eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اونے‌کہ‌غریب‌ترازحسیـن‌بے‌کفنہ💔 غریب‌و‌کریم‌اهل‌بیت‌امام‌‌حسنہ💔 http://eitaa.com/mashgheshgh313 🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
29.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺دنیا خراب شود که مادر فرزندش را با دستان خودش به خاک سپارد ؛ مگر آنکه برای خدا و اهل بیت پیامبر باشد... دشمن بداند باز هم پسر دارم ! سخنان زینبی مادر بزرگوار شهید محمود رادمهر در مراسم تدفین پسر شهیدش ... شهید 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❣✨❣✨ ❣ ✨ ❣ ✨ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 نویسنده : شهید سیدطاها ایمانی🌹 👈 : سی و یکم 🔻 👈این داستان⇦ 《 هدیه خدا》 ــ≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤≥≤ 🎉عید نوروز ... قرار بود بریم مشهد ... حس خوش زیارت ... و خونه مادربزرگم ... که چند سالی می شد رفته بود مشهد...❣ دل توی دلم نبود ... جونم بود و جونش ... تنها کسی بود که واقعا در کنارش احساس آرامش می کردم ...✨ سرم رو می گذاشتم روی پاش ... چنان آرامشی وجودم رو می گرفت که حد نداشت ... عاشق صدای دونه های تسبیحش بودم ...📿 بقیه مسخره ام می کردن ... - از اون هیکلت خجالت بکش ... 13، 14 سالت شده ... هنوز عین بچه ها می مونی ...👶 ولی حقیقتی بود که اونها نمی دیدن ... هر چقدر زندگی به من بیشتر سخت می گرفت ... من کمر همتم رو محکم تر می بستم ... اما روحم به جای سخت و زمخت شدن ... نرم تر می شد ...💛 دلم با کوچک تکان و تلنگری می شکست💔 ... و با دیدن ناراحتی دیگران شدید می گرفت ... اما هیچ چیز آرامشم رو بر هم نمی زد ... درد و آرامش و شادی ... در وجودم غوطه می خورد ... به حدی که گاهی بی اختیار شعر می گفتم ...🗒 رشته مادرم ادبیات بود ... و همه ... این حس و حالم رو به پای اون می گذاشتن ... هر چند عشق شعر بودن مادرم ... و اینکه گاهی با شعر و ضرب المثل جواب ما رو می داد ... بی تاثیر نبود ... اما حس من ... و کلماتم ... رنگ دیگه ای داشت ...💜 درد، هدیه دنیا و مردمش به من بود ... و آرامش و شادی ... هدیه خدا ...🎁 خدایی که روز به روز ... حضورش رو توی زندگیم ... بیشتر احساس می کردم ... چیزهایی در چشم من زیبا شده بود😍... که دیگران نمی دیدند ... و لذت هایی رو درک می کردم... که وقتی به زبان می آوردم ... فقط نگاه های گنگ🙄 ... یا خنده های تمسخرآمیز نصیبم می شد ...😏 اما به حدی در این آرامش و لذت غرق شده بودم ... که توصیفی برای بهشت من نبود ...🌾🌸 از 26 اسفند ... مدرسه ها تق و لق شد ... و قرار شد همون فرداش بزنیم به جاده ... پدرم، شبرو بود ... ایام سفر ... سر شب می خوابید و خیلی دیر ساعت 3 صبح ... می زدیم به دل جاده ...🚙 این جزء معدود صفات مشترک من و پدرم بود ... عاشق شب های جاده بودم❤️ ... سکوتش ... و دیدن طلوع خورشید🌞 ... توی اون جاده بیابانی ... وضو گرفتم ... کلید ماشین رو برداشتم🔑 ... و تا قبل از بیدار شدن پدرم ... تمام وسایل رو گذاشتم توی ماشین ... و قبل از اذان صبح ... راه افتادیم ...☺️ ــ* ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ *ــ ــ ....💠💫💠 ✨ ❣ ✨http://eitaa.com/mashgheshgh313 ❣ ✨❣✨❣✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❣✨❣✨ ❣ ✨ ❣ ✨ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 نویسنده : شهید سیدطاها ایمانی🌹 :🔻 👈 : سی ودوم🔻 👈این داستان《نماز قضا》 ـ........................................ 🌸توی راه ... توی ماشین🚙 ... چشم هام رو بستم تا کسی باهام صحبت نکنه ... و نماز شبم رو همون طوری نشسته خوندم ...🌼 💠نماز صبح ... هر چی اصرار کردیم نمی ایستاد ... می گفت تا به فلان جا نرسیم نمی ایستم ... و از توی آینه ... عقب... به من نگاه می کرد ...😒 دیگه دل توی دلم نبود ... یه حسی بهم می گفت ... محاله بایسته ... و همون طوری نماز صبحم رو اقامه کردم ...😐 توی همون دو رکعت ... مدام سرعت رو کم و زیاد کرد ... تا آخرین لحظه رهام نمی کرد ... اصلا نفهمیدم چی خوندم😥 ... هوا که روشن شد ایستاد ... مادرم رفت وضو گرفت ... و من دوباره نماز صبحم رو قضا کردم☹️ ... توی اون همه تکان اصلا نفهمیده بودم چی خوندم ... همین طور نشسته ... توی حال و هوای خودم ... به مهر نگاه می کردم ... - ؟ ... سرم رو آوردم بالا و بهش لبخند زدم😊 ... - آدم، خواهر گلی مثل تو داشته باشه ... که می ایسته کنار داداشش به نماز ... ناراحتم که باشه ناراحتی هاش یادش میره ...🤗 خندید ... اما ته دل من غوغایی بود😔 ... حس درد و شرمندگی عمیقی وجودم رو می گرفت ... - واقعا که ... تو که دیگه بچه نیستی ... باید بیشتر روی تمرکزت کار کنی ... نباید توی ماشین تمرکزت رو از دست می دادی ... ... سر نماز تیر از پاش کشیدن متوجه نشد👌 ... ولی چند تا تکان رو بهم ریخت ...😥 و همون جا کنار مهر ... ولو شدم روی زمین ... بقیه رفتن صبحانه بخورن ... ولی من اصلا اشتهام رو از دست داده بودم ...💐💐 ـ<><><><><><><><><><><> ...🌹 ✨ ❣ ✨http://eitaa.com/mashgheshgh313 ❣ ✨❣✨❣✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨❣✨❣✨ ❣ ✨ ❣ ✨ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم🕊 نویسنده : شهید سیدطاها ایمانی🌹 🔻 👈 : سی وسوم🔻 👈این داستان⇦《دلت می آید؟》 🍁نهار رسیدیم سبزوار ... کنار یه پارک ایستادیم ... کمک مادرم وسایل رو برای نهار از توی ماشین در آوردم ... وضو گرفتم و ایستادم به نماز ...🍃🌸 سر سفره نشسته بودیم ... که خانمی تقریبا هم سن و سال مادرم بهمون نزدیک شد ... پریشان احوال ... و با همون حال، تقاضاش رو مطرح کرد ...😕 - من یه دختر و پسر دارم ... و ... اگر ممکنه بهم کمکی کنید ... مخصوصا اگر لباس کهنه ای چیزی دارید که نمی خواید ...😟 پدرم دوباره حالت غر زدن به خودش گرفت ...😏 - آخه کی با لباس کهنه میره سفر؟😔 ... که اومدی میگی لباس کهنه دارید بدید ...☹️ سرش رو انداخت پایین که بره ... مادرم زیرچشمی ... نگاه تلخ معناداری به پدرم کرد ... و دنبال اون خانم بلند شد ... -😐 نگفتید بچه هاتون چند ساله ان؟ ... با شرمندگی سرش رو آورد بالا ... چهره اش از اون حال ناراحت خارج شد ... با خوشحالی گفت ...☺️ - دخترم از دخترتون بزرگ تره ... اما پسرم تقریبا هم قد و قواره پسر شماست ...😌 نگاهش روی من بود ... مادرم سرچرخوند سمت من ... سوئیچ ماشین رو برداشت و رفت سر ساک و پدرم همچنان غر می زد ... سعید خودش رو کشید کنار من ... - واقعا دلت میاد لباسی رو که خودت می پوشی بدی بره؟😏... تو مگه چند دست لباس داری که اونم بره؟ ... بابا رو هم که می شناسی ... همیشه تا مجبور نشه واست چیزی نمی خره😕 ... برو یه چیزی به مامان بگو ... بابا دوباره باهات لج می کنه ها ...🤔 ....🌸🌼 ✨ ❣ ✨http://eitaa.com/mashgheshgh313 ❣ ✨❣✨❣✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎙این شهید رو مقایسه کنید با بعضی از مسئولان امروز 🌹پرکاری و کم خوابی ویژگی اصلی‌اش بود.✌️ 🌹آن چنان که کار در روز‌های جمعه را هم در یکی از جلسات اداری به تصویب رسانده بود. به این ترتیب عملا کارش تعطیلی نداشت. 🌹معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند. 🌹شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی می‌کرد. 🖤شهیدمحمودرضابیضائی🖤 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا