eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜🌿🌹﷽🌹🌿📜 🦋 یوزارسیف🦋 🎀📝به قلم ط.حسینی 🎀 🌷قسمت ۶۰🌷 🌸با دست راست در را باز کرد و با هم وارد واحدمان شدیم و از مادر و بقیه ی خانمها که پشت سرمان بودند خواست چند دقیقه ما را تنها بگذراند، تعجب کردم آخه این حرکت یوزازسیف برام جای تعجب داشت آخه یوزارسیف همیشه به بقیه احترام میگذاشت وسربه زیر بود و حرف گوش کن...اما الان درسته بی احترامی نکرد اما نگذاشت بقیه مطابق رسم و رسوم همراه عروس و داماد وارد خانه بشوند... 🌸خیلی با طمانینه مرا روی مبل دونفره ی هال مبلی سفید با پایه های طلایی که پسند خودم بود نشاند ...با سرانگشتان مهربانش اشک چشمانم را گرفت وگفت: زری بانو همسفر یوسف یا به قول خودت یوزازسیف بدان در این دنیا اگر میخواهی سریع روح و روان یوزازسیفت را بهم بریزی گریه کن..... من طاقت دیدن اشک تو را ندارم تمام حرفهای داداشت را شنیدم...نمیخوام توهین کنم اما ظرفیت ما انسانها با هم متفاوت است یکی بلند نظر و یکی کوتاه بین است اما ما برای آرامش خودمان نباید به نظریات دیگران وحرفهای سبک سرانه شان توجه کنیم... بی خیال باش شتر دیدی ندیدی... اینجور هم خودمان راحتیم و هم طرف مقابل ضایع میشود و با این حرف به سمت تک اتاق واحدمان رفت و صدای باز شدن در کمد امد... یوزازسیف با پاکتی در دست درحالیکه لبخند میزد آمد به طرفم و پاکت را گذاشت روی دامن سفید عروسیم و گفت: زری بانو فقط برای اینکه دل نازنینت را شاد کنم این را الان نشانت میدم اما بدان تا زنده ام راضی نیستم کلامی از این موضوع را به خانواده ات بگویی و سپس در پاکت را باز کرد و ادامه داد: ما افغانی ها رسم داریم مهریه ای که برای همسرمان تعیین میکنیم همان بدو ورود به خانه به خانم خانه مان بدهیم تا دینی به گردنمان نباشد و این هم شش دانگ خانه ای که مهریه ی زری بانویم بود.... 🌸سند را گرفتم نگاه کردم....خدای من باورم نمیشد سند خانه....همین خانه ای که ساکنش بودیم....شش دانگ به اسم من بود...این یعنی...یعنی..... عجب بزرگ است روح بزرگ مردان و چه خردند سخنان آدمیان دنیا طلب.... ادامه دارد....🌼 🎀 ✨ 🎀 ✨ 🎀 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🎀✨🎀✨🎀✨🎀
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیار دیدنی✅❌ خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی از توسل به امامین عسکریین در جمع رزمندگان حزب الله: 🔺در مقطعی به نقطه یاس و ناامیدی رسیدیم. آمدیم به سامراء به جلسه با حاج حامد و به زیارت امامین عسگریین رفتیم، در حرم بسته بود و من پشت در نماز خواندم و شروع به التماس کردم و گفتم شما هستید و وضع ما اینگونه است؟! و آنها راه گشودند... 🔺گاهی انسان را شیطان وسوسه می کند و یا عراقی ها به ما می گفتند مشکلی نیست بروید از آمریکا کمک بخواهید آنها کمک می کنند. 🔺من به نفس خودم رجوع کردم و گفتم الله سبحانه و تعالی قدرتش بیشتر است یا آمریکا؟! تمام این کره خاکی در مقابل تمام مخلوقات خدا و کرات و منظومه های دیگر ذره ای بیش نیست...! 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜🌿🌹﷽🌹🌿📜 🦋 یوزارسیف🦋 🎀📝به قلم ط.حسینی 🎀 🌷قسمت ۶۱🌷 🌸انگار که در خواب زندگی میکردم همه چیز آنچنان خوب بود ، خوب خوب خوب که گاهی میترسیدم این آرامشی قبل از طوفان باشد... 🌸گرچه طعنه و متلکهای اقوام و نگاههای ریش خندانه ی همسایه ها و آشنایان تمامی نداشت اما من فرشته آسمانی به تمام معنایی در روی زمین خاکی بدست آورده بودم و گاهی فکر میکردم من یوزارسیف را از همان گریه های بر حضرت عباس (ع) دارم و گاهی ترس از نبودن یوزارسیف و از دست دادنش سراسر وجودم را فرا میگرفت اما در این چند وقته که با یوزارسیفم زیر یک سقف بودیم بیش از پیش به خدا توکل واعتماد پیدا کرده بودم ، روزم را همراه وهمقدم با یوسفم پیش به سوی مسجد و نماز جماعت صبح شروع میکردم و بعد با یوزارسیف زمانی که همه ی شهر در خواب بودند پشت ترک موتورش سیر شهری خلوت میکردیم و از زندگی لذتی میبردم که تا به حال نچشیده بودم... 🌸امروز که بعد از نماز صبح و شهرگردی یوزارسیف به شرکتشان رفت و نیمه های روز با شور و شوقی وصف ناپذیر مثل روزهای گذشته زنگ زد اما از هیجان صدایش میلرزید انگار حامل خبرهایی خوش بود هرچه اصرار کردم چه شده نم پس نداد و وعده کرد که زمانی به خانه رسید سورپرایزم میکند یک لحظه شک کردم نکند نتایج کنکور آمده اما نه هنوز تا اعلام نتایج چند روز مانده بود...از کنجکاوی به رسم بچگیهایم با دندان به جان ناخنهای دستم افتادم و تا این حرکتم را در آیینه روبه روی تخت دیدم از خودم خجالت کشیدم تصمیم گرفتم با تدارک نهاری خوشمزه سرخودم را گرم کنم تا هم وقت بگذرد وهم نهار جشن مهیا شود گرچه آشپزیم آنچنان تعریفی نبود اما یوزارسیف برنجهای شله شده و ته دیگهای سوخته را با روی باز میخورد انگار که کباب کبک به دندان میکشد و من از اینهمه بزرگواری همسرم شرمنده میشدم.... ادامه دارد...🌼 🎀 ✨ 🎀 ✨ 🎀 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🎀✨🎀✨🎀✨🎀
💠سال ۱۳۶۷ بود كه هادي به دنيا آمد. او در و چند روز بعد از ايام فاطميه به دنيا آمد. وقتی تقويم را میبینند درست مصادف است باشهادت امام هادي(ع) بر همین اساس نام او را محمدهادي میگذارند. 📚در دوران دبستان به مدرسه شهید سعیدی رفت. هادی در دوره دبستان بود که وارد شغل مصالح فروشی شد و خادمی را تحویل داد. دوران راهنمایی را در مدرسه ی توپچی درس خواند. از همان سال های اولیه ی دبیرستان،زمزمه ی ترک تحصیل را کوک کرد! 🔹هادی بعد از پایان خدمت، چندین کار مختلف را تجربه کرد و بعد از آن، راهی حوزه علمیه شد. زیرا راهی جز طلبگی در پاسخگوی غوغای درون هادی نبود. هادی انرژی‌اش را وقف و کار فرهنگی و هیئت کرده بود. 💠شهید هادی ذوالفقاری سه بار برای مبارزه با راهی منطقه سامراء شد. روز ۲۶ بهمن بود، در حومه ی ،ناگهان صدای انفجار مهیبی آمد،عملیات انتحاری در بین سربازان عراقی و هادی به آرزویش رسید...🕊 ▪️خبر رسید که هادی ذوالفقاری شده. سه روز از اش گذشته بود. روز سوم خبر دادند در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون آمده که پیکر شهدا راآورده بیشتر این شهدا از سامرابودند. ودر میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما ! وهیچ مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو است. شهید ذوالفقاری بود صورتش کمی سوخته بود اما کاملاً واضح بود که هادی است. 🌱 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜🌿🌹﷽🌹🌿📜 🦋 یوزارسیف🦋 🎀📝به قلم ط.حسینی 🎀 🌷قسمت ۶۲🌷 🌸همانطور که داشتم آشپزی میکردم و خورش آلو اسفناج که یوزارسیف انگار عاشق این خورش بود را درست میکردم دوباره گوشیم زنگ خورد واز آهنگ زینب زینبش متوجه شدم شماره یوسفم هست بدددو خودم را به گوشی رساندم و بدون اینکه اجازه بدم که طرف مقابل حرف بزنه گفتم:سلام یوزارسیفم....چی شده؟ تغییر عقیده دادی؟ میخوای تلفنی سورپرایزم کنی؟ قربونت بشم من که اینهمه روحیات من را میشناسی و میدونی که صبر نشستن و انتظار کشیدن را ندارم... 🌸که یکدفعه صدای خنده یوسف از پشت گوشی بلند شد وگفت: قربون اون دل کم صبرت بشم من ,اما کور خواندی سورپرایز را حضوری خدمتتان ابراز میکنم غرض از مزاحمت عرضی دیگر بود... 🌸بااینکه تو پرم خورده بود اما باهمون لحن همیشگی گفتم: عرض که نی,امر بفرمایید اقا... یوسف بدون حاشیه روی رفت سر اصل مطلب و گفت: زری جان حاضری از اموالت انفاق کنی؟ من فکر کردم یه چی میخواد بپرونه وسر کارم بزاره گفتم:در راه دوست هرچه رود نکوست... یوسف:اولا این مثل را اشتباه گفتی و در ثانی چه خوش آن دوست که خدا باشد زری بانو الان ما تو خونه چند تا فرش اضافی داریم؟ نگاهم از ظرف غذا کشیده شد به گوشه ی هال که یه تخته فرش از جهازم لوله شده بود وگفتم : خوب معلوم همون فرشهای مجردی شما که داخل انبار پایین هست اضافه اند ... 🌸یوسف: نه بانو.....آدم در راه دوست بهترین ها را میده منظور چیز دیگری بود.. من که از اولشم فهمیدم منظورش چیه با یه دل نخواهانی گفتم:همین فرش نو که تو هال هست و گذاشتم برا وقتی که به یه خونه دوخوابه اسباب کشی کردیم این فرش مال اتاق خواب بچه هامونه... یوسف: حالا کوتا بچه بیاد بعدشم اون دوست که میگی بهترش را میده اگر تو در راهش از بهترینهات دل بکنی.... بااین حرفش لرزه بر اندامم افتاد نه به خاطر اون تخته فرش که میدونستم یوسف براش نقشه داره وحتما قراره به یه مستحق بده بلکه بهترین چیزی که توعمرم داشتم وجود یوزارسیفم بود...از این میترسیدم که آن دوست, روزی بهترین گوهر زندگی ام را طلب کند......خدااا مرا با جان خودم امتحان کن وبا دوری یوزارسیفم نه.... ادامه دارد.......🌼 🎀 ✨ 🎀 ✨ 🎀 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🎀✨🎀✨🎀✨
📸حاج قاسم و پدر عزیزشان 🔹شهید سلیمانی: من شهادت میدهم پدرم در طول عمر یک گندم حرام وارد زندگی اش نکرد. حاج قاسم سلیمانی با لقمه حلال مرحوم پدرش سردار دلها شد. از این پدر، پسر چنین باید. 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا