eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_هجدهم)💦💥 ⬅️برای یکی از عملیات ها آماده می شدیم علی هاشمی آمد و مسولیت ها را مشخص کرد سید حمید شد مسول گردان ما در منطقه دهلاویه یادم هست که با بچه ها می رفت کانال می کند گفتم سید بچه ها که هستند چرا شما؟ گفت بله بچه ها هستند اما خسته شدند. ⬅️ در آن روزها گرما بیداد می کرد پشه ها نیش های بدی می زدند کم تر کسی در این شرایط طاقت می آورد سید فرمانده بود اما وقتی دشمن جلو می آمد جواب پاتک دشمن را می داد او آرپی چی زن خوبی بود از بس آر پی چی زده بود از گوشش خون می آمد او کسی نبود که فقط اسمش فرمانده گردان باشد با بولدوزرچی ها با بچه های شناسایی با بچه های لجستیک با بچه های تدارکات بود و به همه کمک می کرد با سردار ناصری برای شناسایی منطقه جلو می رفت علی هاشمی گفته بود خودتان جلو نرید فقط ناظر باشید ولی سید قبول نمی کرد می گفت چطور به بچه ها بگویم بروید جلو و خودم نروم برای همین جلوتر از بقیه در عملیات های سخت پیش قدم می شد. ⬅️ این پسر یک لحظه آرامش و سکون نداشت بارها دیده بودم که در حال راه رفتن غذا می خورد سه شبانه روز آرپی چی بر می داشت و می رفت دور و بر بولدوزر که در حال کار بود می خواست مراقب باشد تا دشمن ان را نزند توی این مدت حتی یک لحظه هم نخوابید بعد از چند روز وقتی دیدمش پیراهنش پاره بود بدنش پر بود از زخم های عمیق با تعجب از علت این وضعیت پرسیدم گفت شب قبل کنار خاکریز نشسته بودم که یک لحظه چشمانم بسته شد راننده بولدوزر من را ندید و رویم خاک ریخت بعد هم تیغ بولدوزر به سمت من امد و ... با قیافه در هم و گرفته یک لبخند گوشه لبش نشاند و گفت شانس آوردم که نجات پیدا کردم عجیب بود همین طور نگاهش می کردم بعد هر چی اصرار کرد بیاید یک پیراهن نو بپوشد می گفت نه همین خوبه دست آخر همان رو شست و دوخت و دوباره پوشید. ⬅️ سید حمید از همان روزهایی که در حمیدیه بود توان خود را نشان داد او از زبده ترین نیروهای اطلاعات و عملیات شد و در رکاب سردار علی هاشمی مشغول طراحی و شناسایی مناطق عملیاتی شد. ....... 🔼 ♦️ 🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313 ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_نوزدهم)💦💥 ۱۳۶۱ ⬅️بلافاصله بعد از عملیات ام الحسنین علیها السلام در نوروز ۱۳۶۱ عملیات فتح المبین آغاز شد، من رفتم کرخه تا سید را ببینم و از سلامتی اش مطمئن شوم. ⬅️گوشه سنگر یک تلفن بود که سید مدام با آن صحبت می کرد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد که خیلی عادی و معمولی جلوه کند پرسیدم سید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه گفت: من تلفن چی فرمانده ام، درست می گفت خودش هم فرمانده بود هم تلفن چی فرمانده. فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمند چه مسئولیتی دارد جلوی ما آن طوری برخورد می کرد به همه نیروهایش هم گفته بود که از مسئولیتش به کسی چیزی نگویند. ⬅️ یک بار در همان ایام آمده بود مرخصی سر میدان شهدا در رفسنجان بودیم رفقا همه نشسته بودند معمولا سید حمید کم صحبت می کرد اما آن روز درباره خودش صحبت کرد ما هم داشتیم گوش می کردیم، بعد به سید گفتیم جبهه چه جوری است چرا در جبهه ماندی سید که سال ها طعم تلخ نصیحت های مدام را چشیده بود از نصیحت کردن پرهیز داشت فقط چیزهایی که دیده بود برای دوستانش تعریف کرد به خاطر اخلاص عجیبی که داشت کلام او بسیاز تاثیر گذار بود او جریان زن اهل بستان و نوزادی که از ماشین پرت کرد را تعریف نمود جمع دوستان از این ماجرا عصبانی شدند سید ادامه داد خاک بر سر من که اینجا بنشینم تا دشمن با ناموس هم وطنم این طور رفتار کند سید حمید برای دوستان خصوصا آن ها که دوران جوانی را با او بودند حکم دریچه داشت آن هم در میان دیوار قطور و بلند جهالت که آن ها در مقابل خود می دیدند با عبور از این پنجره که دوستان حمید خود را در عالمی دیگر می یافتند که همه باورهای قبلی خود را در خود فرو می ریخت و مردانگی و جوانمردی را تجربه می کرد. بسیاری از دوستان قبل از انقلاب با هدایت سید حمید راهی جبهه ها شدند و مسیر زندگی آنها تغییر کرد. ⬅️ بلافاصله پس از عملیات فتح المبین عملیات بیت المقدس آغاز شد سید حمید در آن زمان در منطقه جفیر مستقر بود جفیر دشت وسیعی است که از غرب به هور الهویزه از شرق به رود کارون از شمال به کرخه محدود شده و یکی از معابر اصلی هجوم ارتش عراق به سوی شهر اهواز بود دشمن عمده قوای زرهی خود در این منطقه مستقر کرد قرار گاه لشکرهای ۵و۶ ارتش عراق در آنجا بود با آغاز عملیات بیت المقدس دو لشکر مذکور به مقابله با رزمندگانی که در جفیر وارد عمل شده بودند پرداختند اما در مرحله دوم عملیات بیت المقدس دو لشکرش در حال محاصره شدن بودند لذا به منظور حفظ قوای خود محبور به عقب نشینی از جفیر شد از آن هنگام منطقه جفیر یکی از مراکز اصلی هدایت و پشتیبانی عملیات های رزمندگان در هور الهویزه شد.‌ ⬅️سید حمید اولین کسی بود که به محض آزاد سازی این منطقه روی جاده جفیر نماز شکر خواند بهار ۱۳۶۱ با پیروزیهای درخشانی که داشت برای سید حمید و همه رزمندگان جاودانه شد. ادامه_دارد....... 🔼 ♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313 🔼 ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_بیستم)💦💥 ۴۱_ثار_الله ⬅️سال های اول جنگ بود آن زمان لشکر ۴۱ ثارﷲ هنوز شکل امروز خود را نیافته بود ابتدا در قالب گردان و سپس به شکل تیپ ثارﷲ فعالیت می کرد. سید حمید که از آغاز جنگ با برادران خوزستانی انس و الفتی محکم و پا برجا به هم زده بود بیشتر با نیروهای اطلاعات و عملیات سپاه حمیدیه همکاری می کرد و در عملیات ام الحسنین علیها السلام فرماندهی یکی از سه محور عملیاتی را به عهده داشت او نیروهای عمل کننده را که حدود دو گردان عملیاتی می شدند هدایت می کرد پس از چندی بچه های فداکار سپاه حمیدیه به لحاط ابراز رشادت و قابلیت های نظامی در قالب تیپ ۳۷ نور سازماندهی شدند. ⬅️فرماندهی آن ها به عهده سردار علی هاشمی از فرماندهان قابل و پرتوان و اما گمنام جبهه های جنوب بود در این تیپ نیز سید حمید در بخش اطلاعات و شناسایی فعالیت داشت. اما از همان زمان به هر شکل با دوستان و یاران خود در لشکر ثارﷲ در ارتباط بود. ⬅️قبل از شروع عملیات ها در واحد شناسایی پیش بچه های خوزستانی بود اما هنگام شروع عملیات هرجا که بود خودش را به نیروهای لشکر ثارﷲ می رساند مانند یک بسیجی رزمنده در عملیات شرکت می کرد. به بچه های رزمنده خیلی عشق و علاقه داشت مخصوصا به شهید جعفر بیگی محبت خاصی داشت. علاقه اش را از اینجا فهمیدم که وقتی مهدی زخمی شده بود یک روز دیدم سید آمد پیش من و گفت ماشینت را به من قرض میدهی ؟ من یک ماشین پژو قدیمی داشتم خوشحال شدم که سید خودش را این قدر به من نزدیک و صمیمی می بیند که می آید از من ماشین می خواهد خواهشی که شاید از برادرش نکند. گفتم خیر باشد، گفت خیر است می خواهم بروم اصفهان تا جعفر بیگی را ببرم دکتر. کلید ماشین را به او دادم وقتی می خواست برود گفت: مهدی جعفر بیگی خیلی بزرگ است خیلی مخلص است حیف است توی این دنیا بماند می برمش خوبش می کنم و آن قدر می برم و می آورم تا بالاخره شهید شود. ⬅️اما در میان رزمندگان و فرماندهان لشکر ثارﷲ، همه سید حمید را می شناختند. اسطوره فرماندهان دفاع مقدس، مالک اشتر زمان حاج قاسم سلیمانی خاطرات زیبایی از سید حمید در سینه دارد خلاصه اینکه ارادات سید حمید به رزمندگان این لشکر تا حدی بود که شهادت سید در زمان حضور در این لشکر رقم خورد. ادامه_دارد...... 🔼 ♦️ 🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313 ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
فکرش را نمی‌کردیم ادامه‌ ی راهتان اینقدر سخت باشد... http://eitaa.com/mashgheshgh313✨ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ خون زيادے از پای من رفتہ بود. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. فقط مےگفتم: يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی هوا تاريڪ شده بود. خوش سيما و نورانے بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختے باز ڪردم. مرا بہ آرامے بلند ڪرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روے زمين گذاشت. آهستہ و آرام. من دردے حس نمےڪردم! آن ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. ! لحظاتے بعد آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن ، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش... 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق تو مهربان را باید بہ جان خریدن باید برای یوسف از چاه دل بریدن آقا بگو کجایی ما منتظر نشستیم از تو بہ یک اشاره از ما به سر دویدن اللهم عجل لولیڪ الفرج 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_بیست و یکم)💦💥 من_یک_نیروی_رزمی_ام ⬅️در سال های مختلف دوران جنگ چندین بار ترکیب تیپ ها و لشکرها تغییر کرد زمانی که سید حمید به واسطه همراهی با علی هاشمی در تیپ ۳۷ نور فعال بود مدتی بعد این تیپ منحل شد و برای بچه های آن وظایف دیگری مشخص کردند وظایف جدید با تخصص بچه ها سازگار نبود و بیشتر امور اداری و پشتیبانی را شامل می شد. ⬅️یک روز سید حمید را دیدم که می خواهد با موتور برود بیرون گفتم کجا می خواهی بروی سید گفت: می روم یک سری به بچه ها بزنم رفت و برگشت بعد که دیدمش گفت رفتم بستان از انجا به چزابه و لب مرز تا به منطقه عملیاتی محرم رسیدم نمی دانم چطور این همه راه را با موتور رفته بود سید می گفت من نمی توانم یک جا بمانم دنبال جایی می گردم که از من بیشتر استفاده شود از ساکن بودن بدش می آمد می گفت من نیروی رزمی ام از روز اول با خدای خودم عهد کرده ام که کار رزمی انجام دهم بعد از اینکه سید تصمیم گرفت از پیش ما برود مسولان به فکر افتادند و همه ما رفتیم توی اطلاعات شناسایی ها در خدمت سردار علی هاشمی هر جا جنگ بود هر جا شناسایی سخت بود هر جا حمله بود و هر جا کارهای سخت بود سر و کله سید حمید پیدا می شد اما هیچ گاه بیکاری را تحمل نمی کرد فرماندهان نیز از دست او ناراحت می شدند که چرا ول می کند و می رود سید هم می گفت من نمی توانم بیکار بمانم برای همین روزهای اول به سید خیلی سخت می گرفتند بعد که دیدند نمی شود مهارش کرد و سید حمید هر جا تکلیفش اقتضا کند حتی در شرایط سخت حاضر می شود آزادش گذاشتند روحش نمی توانست آرام بگیرد جلوی غرب یا هر جایی. ⬅️ او در سخت ترین مراحل کار اطلاعات عملیات حاضر بود و وظیفه اش را انجام می داد بعد که نیروهای اطلاعات می رفتند برای استراحت او در مراحل عملیات ها حاضر می شد و به فرماندهان کمک می کرد عصبانیتش وقتی بود که به او می گفتند توی عملیات وارد نشد سید قهر می کرد تند تند حرف می زد و می گفت من باید بروم هر طور بود رضایت فرمانده را می گرفت و می رفت دنبال راهی که می دانست درست است همیشه گوشش برای عملیات تیز بود تا می فهمید توی یک منطقه دیگر عملیات است کلافه می شد و دنبال راهی می گشت که هر جور شده خودش را برساند به بچه ها قبل از خیبر فهمیده بود عملیات است فهمیده بود بچه های لشکر ۴۱ ثار الله هم در آن عملیات حضور دارند رفت پیش علی هاشمی که من می خواهم بروم عملیات علی هاشمی گفت تو نباید بروی باید بمانی اینجا من کارت دارم سید گفت من نمی توانم اینجا بایستم الان آنجا به من نیاز دارند تو فقط یک موتور به من بده من خودم را به شما می رسانم. ⬅️بعد ادامه داد خواهش می کنم برای من از ولایت و سلسله مراتب نگو من آمده ام جبهه که مفید باشم نه اینکه در این قرار گاه بمانم آنجا علی هاشمی را به جده اش حضرت زهرا سلام ﷲ علیها قسم داد که اگر نگذاری من بروم ... این قسم ورد زبانش بود و حرف اول و آخرش علی هاشمی گفت خب برو ... بعد یک موتور به او داد و سید حمید رفت... ⬅️برای مرخصی به رفسنجان هم که می رفت همین طور بود در سه چهار روزی که مرخصی بود در خانه نبود با عده ای درباره جبهه صحبت می کرد یا با جبهه رفته ها درباره ضرورت حضور دوباره آن ها صحبت می کرد دست آخر هنگام بازگشت به جبهه عهده ای را با خود همراه می کرد. ادامه_دارد....... 🔼 ♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313 🔼 ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
4_438669684527595697.mp3
5.73M
....😭 ...😭 💐 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊