شهیدی را کشت!
دلم طاقت نمیآورد. هرکار میکنم و دربارهاش با هر که حرف میزنم باز هم انگار باید بنویسم تا آرام شوم.
فیلم مناظرهی عبدالکریمی را با نصیری دیدم. همان دو روز پیش که منتشر شد. یک بخشهایی ماند برای دیشب. مهدی نصیری خیلی حرفها زد که به چرتیات یک پیرمرد ورشکستهی نشسته در دورهمیهای شوهرعمهای شباهت داشت. محض خنده است و گرم کردن مجلس آن هم به رسوایی. اما یک چیزی گفت هرچه دربارهاش با بقیه حرف میزنم، دلم آرام نمیگیرد. نصیری برای من مهم نبود.. نیست و نخواهد بود. ولی آن حرفش بدجور مرا سوزاند. انگار منتظر بود به بهانهای اسم #حاج_قاسم بیاید و یکجوری زهرش را بریزد. به محض اینکه عبدالکریمی ضمن حرفهایش نامی از حاجقاسم آورد، میدانی یافت برای عقدهگشایی. توسن وقاحت را هِی کرد و مسیر شرارت را شتابان طی کرد. اسم حاجی را سر دست گرفت و خطاب به عبدالکریمی گفت: شما چطور از فردی که هزاران انسان بیگناه را کشته، به عنوان اسطوره و قهرمان یاد میکنید؟!
کار نصیری شبیه این بود که شهیدی را از مزارش بیرون بکشد و بر دروازهی شهر بیاویزد به قصد هتک حرمت و التیام حقدها و خالی شدن عقدهها. یا بر پیکر شهیدی بتازد با نعلی تازه، به نیت لگدمال کردن ستبران زیر سم ستوران. آن هم شهیدی که برای میلیونها نفر انسان، قهرمان ملی بوده و هست! نصیری شهیدی را دوباره کشت و من که همیشه برایم سوال بود چطور میشود بنیاسرائیل در یک روز، پهلو و سینه و جگر چندین تن از انبیاء و اولیاء الهی را بدرند و بشکنند و بهنیش بکشند؛ باورم آمد که میشود!
نصیری، شهیدِ قرن را تبدیل کرد به تروریست! خیلی دردم آمد. نه آنکه نصیری کسی باشد. قطعا این عوعو سگان نیز بگذرد. دردم آمد چون به تبع فرمانده، حتمی صدها تن از بهترین رفیقهای گرمابه و گلستان ما را و به تعبیر عبدالکریمی فرزندان این خاک را، نیروهای اجتماعی و تاریخی این بلاد را، تروریست خواند و ما فقط توانستیم تماشایش کنیم!
پ.ن: گویا راست است که آدمهای بدسگال نمیمیرند مگر آنکه از همهی فضائل انسانی تهی شوند..
خدا عاقبت همه ما را به حسینی شدن ختم کند!
#سید_میثم
بامداد ۵ دی ماه سال ۳
@Masihane