eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : چهل و هشت🌹 «ادامه فصل چهل و یک» 🌹و... اما‌، من‌... باز هم چیزی چنگ می‌اندازد به سینه‌ام! از بحث ازدواج✨ که خارج می‌شویم‌، می‌بینیم مسیرمان خیلی طولانی شده است. ساعت سه و نیم شب است و تاریکی مطلق و جاده‌ای خاموش! آن‌قدر خاموش که انگار دارد با تمام وجود به حرف‌های‌مان گوش می‌دهد.🍃 🌷حالا دیگر رسیده‌ایم نزدیک سه راهی که نیروهای حاجز (نگهبان‌های سوری) پست می‌دهند. برای اینکه اشتباهی تیراندازی 💥 نکنند‌، دور می‌زنیم و از سینه کش خاکی جاده‌، برمی‌گردیم به سمت بیمارستان.🍃 🌺با یک تأکید خاصی می‌گویم: «ایشالا برگردم باید پیگیر اون مدرسه‌ اسلامی باشیم، که نیروهای کادر درمانِ پاسدار‌، از دوران مدرسه متعهد بار بیان و بعدش وارد جامعه و سیستم سپاه بشن. نگرانم😔 برای مدرسه و کارهای نیمه تمامش‌. محمد! نکنه کار رها بشه؟؟ باید روی اخلاق و تحصیلات خودمون کار کنیم‌، بعدش یه یا علی بگیم و کارها رو شروع کنیم🍃 🌺و... من‌، باز هم دلم امان نمی‌دهد... امشب‌، شب عجیبی است! بی‌هوا گریزی می‌زنیم به همه‌ خاطرات دور و نزدیک مشترک‌مان‌.🍃 💐ولی من مدام دارم دل دل می‌کنم که بحث را بکشانم به حرف اصلی! حرف‌های‌مان می‌رود به سمت شهادت🕊 و لیاقت... اولین باری است که با هم این طوری داریم صحبت می‌کنیم. قبل از امشب‌، همیشه آخر حرف‌های‌مان‌، یا توی سر هم می‌زدیم یا دیوانه‌بازی و این‌ها! ولی این دفعه‌، من کاملاً جدی‌ام‌، جدی و مصمم!👌 می‌گویم:«محمد! چند تا حرف توی دلم هست که رازه‌، ولی خودمم نمی‌دونم چرا می‌خوام بگم!»🍃 🌻محمد مثل همیشه می‌زند به مسخره بازی و با خنده😊 جواب می‌دهد:«منو گرفتی؟ نکنه می‌خوای شهید بشی از این ادا و اطوارا در میاری؟ فیلم بازی نکن!» ولی باز‌، من‌... با خنده نگاهی به صورتم می‌اندازد و وقتی هیچ تغییری در من نمی‌بیند‌، لبخند از صورتش پر می‌کشد و در تاریکی شب‌، گم می‌شود.❄️ می‌گویم:«اول یه قرار بذاریم!» و‌....🍃 🌸یکباره می‌زنم به سیم آخر و رازی را به محمد می‌گویم که مدت‌هاست روی قلبم سنگینی می‌کند‌. و می‌گویم برایش هر چه را که باید بداند‌! راز من از امشب در سینه‌ محمد✨ جا خوش می‌کند و قول می‌گیرم تا زنده است به کسی نگوید.🍃 🌹به چشم‌هایش زل می‌زنم...معلوم است دلش لرزیده‌، اما مثل قضیه‌ نوشتن وصیت‌نامه به روی خودش نمی‌آورد. هول شده و سخت نفس می‌کشد و من دارم صدای نامنظم نفس‌هایش را می‌شنوم... دستم را محکم گرفته! کاش می‌دانست که...🍃✨ .......... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : چهل و نه🌹 «ادامه فصل چهل و یکم» 🌹شب از نیمه گذشته و داریم به بیمارستان نزدیک می‌شویم‌، اما من عمداً سرعت قدم‌هایم را کم می‌کنم.‌ می‌خواهم✨ بیشتر حرف بزنم برایش‌، بیشتر از همه‌ این چند سالی که با هم رفیق بوده‌ایم! جاده‌ عامر امشب ما دوتا را سخت در بر گرفته است‌، شاید برای آخرین بار!😔 بغض راه گلوی‌مان را بسته و همین حالاست که بشکند...🍃 🌷یک لحظه توی دلم انگار طوفان شن بلند می‌شود:«آخ!.. دلتنگی‌های مادرم را به که بسپارم؟»😭 و بعد... خدا دست می‌گذارد روی قلبم ❤️و توی دلم تکرار می‌کنم: «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» رسیده‌ایم بیمارستان خنکای دم صبح و لحظات اذان‌، مرا یاد احمد می‌اندازد!🍃 🌸امشب یک دل سیر‌، روضه‌ عصر عاشورا می‌خواهم. محمد اذان می‌گوید و بعد از نماز جماعت می‌رود تا بخوابد‌، اما معلوم است که فکرش 💥حسابی درگیر حرف‌های من شده! حس شیطنت‌، قلقلکم می‌دهد؛ منتظر می‌شوم خوابش ببرد و بعد‌، محکم با لگد می‌زنم به شکمش!😏 می‌پرد هوا و گیج خواب‌، می‌گوید:«بگیر بخواب‌، دیگه چته؟» می‌گویم:«اون امانتی‌ها که توی قرارمون گفتم؛ بیا بذار توی جیبت‌، یادت نره!»🤔 بی‌هیچ حرفی‌، می‌گیرد و می‌گذارد توی جیب لباسش‌؛ یک سربند یا اباالفضل‌، یک جامهری سبز با تصویر حرم امام حسین(ع)❣ و رازمان! تأکید می‌کنم و می‌گویم:«ببین؛ پس قرارمون این شد که هر کی زودتر شهید🕊 بشه‌، اون یکی این امانتی‌ها رو بذاره توی قبرش!»🍃 💐برمی‌خیزد و می‌نشیند‌، خواب از سرش پریده! می‌گوید:«اصلاً از کجا معلوم اول تو شهید بشی، که اینا رو دادی دست من؟ شاید فردا هواپیمای ما رو زدن!»😒 با بدجنسی جواب می‌دهم:«تو یه موجودی هستی که فقط من می‌شناسمت! نترس هیچی‌ت نمی‌شه!!» و تلخ‌، می‌خندیم...😊 🌻باز هم شاید برای آخرین بار... دلم از آشوب و تب و تاب هر شبش افتاده است و آرام گرفته‌ام. این آخرین کاری بود که باید انجام می‌دادم برای خودم: رازم، امانتی‌هایم و حرف‌های آخرم....🍃✨🍃 ..... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
990530-Panahian-MaktabeSardarSoleymani-01-18k.mp3
9.8M
🔉 (۱) 🔹️ 🌷 ♦️(ره) 👈بحث مکتب و مهمترین ویژگی های شهید سردار سلیمانی 💥یاران آخرالزمانی 💥سوره مائده آیه ۵۴ 💥مرد عمل(صاحب مکتب) ⭐تجلی مکتب در شخص ⚡کارگاه تفهیم مفاهیم 💢قصه های قرآنی 📅 جلسه اول | ‌۹۹/۰۵/۳۰ 🍂۵۴دقیقه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌺 💐 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻 ❣کتاب : آخرین امدادگر❣ 🧡عاشقانه های زندگی محمد حسن قاسمی 🧡 🕊 مدافع حرم 🕊 ✨نویسنده : پریسا محسن پور✨ 🌹قسمت : پنجاه 🌹 «فصل چهل و دوم» 🌹ابر می‌بارد و من می‌شوم از یار جدا... صبح روز چهارم مرداد ماه است و چه صبح متفاوتی❗️ چرایش را نمی‌دانم ولی از همین حالا دلتنگ محمد هستم که هنوز نرفته است. وسایلش را جمع کرده و دارد با بچه‌های فاطمیون حرف می‌زند. وقت خداحافظی❄️ است و من دنبال جایی می‌گردم که فقط خودمان دوتا باشیم.🍃 🌺خودش فهمیده! از چشم‌هایم حتماً خوانده که باز هم حرف دارم برایش‌ می‌گوید: «راستی اون ست بخیه رو گذاشتم این‌جا!» و با همین بهانه می‌رویم داخل اتاق عمل‼️ تنها که می‌شویم‌، می‌گویم:«وصیت‌نامه خونه است، لای کتاب اصول بیهوشی میلر‌، توی کمدم‌.» محمد دوباره کلافه می‌شود و می‌گوید: «حسن‌، داری منو می‌ترسونی‌ها!»😒 می‌گویم:«نه بابا! برو‌، فقط گفتم که بدونی جاش کجاست!» همدیگر را محکم بغل می‌کنیم‌، محکمِ محکم...😇 محمد گریه می‌کند‌، اما... من! نه!🍃 🌷چاقوی غنیمتی که عبدالزهرا هدیه داده بود بهم، می‌خواهد پس بدهد‌، نمی‌گیرم! می‌گویم: «من که گفته بودم اگر زیر 30 ثانیه بازش کنی، مال خودت!»🍃 🌸طبق معمول لپم را محکم می‌کشد! آن طرف صورتم را می‌آورم جلو و می‌گویم:«بیا این ورم بکش؛ یه وقت از رو نری؟!» می‌خندیم! و چه خنده‌ تلخی‌...☺️ خداحافظی می‌کنیم‌، شاید برای همیشه🍃 💐ایستاده‌ام کنار جاده‌، دم در ورودی بیمارستان عامر. افکارم شناور است لابلای گرد و خاک ماشینی✨ که محمد سوارش شده است و دارد دور می‌شود. دوست قدیمی‌! مراقب دغدغه‌های‌مان باش! من مرد جنگم! جایم این‌جاست‌، میان آتش و خون و بوی باروت! تو بمان و مرد جهاد🔆 فرهنگی باش، تا حرف رهبرمان زمین نماند. رفیق صمیمی‌! جانِ تو و جان قول و قرارهای‌مان... فَاللّه خَیر حافِظاً و هو ارحَم الرّاحِمین🍃✨🍃 ..... 💐 🌺 💐 🌺 💐http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌺 💐 🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20200828-WA0007.mp3
7.73M
روز هشتم محرم نجوا با شهدا و روضه حضرت علی اکبر🖤 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_
10.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معرفت این بچه شهید به اهل بیت علیهم السلام خصوصا خانم زینب سلام الله علیها انسان را تکان می دهد 😭🤲😓 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴