eitaa logo
مشق عشق 💞🌷
122 دنبال‌کننده
787 عکس
287 ویدیو
21 فایل
کانال مشق عشق 🌷 نذر فرهنگی 🌷 نشر روایات و کتب شهدای جلیل القدر🌷 eitaa.com/mashgheshgh313 : لینک کانال منتظر شنیدن نظرات شما عزیزان درباره کانال هستیم @seyedeh_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ قسمتم نيست ببوسم قدمت را انگار بر سر دوش بگيرم علمت را انگار هر زمان غرق شدم در دل درياي گناه ديدم از دور مي آيد کرمت را انگار 🤲اَللّٰهُمَّ عَجِّلِ لْوَلیِّکَ الْفَرَجْ🤲 🌹تعجیل درفرج پنج صلوات🌹 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_پنجم)💦💥 ⬅️قُد بود، سرکش بود، خودش نمی دانست به دنبال چیست، از آنچه که بود ناراضی نشان می داد گمگشته ای داشت که تا آن را نمی یافت آرام نمی گرفت. ⬅️سال های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ فرا رسید. حال و هوای انقلاب در حال گسترش بود خبرها از شهرهای دیگر به رفسنجان می رسید. محله کوچک شکل و شمایل دیگری به خود گرفت همه اهل محل از زن و مرد خود را به خیابان های اصلی رفسنجان می رساندند که در راهپیمایی ها و تظاهرات شریک شوند مردم فریاد می کشیدند و در مقابل نیروهای شاه می ایستادند در این ایام یک سینما و یک مشروب فروشی مورد حمله مردم قرار گرفت و در خشم انقلابی مردم به آتش کشیده شد. حتی برادر آرام و سر به راه ما سید محمد رضا شده بود سر دسته همه، گاه حمید هم در مقابل شلوغی ها دیده می شد البته نه از سر همراهی بلکه از سر کنجکاوی اما از درک حال مردم بی خبر بود حمید جوان بود و با کله ای پر از باد خلاصه کسی شده بود برای خودش. ⬅️یک روز بی بی از دست حمید کلافه شد حمید رو از خانه بیرون کرد به او گفت برو دیگه پسر من نیستی خسته شدم از بس جواب کاراتو دادم برادرش سید مهدی می گوید قبل از انقلاب گاهی اوقات سید حمید شب ها دیر به خانه بر می گشت من که برادر بزرگ تر بودم و نیز مادرم او را مورد سوال قرار می دادیم او با اینکه اهل محفل برخی دوستان ناباب بود ولی هرگز در آن دوران پیش روی خانواده اش قلدری نکرد احترام بی بی را نگه داشت گرچه به نصیحت هایش گوش نمی کرد در آن سال ها جوانان مملکت خود فروختگی فرهنگی و اقتصادی رژیم پهلوی را شاهد بودند و هویت اسلامی و انسانی خود را از دست رفته می دیدند تا اینکه در پرتو سخنرانی ها و رهنمودهای روشنگرانه حضرت امام خمینی به درک و شعوری تازه از مفهوم دین و مذهب رسیدند. ⬅️یک باره کوچه ها و خیابان شهرهای این کشور با فریادهای مردم پر شد اما سید حمید هنوز از خواب غفلت بیدار نشده بود تغییرات کوچکی کرده بود همان پسر خوش تیپ و خوش گذران و ... در همین دوران اتفاقی افتاد که نور امید را در دلمان روشن کرد هنوز ویژگی خوبی در درون حمید مشاهده می شد صفاتی مثل مردم دوستی و غیرت و لوطی گری در رفتار سید حمید دیده می شد. ⬅️یک بار دوستانش در مکانی که اکنون ایستگاه امام حسین نامیده می شود نشسته بودند ناگهان یه مغازه بقالی در مقابل آنها آتش گرفت و به سرعت خانه صاحب مغازه نیز شروع به سوختن کرد صدای زن و بچه از داخل خانه به گوش می رسید و هیچ کس جرات نمی کرد به خانه نزدیک شود آتش گرم بود و سوزان ممکن بود هر کسی که اقدامی برای نجات کند طعمه حریق شود حمید به محض دیدن این وضعیت نتوانست تحمل کند با شجاعت به درون آتش و به داخل خانه رفت زن و بچه را نجات داد تازه مقداری از اثاثیه درون مغازه را هم بیرن می آورد البته خودش هم دچار سوختگی شد من آمدم خانه دیدیم قسمتی از لباس ها و بدنش سوخته است هر چه می گفتیم، نمی گفت سوختگی به خاطر چیست؟ تا اینکه بعدها که دستش خوب شد برای ما تعریف کرده چه کاری انجام داد می گفت اگر زن و بچه آن بیچاره طوریشان می شد من تا آخر عمر خودم را نمی بخشیدم. فهمیدم روحیه جوانمردی و ایثار هنوز در حمید زنده است و این نقطه روشنی برای ما بود. ⬅️در همه این سال ها ناآرام بود اما حمید از عاق والدین می ترسید به بی بی قول داد درس بخواند و خواند و دیپلم رشته انسانی گرفت بعد از انقلاب درسش را ادامه داد و فوق دیپلم تربیت معلم را در سال ۱۳۵۹ از دانشگاه کرمان گرفت. ادامه_دارد....... 🔼 ♦️ 🔼 ♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313✨ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
. ﺧـــﺪﺍﯾــﺎ..؛ صفحه ی ﺁﺧﺮ ﺷﻨﺎﺳﻨﺎمهﺍﻡ ﺭﺍ اینگونه می ﺧﻮﺍﻫﻢ... ↓ به فیض شهادت نائل شد.. ﺁﺭﺯﻭﯾﺶ ﺑﺮﺍی ﻣﻦ ﮔﻨﻬﮑﺎﺭ که ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﻫﺴﺖ؟! ﺭﺍﻩ ﺁﺳﻤﺎﻥ که بسته نیست، ﻫﺴﺖ؟! تا حرف شهادت می زنم.. فرشته ها می زنند زیر خنده...! حق دارند... تصادف، بیمارستان، مرگ عادی..؛ سزای چون منی است.. اما... این که نشد پایان..! خداوندا انتهای قصه ام را سرخ بنویس..! یادمان باشد اگر شهید نشویم باید بمیریم..! http://eitaa.com/mashgheshgh313✨ 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_ششم)💦💥 ⬅️به رغم وضعیت اخلاقی نه چندان خوشایند حمید، محمد رضا شخصیت استوار و مومنی داشت و آرام آرام درگیر امور انقلاب شد. او درسش را ادامه داد و پس از گرفتن مدرک دانشگاهی در اداره کشاورزی مشغول فعالیت شد محمد رضا با همه وجود خود عمق کلام امام را دریافته بود و از سر آگاهی به فعالیت های ضد رژیم می پرداخت. ⬅️روشنگرهای انقلابی او مزدوران خود فروخته و سرسپردی رژیم شاه را برآشفته کرد مبارزات او علیه رژیم شاه در مجامع عمومی و محل کار و همه محافل باعث شد که عوامل رژیم شاهنشاهی در محله رحمت آباد رفسنجان قلب تپنده و بی قرار محمد رضا را در اول آذر ۱۳۵۷ با گلوله ای هدف قرار دهند شاید فریادهای حق طلبانه او را خاموش کنند. ⬅️نویسنده کتاب انقلاب اسلامی در رفسنجان می نویسد: روز چهارشنبه اول آذرماه حاج ابوالقاسم نصرالهی که از دبیران مومن رفسنجان بود از زندان آزاد شد ایشان پس از چهار سال وارد شهر شد مردم و روحانیون به استقبال او رفتند جمعیت همراه با راهیپمایی ها آرام در خیابان های شهر پرداختند که یکباره ماشین های پلیس وارد عمل شده و با گلوله های جنگی مردم را متفرق کردند در این میان یک نفر مجروح شد و محمد رضای ۲۴ ساله به ضرب گلوله به شهادت رسید آیتﷲ هاشمیان و دیگر علما نیز بازداشت شدند اما غافل از اینکه خون او که مظلومانه بر زمین ریخت روشنی بخش راه دیگر جوانان شد. ⬅️در آن حال سید محمد رضا تنها شانزده ماه بود که زندگی مشترک خود را با خانم باقری آغاز کرده بود و کودکی پنج ماه داشت شهادت سید محمد رضا در آن روزهای تاریک و ظلمانی یکی از بزرگ ترین و سرنوشت ساز ترین وقایع زندگی سید حمید بود تا او را از خواب سنگین بیدار کند و چشمان او را به سمت فردایی روشن بگشاید این شهادت مظلومانه سکوت سید حمید را به فریادی انقلابی بدل ساخت و او را جرگه دیگر جوانان پرشور به خیابان ها کشاند. ⬅️اوج این حرکت ها به زیر آوردن مجسمه شاه منحوس از سکوی میدان شهر بود که ابهت پوشالی این مهره بی اراده و سر سپرده غرب را فرو ریخت. و با پیروزی انقلاب اسلامی در روز ۲۲بهمن سال ۱۳۵۷ به نظام سلطنتی او در کشور آزاد مردان پایان داد. ادامه_دارد........ 🔼 ♦️ 🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313✨ ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣️ ❣️ بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔 چرا که بی تو👤 ندارم مجال گفت و شنید بهای وصل تو💞 گر جان بود خریدارم که جنس خوب مُبصّر به هر چه دید خرید✅ 🌸🍃 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_هفتم)💦💥 ⬅️سید حمید فهمید که بی بی صاحب معرفتی عجیب است که او از آن خبر ندارد این آگاهی سر آغاز فرو ریختن همه باورهایش شد. او دانست که شناختنش از خود و حوادث پیرامونش بسیار کم است دیگر نمی توانست مثل گذشته در مقابل انتقادهایی که از او می شد دفاع کند حمید می دانست دچار بحران شده همین بحران او را به تنهایی و انزوا کشاند او که فکر می کرد آدم مهمی شده و کسی در مقابل او نمی تواند قد علم کند حالا درمانده و حیران شاهد شجاعت کسانی بود که همواره آن ها را بزدل و ترسو می دانست. کسانی که از نزدیک شدن به او تردید داشتند و حمید تردید آن ها را از ترس آن ها می دانست. ⬅️سید حمید با برادر خود سید محمد رضا بسیار صمیمی بود و رابطه ای دوستانه داشت با شهادت سید محمد رضا تحول عجیبی در زندگی او ایجاد شد به حدی که زندگی سید حمید زیر و رو شد وقتی که در اوج خوش گذرانی با شهادت برادر خود رو به رو شد تازه فهمید که اوضاع جامعه و اطرافش چگونه است سید تازه فهمیده بود چه کسی را را از دست داده زندگی واقعی او از این لحظه شروع شد یعنی شهادت محمد رضا نقطه عطفی در زندگی سید حمید شد او دوره جدیدی را اغاز کرد و راه برادر را ادامه داد از آن روز سید حمید در راه پیمایی از همه جلوتر بود دیگر علاقه خاصی به سخنرانی های مذهبی و سیاسی نشان می داد و در مجالس سخنرانی علیه شاه شرکت می کرد. ⬅️شخصیت او کاملا عوض شد خون برادر در رگ های او می جوشید حالا دیگر به پخش اعلامیه علیه رژیم می پرداخت او وارد صحنه مبارزاتی شد در آن زمان حمید با چند تن از دوستان خود فعالیت سیاسی را آغاز کردند آن ها مقالاتی تحت عنوان ندای حق چاپ و پخش می کردند. ⬅️حمید بعد از شهادت سید محمد رضا اراده کرده بود که خوب شود که شد همه به این خوب بودن و خوب تر شدن او اعتراف می کردند. هر چند شهادت برادر تاثیر عمیقی بر سید حمید گذاشت و پای او را به صحنه های انقلاب باز کرد اما هنوز تا نقطه ایده آل فاصله داشت و بعضا با دوستان سابقش رفت و آمد می کرد چندین بار هم از طرف شهربانی مورد پیگرد قرار گرفت این گونه بود که نام سید در لیست مجاهدین راه انقلاب ثبت شد. ⬅️اما من به نکته مهمتری اعتقاد داشته و دارم آنچه زندگی سید حمید را دست خوش تغییرات وسیع قرار داد دعاهای مادر بود مادری از نسل ائمه معصومین که پاکی و ایمان را از اجداد طاهرین خود آموخته بود او همیشه سید حمید را دعا می کرد بعد از شهادت برادر، دعای مادر مستجاب شد. ⬅️در ماههای آخر رژیم شاه سید حمید می آمد در جمع مردم اعلامیه های امام را می گذاشت لای کتاب های کتابخانه و بین بچه های مدرسه ای توزیع می کرد ساواک چند بار برای تحقیق به سراغ او آمد که چیزی دستگیرشان نشد و رفتند علاقه او به امام در ایام پیروزی انقلاب خیلی بیشتر شد طوری که حضرت امام هر چه می گفت بی چون و چرا اطاعت می کرد. ادامه_دارد........ 🔼 ♦️http://eitaa.com/mashgheshgh313✨ 🔼 ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عالم همہ جسم اسٺ و تو جانی، مهدی يعنی تــــو همــــان جــان جهانی، مهدی تنهــا نه گذشتہ،حـــــال و آينده ز توسٺ حقــا که تــــو صـاحب الزمانی، مهدی 🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
☘️💐🌾🍁🌼🌴 🍂🍃🌸🍃💐 ☘💐🌱 🌾🥀 ☘️ 🌹﷽🌹 کتاب_پا_برهنه_در_وادی_مقدس🌼 🍃🌼زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌟🌟 ( قسمت_هشتم)💦💥 ⬅️انقلاب اسلامی ملت ایران به پیروزی رسید روزهای عجیبی بود همه خوشحال بودند کار تازه آغاز شده بود خیلی از دوستان قدیم سید حمید به انقلابیون پیوستند سید حمید تصمیم گرفت کار بزرگی انجام دهد او به معلمی علاقه پیدا کرد برای همین راهی کرمان شد برای معلم شدن راهی تربیت معلم شد. او در دانش سرای راهنمایی کرمان در رشته علوم انسانی به تحصیل پرداخت. این دوران برای او لازم بود تا اطلاعات دینی و اعتقادی خودش را کامل کند. ⬅️شهریور سال ۱۳۵۹ مدرک کاردانی خود را دریافت کرد اما وقتی از تربیت معلم فارغ التحصیل شد حاضر نبود برود و استخدام آموزش و پرورش شود و در آنجا حقوق بگیرد او مدتی بعد در ماجرایی که ذکر خواهد شد به جبهه رفت و دوباره به رفسنجان بر گشت یکی از دوستانش می گفت من خیلی با او حرف زدم گفتم تو می توانی در سنگر مدرسه به جهاد بپردازی در ضمن این کار تو درست نیست تو الان به پدر و مادرت از نظر مالی فشار می اوری حقوق آموزش و پرورش می تواند باری از دوش زندگی تو و خانواده ات بردارد او به خاطر احترامی که به من می گذاشت حرفم را قبول کرد و گفت: حالا که شما می گویی چشم. ⬅️ سید حمید رفت و خودش را استخدام رسمی کرد و آماده تدریس شد او باید به یکی از مدارس کرمان می رفت چند روز بعد دوباره او را دیدم شنیده بودم کلاس نمی رود و دوباره میخواهد راهی جبهه شود گفتم چرا کلاس نرفتی؟ گفت رفتم یک هفته رفتم اما جای من اصلا در مدرسه نیست جبهه به من نیاز بیشتری دارد بعد ادامه داد به مدیر مدرسه گفتم که ببخشید من فقط همین یک هفته را مزاحم شما شدم و راهی جبهه هستم سید گفت: بچه ها و دوستان به من خبر داده اند که راهی جبهه هستند انجا خبرهایی هست اگر شد من هم زودتر خودم را می رسانم خوزستان. ⬅️او برادرهایش را می دید که به جبهه میرفتند بی بی را می دید که با زن های محله به مسجد می روند تا کلاه و دستکش و لباس گرم برای رزمندگان ببافند، در همه این دوران سید حمید دوباره غرق در فکر بود تفکری که منشا رشد انسان است، تفکری که انسان را به کمال می رساند خلاصه اینکه نه مدرسه توانست نگهش دارد نه خانواده و نه هیچ کس دیگر روح ناآرام او را چیز دیگری آرام می کرد معلمی نتوانست او را پایبند شهر و خانواده کند سید حمید راهی مسیری شد که خودش انتخاب کرده بود. ادامه_دارد........ 🔼 ♦️ 🔼http://eitaa.com/mashgheshgh313✨ ♦️ 🔼 ♦️ ▶️♦️▶️♦️▶️♦️▶️