید.»🍃 🌻با این پیام حاج قاسم جان تازه‌ای به کالبد بیمارستان آمد و ما به شوق امتحان دشواری که از آن سربلند بیرون آمده بودیم صلواتی بلند فرستادیم.🍃✨🍃 ............ 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : سی و هفت 🌹 «فصل سی و چهارم» 🌹امروز هفدهم فروردین ماه سال هزار و سیصد و نود و پنج است ودوباره عملیاتی سنگین آغاز شده است.🍃 🌷از پست امداد با آمبولانس‌، پشت سر هم مجروح می‌رسد؛ سریع کارهای درمانی را انجام می‌دهیم و بعد از ثابت شدن علایم حیاتی‌،✨ با هر آمبولانسی که می‌آید 8-7 نفر را می‌فرستیم بیمارستان‌های مجهزتر حلب. تمام شب را بیدار مانده‌ایم و در اتاق عمل⚡️ مشغول جراحی بوده‌ایم‌.🍃 🌺در بین کار‌، با کمک هم‌، محلی شبیه به آی‌سی‌یو با دو عدد دستگاه مونیتورینگ و دو تخت حفاظ‌دار، برای زخمی‌های بدحال 😔و یک تخت ریکاوری و آزمایشگاه کوچکی راه‌ انداخته‌ایم. اتاق عمل بیمارستان الحاضر یک اتاق دو تخته جراحی دارد‌.🍃 🌻حسین بیرون می‌رود و سراسیمه برمی‌گردد و می‌گوید بین شهدا مجروح بدحالی است که در شرف شهادت⚡️ می‌باشد‌. مجروح پس از معاینه‌، سریع روی تخت جراحی منتقل می‌شود. قفسه سینه آسیب‌دیده، خونریزی شدید شکم‌، طحال پاره شده و روده‌هایی که بیرون ریخته‌اند😔 و بدن پر از ترکش‌های ریز و درشت پهلو و شکم و ریه و حالت پره شوک و چهره‌ای بی‌رنگ از شدت خونریزی‌؛ وضعیت وخیم بیماری است که خدا می‌داند با معجزه زنده مانده است.🍃 💐سریع بیهوشش می‌کنم و دکتر حسن‌زاده جراحی را شروع می‌کند‌. طحال را در می‌آورد و ترکش اصلی را می‌یابد و خونریزی را کنترل می‌کند. در کمال ناباوری مجروح ایرانی عمر دوباره‌ای از خداوند می‌گیرد و پس از طی کردن زمان ریکاوری به حلب منتقل می‌شود.💐 🌸وقت اذان صبح است‌، حسین یک پارچه تمیز پیدا کرده و گوشه‌ای از اتاق عمل‌، فارغ از هیاهوی اطراف‌، دارد نماز می‌خواند؛🌟 غافل از عکسی که میلاد از او می‌گیرد. خیره شده‌ام به نماز تند و تیز‌، اما پر از آرامش حسین و در ذهنم او را می‌بینم که انگار میان معرکه‌ کربلای سال 61 هجری قمری دارد نماز می‌خواند.🍃 🌷خدایا! نمازهای با عجله‌ ما را که لبریز از شور خدمت است بپذیر! به یاد جمله‌ای از شهید آوینی❣ می‌افتم و با خود مدام تکرار می‌کنم: «ما در رکاب امام حسین جنگیدیم! ما بی‌وفایی کوفیان را جبران کردیم...»🍃 🌹ساعاتی بعد از طلوع خورشید‌، غائله العیس فرو می‌نشیند و صبح که می‌شود دیگر همه مجروحین به پشت خط‌، منتقل شده‌اند و بیمارستان خلوت است.🍃 🌷در این یک شبانه روز‌، آن‌قدر مجروح بد حال با خونریزی شدید داشتیم که گاهی مجبور می‌شدیم خون‌ها🌿 را با خاک‌انداز از کف اتاق عمل جمع کنیم. صبح است و جو بیمارستان آرام شده؛ همه جا را نظافت و جمع و جور کرده‌ایم و حالا ما چند نیروی درب و داغان از شدت خستگی‌، هر کدام یک طرف بیهوش شده‌ایم!🍃 🌺دکتر حمیدرضا نام این حالت خستگی و خواب عمیق بچه‌های بهداری را گذاشته است: خواب فرشتگان! الان که این‌ها را می‌نویسم ساعت 8 صبح است‌. با این‌که احساس ضعف کرده‌ام، اما حس و حال خوردن صبحانه ندارم و از پا درد و کمر درد‌، 😔گوشه‌ای دراز کشیده‌ام. الهی! گاهی‌، نگاهی‌...🍃✨🍃 ............ 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺http://eitaa.com/mashgheshgh313 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🔹️ ♦️شهید فراهانی از عشق به اهل بیت می‌گوید... 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا