هدایت شده از مدرسه تاریخاندیشی قصص
🔰قدرت، اُمّ و امّت
⚫ در مطلب اخیر (لینک) قصهی مادری را روایت کردیم که برای جلوگیری از دوپاره شدن فرزند دلبندش، دست از او کشید. این شد یک استعاره از رابطهی اُمّ و وَلَد یا امام و امت. اما در طرف مقابل هم تاریخ شواهدی ارائه میکند از مواجهه سخت امیرالمومنین با مدعیان قدرتطلب بر سر حکومت.
🟡 سپس یک پرسش دامنگیر ما میشود: «کجا باید به سان مادری دلسوز قدرت را رها کنیم تا خطر را از جان فرزندمان دور نماییم و کجا باید در برابر نامادران مدعی بایستیم ولو به قیمت پارهپاره شدن فرزند!!؟»
⚫ قرآن قصهی یک مادر را برای ما روایت میکند که برای زنده نگه داشتن فرزندش، او را رها میکند. منظورم قصهی مادر موسی است و طفلی که فرعون دربهدر دنبال اوست برای سلاخی. مادر موسی به سان هر مادر دیگری ترسیده و در این لحظه خداوند به او پیام میدهد: وَأَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ.. فرزند خود را شیر بده و هنگامی که بر جان او ترسیدی که مبادا سربازان فرعون او را بیابند و به قتل برسانند، طفل خود را به دریا بسپار.
🟡 گهوارهی طفل یکراست میرود به سوی کاخ فرعون؛ درحالیکه خواهر موسی از دور اوضاع را رصد میکند. اهالی کاخ طفل را از آب میگیرند و او میشود: « #موسی .. از آب گرفته شده». موسایی که از ترس کشته شدنش به آب سپرده شده بود، اکنون به آغوش خطر و به کانون تهدید ره پوئید.
⚫ اما آل فرعون طفل را نگاه داشتند با این استدلال: وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَى أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا.. همسر فرعون گفت این طفل نور چشم من و تو میشود. او را نکش که امید است برای ما نفعی داشته باشد. اصلا میتوان او را به فرزندی گرفت. سپس قرآن تعبیر مهمی به کار میبرد: وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ. یعنی زمین بازی عوض شد و موسی در دل خطر حفظ، و خودش بدل شد به خطری در میان آنها و برای آنها. درحالیکه آل فرعون نمیدانستند.
🟡 خبر به مادر موسی رسید که فرزندت بناست در کاخ فرعون زنده بماند. نورچشم آلفرعون شود و شاید هم فرزندخواندهی فرعون. ناگهان دل مادر موسی خالی شد. او ابتدا از جان موسی میترسید ولی اکنون از اینکه موسی فرعونی دیگر شود هراس داشت. کار به جایی رسید که اگر خداوند «ربط قلبی» برای مادر موسی نمیفرستاد و مرزبانی برای مراقبت از قلب او نمیگذاشت، راز فرزند را طوری آشکار میکرد که فرعون چارهای جز کشتن او نداشته باشد. وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَى فَارِغًا إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَى قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ..
⚫ به راستی موسای نشسته بر سر سفره خوراک علمی و معرفتی فرعون، موسای رشد یافته با تعالیم آلفرعون، موسای هضم شده در دربار فرعون و موسای درخدمت اهداف استکباری فرعون، آیا زنده نماندنش بهتر نیست؟ موسی امکانی بزرگ و مهم بود در دستان طغیانگران و همین برای مادر موسی نگران کنندهتر بود. فرزند کشته شده بهتر است از فرزند عاقبت به شرّ.
🟡 اینجا خداوندی که وعده داده بود: « وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ» کاری کرد که موسی سینهی هیچ زنی را نپذیرد و از شیر کسی تغذیه نکند. اینها تمثیلی است از منبع رشد. یعنی موسی بنا نیست در دستگاه فرعون هضم شود. سپس خواهر موسی برای طفلی که حالا نورچشم فرعونیان شده بود، زنی از بنیاسرائیل را پیشنهاد کرد و اینگونه طفل و مادر به یکدیگر رسیدند.
⚫ قدرت، موساست و امّ موسی، امام و بنیاسرائیل، امت. قدرت را باید برای نجات امت که بنیاسرائیل بودند، حفظ کرد اما تا جایی که خود قدرت به ابزاری برای نابودی امت بدل نشود. چنان موسای در دست فرعون، ابزاری میتوانست باشد برای نابودی بیشتر بنیاسرائیل. مادر یکبار فرزند را رها میکند که زنده بماند و یکبار رها میکند که کشته شود چون «نبودن موسی» بهتر از «بودنی شرارتبار» است. اکنون پرسش اصلی را به ذهن بیاوریم و ببینیم این قصه چگونه میتواند قطعهای باشد برای پازل پاسخ ما.
🟡 شاید بشود گفت علیبنابیطالب در سال 10هجری قدرت را رها کرد تا به دامن نامادرانی از جنس خلفا برود اما به این امید که ارتباط قدرت با منبع وحیانی رشد قطع نشود. عاقبت هم در سال 35هجری قدرت به علی بازگشت. اما در صفین اگر قدرت به چنگال معاویه میافتاد، هضم حکومت اسلامی در دستگاه طاغوتی فرعون امت، حتمی بود. تیغی میشد در دست زنگی مست برای نابودی ملت اسلام و امت مسلمان.
هرچند تا اینجا اصل پاسخ روشن شده، ماجرا به همین مقدار ختم نمیشود.. باید از «امت و ملت» هم گفت و به موضوعات روز رسید. پس ادامه دارد...
✍ سیدمیثم میرتاجالدینی
🆔 @Qasas_school