☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 6⃣)🌹🍃
#بازار_امین_السلطان
♦️پدرم می گفت : از زندان بندر عباس که برگشتم مدتی بیکار بودم ورزش و تفریح و رفاقت با دوستان و ... تا اینکه یک روز با رفقا به خانه ارباب زین العابدین رفتیم. ارباب زین العابدین آدم خوب و با خدایی بود. بازار سبزی و میوه امین السلطان متعلق به ایشان بود. اما رفقا می گفتند ارباب خیلی ناراحت است و حتی قصد خودکشی دارد گفتم: ارباب چی شده چرا این قدر به هم ریختی؟ گفت: دشمن دارم می خوان نابودم کنن گفتم: ناراحت نباش ما باهات هستیم پدرم ادامه داد: فردا رفتم بازار امین السلطان، این بازار در قسمت جنوبی خیابان ری نرسیده به میدان شوش قرار داشت. جایی که الان صابون فروشی ها هستند چند روزی پیش ارباب بودم ارباب زین العابدین خیلی من رو دوست داشت خیلی از حضور ما خوشحال بود تا اینکه خود ارباب یک مغازه به من داد و آرام آرام من را وارد دنیای کاسبی کرد یکی از دوستان پدر می گفت: طیب بعد از ورود به میدان و بازار میوه خیلی از مسائل گذشته را رها کرد.
♦️چند نفری در این دوران همراه او بودند و برای او کار می کردند رضاگچکار، قدم، ابرام خان و... یکی از کارهایی که در آن دوران رواج داشت و الان هم به نوعی هست گرفتن عوارض از محصولات خریداری شده بود آن زمان به این عنوان اصطلاحاً « در باغی» می گفتند ارباب زین العابدین طیب را مسئول گرفتن در باغی بازار میوه کرد. طیب در همین زمان در بازار امین السلطان حجره هم داشت و به کار خرید و فروش مشغول بود. ایامی که طیب مشغول به کار شد مصادف با دوران ۱۳۲۰ و جنگ جهانی و اشغال ایران بود اوضاع اقتصادی مردم بسیار وخیم بود قحطی، بسیاری از مناطق ایران را فرا گرفته بود مردم به نان شب محتاج بودند انبار غله ایران برای تامین مواد غذایی ارتش متفقین خالی شده بود آمارهایی که از آن موقع ثبت شده از مرگ دسته جمعی مردم در برخی شهرهای بزرگ نظیر اصفهان و تهران و ... خبر می دهد چیزی که امروزه باور آن بسیار سخت است. قحطی همه گیر بود بسیاری از مردم با سختی روزگار می گذراندند اما طیب پول خوبی به دست می آورد. درست از این زمان بود که روحیه ی مردم دوستی و خدمت به خلق در وجود او نمایان شد طیب مقدار زیادی نان تهیه می کرد و به خانه افراد مستحق می رساند ایشان ادامه داد: مبلغی که طیب از راه درباغی دریافت می کرد همه را برای افراد بی سرپرست و بی بضاعت هزینه می کرد آن موقع خودش مغازه داشت و حتی از درآمد خودش به دیگران کمک می کرد.
ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 7⃣)🌹🍃
#ازدواج
♦️کار و کسب طیب رو به راه شده بود. با سفارش خانواده و پا در میانی مادر و خواهر راضی شد که ازدواج کنه آن موقع دیگر سی ساله بود برای جوانی در آن زمان سن بالایی به حساب می آمد.
♦️عفت خانم همسر طیب خان شد آن ها زندگی خوبی را در محله صابون پز خانه تهران آغاز کردند بعدها به اطراف میدان خراسان آمدند در محله ای در نزدیکی میدان که به محل کار پدر نزدیک بود.
♦️پدر طی سال های ۱۳۲۰تا ۱۳۲۵ سخت مشغول کار شد آن موقع آغاز امور سیاسی پهلوی دوم بود. اما متاسفانه در این دوران پدرم چند بار دستگیر و حتی تبعید شد خداوند در این دوران دو فرزند به نام های علی اصغر و فاطمه به ایشان عطا کرد البته اکنون هم عفت خانم هم این دو فرزند ایشان مرحوم شده اند.
♦️حدود سال ۱۳۲۷ پدرم دوباره ازدواج کرد خانم فخر السادات همسر دوم پدرم بود که در همان محله زندگی می کرد من هم در صابون پزخانه به دنیا آمدم و بعد به اطراف میدان خراسان آمدیم هر دو خانه پدری ما در یک محله و با یک کوچه اختلاف قرار داشت خداوند از سال ۱۳۳۰ به بعد شش فرزند از همسر دوم به پدر ما عطا کرد که من بزرگ ترین آن ها بودم پنج پسر و یک دختر.
♦️پیامبر اسلام فرمودند: نگاه به نامحرم تیر زهر آلودی از تیرهای شیطان است و هرکس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند. در آن دوران بیشتر خانواده های ایرانی و اکثر مردان اهل غیرت بودند برای زنان خود آزادی قائل بودند اما اجازه نمی دادند که حریم حریم زن و مرد آلوده شود این حفظ حرمت ها در میان لوطی های قدیم بیشتر بود. پدر ما هم که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود از این قاعده جدا نبود بارها با پدر به تفریح و پارک می رفتیم مادر هم با ما بود اما به توصیه پدر چیزی شبیه پوشیه به صورت می زد هیچ کس نمی توانست همسر طیب را ببیند. در آن دوران بدترین آدم ها را کسی می دانستند که نسبت به ناموس خودش غیرت نداشته باشد مثل حالا نبود که...
فراموش نمی کنم پدرم وقتی در داخل کوچه راه می رفت سرش پایین بود هیچ گاه سرش را بالا نمی آورد تا نکند نگاهش به زن نامحرم بیفتد. شب های تابستان بیشتر مردم روی پشت بام خانه ها می خوابیدند. پشت بام همه خانه ها به همدیگر راه داشت پدرم وقتی به سمت پشت بام می آمد دولا دولا راه می رفت نکند نگاهش به خانه همسایه بیفتد. آن موقع با اینکه امکانات مثل حالا نبود اما حریم بین زن و مرد در کل جامعه رعایت می شد حیا و عفت و غیرت از مهم ترین صفات مردم بود.
♦️یک بار مادرم به پدر اعتراض کرد که چرا اکرم خانم زن همسایه به شما سلام کرده ولی شما چرا جواب ندادی؟ پدر گفت: حاج خانم چه چیزایی می گی؟ من توی کوچه که سرم رو بالا نمی یارم از کجا بدونم کی بوده که به من سلام کرده توی محل همه مردم پدر ما را میشناختند. خانه ما دو در داشت یک در کوچک برای اهل خانه و یک در ماشین رو برای پدر. هر کس هر گفتاری و مشکلی داشت سراغ پدرم می آمد بعضی وقت ها صدای همه ما در می آمد پدر دو ساعت دم در ایستاده بود و مشغول حل مشکلات مردم بود.
ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
4_5863698049255081110.mp3
8.69M
🎵 صوت شهدایی
#شهدا دونه دونه اشکامو بخرید
یه شبی بیاید منو هم ببرید
🎤 سیدرضا نریمانی
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 8⃣)🌹🍃
#تبعید(۱)
♦️سال ۱۳۲۰ و دوران جنگ جهانی دوم بود. حضور متفقین در ایران اوضاع امنیتی را کاملا به هم ریخت رضا خان از ایران خارج و پسرش محمد رضا به قدرت رسید از شهریور همان سال دوران اوج بی ثباتی و ناامنی در ایران آغاز و تا مدت ها بعد ادامه داشت در این دوران بسیاری از مناطق تحت نظارت لوطی ها و بزرگ ترهای محلات بود بعد از آن بلافاصله تدابیر امنیتی از سوی آمریکایی ها به شاه ایران دیکته و اجرا شد. در این راستا افراد زیادی دستگیر شدند تا مشکل ناامنی برطرف شود.
♦️سال ۱۳۲۲ طیب حاج رضایی به همراه چند تن دیگر دستگیر و روانه زندان شد. در دوران ناامنی بعد از شهریور ۱۳۲۰ بسیاری از کسانی که می خواستند مشهور شوند روش خاصی را انتخاب می کردند یا خودشان را به طیب خان ملحق میکردند و یا با او درگیر می شدند این هم روشی بود برای مطرح شدن هرکسی که می خواست در کوچه و محله خودش مطرح شود سراغ طیب می آمد آن زمان آوازه طیب از شهر تهران فراتر رفته بود البته بیشتر این شهرت از سخاوت و لوطی منشی او سرچشمه می گرفت.
بارها دیده بودیم که اشخاص مختلف با چاقو و قمه به محله ی طیب می آمدند و سراغ او را می گرفتند یادم هست که یک بار کریم درویش جلوی رستوران جمشید، در خیابان شاه اباد، ( جمهوری فعلی) به طیب خان حمله کرد او از پشت با چاقو به گردن طیب زد او همه جا می گفت من طیب خان رو زدم درست در همین ایام طیب خان ازدواج کرده و اینگونه مسائل را کنار گذاشته بود. اما برخی که به دنبال شهرت بودند او را رها نمی کردند تا اینکه در یکی از این درگیری های طرف مقابل که به طیب حمله کرده بود کشته شد طیب خان متهم به قتل گردید و دستگیر شد.
♦️مرحوم نصرﷲ خالقی از دوستان طیب در بیان خاطرات خود از آن درگیری می گوید: یکی از اشرار معروف تهران معروف به ممد پررور به طیب خان حمله کرد و با او درگیر شد طیب از این قبیل درگیری ها فراری بود. آن روز هم تا توانست خودش را از دست ممد رها کرد اما در حین درگیری ممد پررور کشته شد. برخی می گفتند ابرام خرچکی ممد را کشته برخی هم می گفتند ممد خودزنی کرده تا مطرح بشه اما به خاطر شدت جراحات کشته شده است. این قتل دامن طیب را گرفت سال ۱۳۲۲طیب خان بازداشت و به زندان رفت.
♦️سال ۱۳۲۳برای برقراری امنیت بیشتر، قانونی در دولت تصویب شد که چاقوکش ها و کسانی که اهل درگیری و شرارت باشند باید به زندان بندر عباس تبعید شوند. لذا همه کسانی که به این کار مبادرت می کردند را دستگیر کردند طبق اسناد موجود در ساواک در نامه ای که به زندان بندر عباس در تاریخ ۱۳۲۳/۵/۶ به شماره۳۳۸۵۶نوشته شده، طیب حاج رضایی به اتهام قتل و پس از گذراندن یک سال محکومیت از طرف کمیسیون تشدید مجازات به زندان عباس معرفی شد.
ادامه_دارد........
🌹http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️نظر شهید همت درباره مذاکره...
حتما ببینید و نشر بدید ✅
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴
🍂🍃🌸🍃💐
☘💐🌱
🌾🥀
☘️ 🌹﷽🌹
کتاب_طیب_حر_نهضت_امام_خمینی🌹🍃
زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊شهید_حاج_طیب_رضایی🌷🕊
(قسمت 9⃣)🌹🍃
#تبعید(۲)
♦️طبق نامه های ارسالی به بندر عباس، جرم نزاع و قتل و درگیری در زندان عنوان شده و همراه او سیزده نفر دیگر به زندان بندر عباس تبعید شدند مرحوم نصر الله خالقی می گوید: من و حسین رمضان یخی، ناصر فرهاد ، کاظم موزرد ، حسین چوچو ، حسن ورامینی، حسین کلاغ و ... همراهان طیب بودیم. زندان بندر عباس بدترین تبعیدگاه بود کمتر کسی می توانست تابستان های گرم و شرجی آنجا را تحمل کند آتش از زمین و آسمان می بارید زمستان فقط یک زیر پیراهن می پوشیدیم. صبح ها دو ساعت همراه مامور به بازار می رفتیم و خرید می کردیم و بر می گشتیم زندان من همراه آن ها بودم اما هجده ماه بعد آزاد شدم اما طیب خان باید سه سال را تحمل می کرد روزی که خواستم برگردم هیچ پولی نداشتم طیب خان خرج برگشت من را داد.
♦️در یکی از روزها سال ۱۳۲۴ در زندان درگیری و به نوعی شورش ایجاد شد که محور آن طیب حاج رضایی بود طبق سند موجود در ساواک زندانیان ساعت ۸ صبح با شکستن درب های زندان به درب اصلی می رسند و قصد کندن درب را داشتند. در این موقع ماموران با کمک نیروی ارتش و با حضور فرماندار و دادستان قصد آرام کردن زندانیان را داشتند که موثر واقع نمی شود آن ها نیز با بستن رگبار به سوی زندانیان تعدادی را کشته و تعدادی را مجروح می کنند و این گونه اغتشاش زندان بندر عباس به پایان می رسد.
♦️بیژن حاج رضایی ضمن بیان خاطراتی از پدر در این باره می گوید: آن ها بعد از قضیه اغتشاش می خواستند من را داخل سلول خودم بکشند می گفتند مقصر اصلی طیب است اما بعد از اغتشاش من را به مکان دیگری در بندر عباس بردند بیابانی که هوای گرم و شرجی داشت. این زندان فقط یک سایبان داشت آن قدر اوضاع آنجا خراب بود که شدیدا مریض شدم جوش های بزرگ روی بدنم به وجود آمده بود بعد بدنم کرم انداخت دیگر امیدی به زنده ماندن نداشتم از زخم های بدنم نوعی کرم خارج می شد که هر روز حالم را بدتر می کرد انگل در بدنم دیده می شد دیگر کارم تمام بود مامور همراه من منتظر مرگ من بود تا به محل کار خودش برگردد. شاید بدترین لحظات عمر من همان ایام در بندر عباس بود هیچ چیز نمی توانستم بخورم. روز به روز ضعیف تر می شدم. یک روز دیدم شرایط بدتر شده از جوش های چرکی بدنم کرم های بزرگی بیرون می آمد دیگر از خودم قطع امید کردم و از همه جا ناامید شدم آماده مرگ شده بودم روز بعد مشاهده کردم گروهی از زنان عشایر از آنجا عبور می کنند یکی از آنان متوجه من شد چند چوب کبریت به من داد بعد یک روش ساده محلی برای از بین بردن این کرم ها به من یاد داد. کار خدا بود باور نمی کردم این روش عملی باشد من مدت ها تلاش کرده بودم اما مشکلم برطرف نشده بود اما با این روش در مدت کوتاهی تمام کرم های بدنم از بین رفت. پدرم ادامه داد: سال ۱۳۲۵پس از پایان دوران تبعید به تهران برگشتم دیگر همه سال گذشته ام را کنار گذاشتم در مغازه خودم در میدان میوه مشغول شدم و خدا هم برکت خوبی در سرمایه من قرار داد.
ادامه_دارد........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹