eitaa logo
مثنوی معنوی
49 دنبال‌کننده
21 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
3 سؤال كردن آن كافر از آن حضرت كه چون بر من ظفر يافتى چرا از قتل من اعراض فرمودى و مرا نكشتى [( 3773) آن تازه مسلمان با حال مستى و طرب عرض كرد.] [( 3774) كه يا امير المؤمنين سخن بگو تا جان چون جنينى كه در شكم مادرى مى‏جنبد بجنبش در آيد.] [( 3775) هر جنينى را هفت ستاره بنوبت خدمت مى‏كنند و عوامل طبيعت بتدريج كار مى‏كنند.] [( 3776) تا نوبت آن رسد كه جان گيرد آن وقت است كه آفتاب مربى او مى‏گردد.] [() وقتى نوبت تدبير و تربيت آفتاب رسيد جنين از ستاره رو به آفتاب مى‏رود.] [( 3777) جنين از اثر آفتاب بجنبش مى‏آيد و آفتاب است كه باو جان و حركت عطا مى‏كند.] [( 3778) و از ستارگان ديگر فقط نقش و صورتى بخود مى‏گيرد زندگى و جان گرفتنش از آفتاب است.] [( 3779) جنين در رحم از كدام راه با آفتاب مربوط شده؟] [( 3780) از يك راه پنهانى كه حس ما آن را درك نمى‏كند بلى آفتاب آسمان راهها دارد.] [( 3781) همان راهى كه زر بوسيله آن در معدن كامل و سنگ در درون خاك ياقوت مى‏گردد.] [( 3782) راهى كه بلعل رنگ سرخ داده و به آهن برق مى‏بخشد.] [( 3783) آن راهى كه ميوه نارس را پخته و مى‏رساند و بسرگشتگان دل دارى داده راهنمايى مى‏كند.] [( 3784) يا على اى باز تند پر الهى كه با شاه و با دست شاه مأنوسى بگو.] [( 3785) بگو باز عنقا شكار شاه اى كسى كه بدون سپاه و لشكر فقط بوسيله وجود خود سپاهى را مغلوب مى‏كنى.] [( 3786) اى امت واحد كه يكى هستى و بمنزله صد هزار [1] بگو بگو اى كسى كه من شكار باز تو شده‏ام.] [( 3787) در حال غضب اين بخشش و رحمت براى چيست؟ و اژدها را از دست دادن چه علت دارد؟] علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
👈 حکایت بن ابیطالب 3 بخش ۱۶۶ - جواب گفتن امیر المؤمنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت قسمت اول گفت من تیغ از پی حق می‌زنم بندهٔ حقم نه مامور تنم شیر حقم نیستم شیر هوا فعل من بر دین من باشد گوا ما رمیت اذ رمیتم در حراب من چو تیغم وان زننده آفتاب رخت خود را من ز ره بر داشتم غیر حق را من عدم انگاشتم سایه‌ای‌ام کدخداام آفتاب حاجبم من نیستم او را حجاب من چو تیغم پر گهرهای وصال زنده گردانم نه کشته در قتال خون نپوشد گوهر تیغ مرا باد از جا کی برد میغ مرا که نیم کوهم ز حلم و صبر و داد کوه را کی در رباید تند باد آنک از بادی رود از جا خسیست زانک باد ناموافق خود بسیست باد خشم و باد شهوت باد آز برد او را که نبود اهل نماز کوهم و هستی من بنیاد اوست ور شوم چون کاه بادم یاد اوست جز به باد او نجنبد میل من نیست جز عشق احد سرخیل من خشم بر شاهان شه و ما را غلام خشم را هم بسته‌ام زیر لگام تیغ حلمم گردن خشمم زدست خشم حق بر من چو رحمت آمدست غرق نورم گرچه سقفم شد خراب روضه گشتم گرچه هستم بوتراب چون در آمد علتی اندر غزا تیغ را دیدم نهان کردن سزا تا احب لله آید نام من تا که ابغض لله آید کام من تا که اعطا لله آید جود من تا که امسک لله آید بود من بخل من لله عطا لله و بس جمله لله‌ام نیم من آن کس وانچ لله می‌کنم تقلید نیست نیست تخییل و گمان جز دید نیست ز اجتهاد و از تحری رسته‌ام آستین بر دامن حق بسته‌ام گر همی‌پرم همی‌بینم مطار ور همی‌گردم همی‌بینم مدار ور کشم باری بدانم تا کجا ماهم و خورشید پیشم پیشوا بیش ازین با خلق گفتن روی نیست بحر را گنجایی اندر جوی نیست پست می‌گویم به اندازهٔ عقول عیب نبود این بود کار رسول https://eitaa.com/masnavei/51 علیه السلام 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 حکایت بن ابیطالب 4 بخش ۱۶۶ - جواب گفتن امیر المؤمنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت قسمت دوم از غرض حرم گواهی حر شنو که گواهی بندگان نه ارزد دو جو در شریعت مر گواهی بنده را نیست قدری وقت دعوی و قضا گر هزاران بنده باشندت گواه بر نسنجد شرع ایشان را به کاه بندهٔ شهوت بتر نزدیک حق از غلام و بندگان مسترق کین بیک لفظی شود از خواجه حر وان زید شیرین میرد سخت مر بندهٔ شهوت ندارد خود خلاص جز به فضل ایزد و انعام خاص در چهی افتاد کان را غور نیست وان گناه اوست جبر و جور نیست در چهی انداخت او خود را که من درخور قعرش نمی‌یابم رسن بس کنم گر این سخن افزون شود خود جگر چه بود که خارا خون شود این جگرها خون نشد نه از سختی است غفلت و مشغولی و بدبختی است خون شود روزی که خونش سود نیست خون شو آن وقتی که خون مردود نیست چون گواهی بندگان مقبول نیست عدل او باشد که بندهٔ غول نیست گشت ارسلناک شاهد در نذر زانک بود از کون او حر بن حر چونک حرم خشم کی بندد مرا نیست اینجا جز صفات حق در آ اندر آ کآزاد کردت فضل حق زانک رحمت داشت بر خشمش سبق اندر آ اکنون که رستی از خطر سنگ بودی کیمیا کردت گهر رسته‌ای از کفر و خارستان او چون گلی بشکف به سروستان هو تو منی و من توم ای محتشم تو علی بودی علی را چون کشم معصیت کردی به از هر طاعتی آسمان پیموده‌ای در ساعتی بس خجسته معصیت کان کرد مرد نه ز خاری بر دمد اوراق ورد نه گناه عمر و قصد رسول می‌کشیدش تا بدرگاه قبول نه بسحر ساحران فرعونشان می‌کشید و گشت دولت عونشان گر نبودی سحرشان و آن جحود کی کشیدیشان به فرعون عنود کی بدیدندی عصا و معجزات معصیت طاعت شد ای قوم عصات ناامیدی را خدا گردن زدست چون گنه مانند طاعت آمدست چون مبدل می‌کند او سیئات طاعتی‌اش می‌کند رغم وشات زین شود مرجوم شیطان رجیم وز حسد او بطرقد گردد دو نیم او بکوشد تا گناهی پرورد زان گنه ما را به چاهی آورد چون ببیند کان گنه شد طاعتی گردد او را نامبارک ساعتی اندر آ من در گشادم مر ترا تف زدی و تحفه دادم مر ترا مر جفاگر را چنینها می‌دهم پیش پای چپ چه سان سر می‌نهم پس وفاگر را چه بخشم تو بدان گنجها و ملکهای جاودان https://eitaa.com/masnavei/51 علیه السلام 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
4 قسمت اول جواب گفتن امير المؤمنين كه سبب افكندن شمشير چه بود در آن حالت [( 3788) حضرت فرمود من براى خدا شمشير مى‏زنم بنده حقم و از طرف خدا مأمورم مأمور تن و مجرى خواهش او نيستم.] [( 3789) من اسد اللَّه هستم شير خدايم نه شير هواى نفس كار من گواه دين من است.] [( 3790) من شمشيرم و زننده آن حق است ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ [فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اَللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اَللَّهَ رَمى‏ 8: 17 شما آنها را نكشتيد بلكه خدا كشت تير انداختى تو نبودى كه تير انداختى بلكه خدا تير انداخت (سوره انفال آيه 17) ] كه در قرآن خوانده‏اى بيان همين معنى است.] [( 3791) من خود را از ميان برده و غير حق را عدم دانسته‏ام‏]. [( 3793) من چون شمشيرى هستم كه از گوهر و جواهرات وصال دانه نشان‏ شده در جنگ نمى‏كشم بلكه زنده مى‏كنم.] [( 3792) من سايه هستم و كدخداى من آفتاب است من حاجبم و حجاب نيستم.] [( 3794) گوهر تيغم را خون نمى‏پوشد و ابر هيبتم را باد از جاى نكند.] [( 3795) من كاه نيستم بلكه كوهى هستم كه بادهاى تند در وى اثرى ندارد.] [( 3796) آن كه از يك بادى از جا كنده مى‏شود خسى بيش نيست البته در راه باد ناموافق بسيار مى‏وزد.] [( 3797) باد خشم و باد شهوت و باد آز و حرص اينها بادهاى ناموافق هستند و كسانى را از جاى مى‏كنند و مى‏برند كه اهل نياز نباشند.] [( 3798) من كوهم و بنياد هستى من او است اگر وقتى چون كاه شوم بادى كه بمن مى‏وزد فقط بادى است كه از ديار دوست مى‏آيد.] [( 3799) ميل و اراده‏ام جز بياد او حركت نمى‏كند و سر خيل تمايلات من جز عشق آن يگانه عالم هستى نبوده و نيست.] [( 3800) خشم و غضب بر پادشاهان سلطنت دارد ولى غلام حلقه بگوش ما است و من خشم را لگام زده و در تحت اطاعت خود آورده‏ام.] [( 3801) شمشير حلمم خشم و غضبم را گردن زده و خشم حق براى من بصورت رحمت ظاهر شده است.] [( 3802) اگر چه سقف خانه‏ام خراب شده ولى غرق نور آفتاب گشته‏ام اگر بو تراب لقب يافته‏ام باغ با صفايى شده‏ام.] [( 3803) چون در موقع جنگ نقص و علتى را مشاهده كردم كه مى‏خواهد بخلوص نيت من حمله كند بهتر ديدم كه شمشير را غلاف كنم.] [( 3804) تا دوستى من براى خدا و دشمنيم براى خدا باشد.] [( 3805) تا بتوان در باره بخشش من گفت كه در راه خدا عطا كرده و در باره امساكم حكم كرد كه براى خدا امساك كرد.] [( 3806) بخل و عطاى من فقط براى خدا بوده بلكه همه وجودم براى خدا است و متعلق بكسى نيست.] [( 3807) آن چه براى خدا مى‏كنم از روى تقليد نبوده تخيل و گمان و وهم نيست بلكه بالعيان مى‏بينم.] [( 3808) از اجتهاد و جستجو و مجاهده گذشته آستين خود را بدامان حق بسته‏ام‏]. [( 3809) اگر بپرواز آيم خط پرواز خود را ديده و مى‏شناسم اگر گردش كنم مدار خويش را مى‏بينم.] [( 3810) اگر بارى بر دوش گيرم مى‏دانم تا كجا برم من ماهم و خورشيدم پيشواست.] [( 3811) بيش از اين بيان اين مطلب با خلق روا نيست زيرا دريا در جوى نخواهد گنجيد.] [( 3812) از حد خود تنزل كرده در مرتبه پائين سخن مى‏گويم كه باندازه عقل مردم باشد چه باك از اين تنزل كه اين كار حضرت رسول است.] [( 3813) من از غرض نفسانى آزادم از شخص آزاد گواهى بشنو كه گواهى بندگان به جوى نيرزد.] [( 3814) در شريعت هم گواهى بندگان و غلامان مقبول نيست.] [( 3815) اگر هزاران بنده گواه داشته باشى شرع در موقع قضاوت ارزشى براى آنها قائل نيست‏]. علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
5 قسمت دوم [( 3816) بنده شهوت از بندگان معمولى نزد حق بمراتب بدتر است.] [( 3817) اين بنده بيك كلمه ممكن است آزاد شود ولى بنده شهوت شيرين زيسته و بسختى و تلخى خواهد مرد.] [( 3818) بنده شهوت جز بفضل و انعام خاص خداوندى ممكن نيست روى آزادى ببيند.] [( 3819) آن كه بچاه افتاده خلاصى ندارد و ظلم و جورى هم در باره او نشده فقط گناه از خود او است‏] [( 3820) او خود را بچاه انداخته پس از آن مى‏گويد در اينجا ريسمان نيست كه من بالا روم.] [( 3821) سخن را كوتاه مى‏كنم كه اگر بيشتر بگويم جگرها كه سهل است سنگ خارا خون مى‏شود.] [( 3822) اين جگرها كه خون نشده از شدت سختى و مشغولى و غفلت و بد بختى است.] [( 3823) وقتى خون خواهد شد كه سودى ندارد پس اى جگر بيا و وقتى خون بشو كه خون را مى‏پذيرند و رد نمى‏كنند.] [( 3824) چون گواهى بندگان مقبول نيست عادل كسى است كه بنده غول نيست.] [( 3825) اينكه بحضرت رسول ص در اندرز دادن و ترسانيدن مردم شاهد خطاب كردند [اشاره به آيه شريفه واقعه در سوره فتح إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً 48: 8 يعنى اى محمد ترا فرستاديم بعنوان شاهد و مژده دهنده و ترساننده.] براى اين بود كه او در عالم پدر بر پدر آزاد بود.] [( 3826) من كه آزادم خشم چگونه اسيرم خواهد كرد در اين مرحله جز صفات حق اجازه ورود ندارد.] [( 3827) (خطاب حضرت بحريف خود) بيا كه لطف خداوندى آزادت كرد براى اينكه لطفش بر قهرش پيشى گرفته است.] [( 3828) بيا كه از خطر جستى سنگ بودى و اكنون از بركت كيمياى خداوندى گوهر شدى.] [( 3829) تو اكنون از خارستان كفر رسته و در بستان عالم الهى گل شكفته‏اى هستى.] [( 3830) تو منى و من تو من با تو خوشم تو على هستى من على را چگونه ممكن است بكشم‏]. [( 3831) اگر معصيت كرده‏اى بهتر از هر طاعتى است تو عرصه آسمان را در ساعتى پيموده‏اى.] [( 3832) چه معصيت مباركى كه آن مرد كرد بلى گل سرخ از خار بيرون مى‏آيد.] [( 3833) مگر نه عمر را قصد آزار رسول كشيد تا بدرگاه قبول رسانيد.] [( 3834) مگر سحره فرعون نبودند كه سحر آنها باعث شد كه فرعون آنان را فرستاد تا دولت يارشان گرديد.] [( 3835) اگر سحر آنها و انكارشان نبود و نزد فرعونشان نمى‏كشيد.] [( 3836) كى عصاى موسى و معجزات او را مى‏ديدند؟ اى گناهكاران نگاه كنيد معصيت بدل بطاعت گرديده.] [( 3837) پس بدانيد كه خدا نااميدى را گردن زده و از ميان برده براى اينكه گناه مثل طاعت ممكن است بنجات كسى منتهى گردد.] [( 3838) خداوند على رغم بى‏هوده گويان گناهان و بديها را بطاعت و خوبى تبديل مى‏كند.] [( 3839) اين كار تيرى است كه بقلب شيطان فرو مى‏رود و از حسد مى‏تركد] [( 3840) زيرا كه او كوشش مى‏كند كه ما را وادار بگناهى كند و در نتيجه بچاه دوزخ سرازيرمان سازد.] [( 3841) براى او كه ببيند آن گناه طاعت شده ساعت نامباركى خواهد بود.] [( 3842) (باز خطاب حضرت بحريف خود) بيا كه من در بروى تو گشادم توقف كردى و من بتو تحفه دادم‏]. [( 3843) با جفاكاران كه اين رفتار را كرده از جان و دل سر جلو پاى آنها مى‏گذارم.] [( 3844) پس وفاداران را چه خواهم بخشيد؟ البته به آنها گنجها و ملكهاى جاويدان خواهم داد.] [( 3845) من آن جوانمردى هستم كه بخونى علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
1 قسمت اول گفتن پيغمبر بگوش ركابدار امير المؤمنين على (ع) كه هر آينه كشتن على بدست تو خواهد بود [( 3846) (بقيه فرمايش حضرت على ع) پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روزى بگوش مستخدم من گفت كه روزى سر من بدست او ضربت خواهد خورد] [( 3847) و باو در نتيجه وحى كه رسيده بود خبر داد كه هلاكت من بالاخره بدست او انجام خواهد گرفت.] [( 3848) آن مستخدم بمن مى‏گويد كه مرا قبلا بكش تا اين خطاى بزرگ از من سر نزند.] [( 3849) من مى‏گويم چون مرگ من بدست تو است من با قضا چه توانم كرد و در مقابل او چه حيله‏اى از من بر مى‏آيد.] [( 3850) او در مقابل من بخاك مى‏افتد كه بيا براى خدا مرا با شمشير دو نيمه كن.] [( 3851) تا من باين عاقبت بد دچار نشوم و جانم به آتش عذاب نسوزد.] [( 3852) من مى‏گويم برو كه ديگر كار گذشته و قلم قضا آن چه نوشته تغيير پذير نيست و از آن قلم علمها سر نگون شده است.] [( 3853) من هيچ كينه‏اى از تو در دل ندارم زيرا من اين كار را از تو نمى‏دانم.] [( 3854) تو آلت حقى و كننده كار دست حق است من چگونه بر آلت حق اعتراض توانم كرد.] [( 3855) او گفت اگر اين طور است پس اين قصاص براى چيست؟ گفتم او هم از حق است و اين يك راز پنهانيست.] [( 3856) اگر او بكار خود اعتراض كند از همان اعتراض سبزه‏ها مى‏روياند.] [( 3857) فقط او مى‏تواند بكار خود اعتراض كند زيرا كه در قهر و لطف يگانه است.] [( 3858) در اين شهر حوادث او امير است و در كشورها مالك تدبير امور منحصر باو است‏] [( 3859) او اگر آلت خود را بشكند آن شكسته را هم خوب و بجا قرار مى‏دهد.] [( 3860) اگر آيتى را نسخ يا فراموش مى‏كند پس از آن بهتر يا مثل آن را خواهد آورد.] [( 3861) هر شريعتى را كه خداوند نسخ كرد او بمنزله‏ گياه بود و در عوض او گل بوجود آورد.] [( 3862) شب كارهاى روز را منسوخ مى‏كند و بدنهايى كه عقل و خرد از آنها مى‏جوشيد چون جماد مى‏شوند] [( 3863) پس از آن باز از اثر روشنى روز شب منسوخ شده سكون و خمودت و خموشى از نور آتش افروز روز مى‏سوزند و تمام مى‏شوند.] [( 3864) اگر چه خواب و سكون عبارت از تاريكى است ولى در درون ظلمت آب حيات هست.] [( 3865) در همان تاريكى عقلها تازه شده و يك وقفه و سكونتى سرمايه حركت و جنجال و هاى هو مى‏گردد.] [( 3866) از ضد ضد پديدار نموده از تاريكى روشنى بوجود مى‏آورد.] [( 3867) جنگ حضرت رسول ص باعث صلح ايام بعد گرديد.] [( 3868) آن حضرت هزاران سر بريد تا سر اهل جهان در امان باشد.] [( 3869) باغبان از آن جهت شاخ سبز را مى‏برد تا نخل قد كشيده و شاخ و بر دهد.] [( 3870) شخص دانا علفها را از باغ مى‏كند تا باغ ميوه داده و خرم گردد.] [( 3871) طبيب دندان بد را از آن جهت مى‏كند كه يك نفر دوست از درد راحت شود.] [( 3872) پس ترقى و تعالى درون نقصهاست و زندگى شهدا در فناى آنها است.] علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
2 قسمت دوم [( 3873) وقتى گلوى روزى خوارى بريده شد در حق آنها فرمودند كه نزد خداى خود روزى مى‏خورند و شادند [اشاره به آيه شريفه واقعه در سوره آل عمران كه مى‏فرمايد وَ لا تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اَللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اَللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ 3: 169- 170 يعنى كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده تصور نكنيد بلكه آنها زنده بوده نزد پروردگار خود روزى مى‏خورند و شادند به آن چه خداوند از فضل خود به آنها عطا فرموده].] [( 3874) گلوى حيوان كه بريده شود براى گلوى انسان بوده و خوراك او است و بقدرش افزوده مى‏شود چون حيوان جزء انسان مى‏گردد] [( 3875) از اينجا قياس كن كه اگر گلوى انسان بريده شود از آن چه نتيجه بزرگتر گرفته خواهد شد.] [( 3876) او يك گلوى سومى نتيجه مى‏دهد كه آن را شربت حق و انوار خدايى نوازش مى‏كند.] [( 3877) گلوى بريده شربت مى‏خورد ولى گلويى كه از لا رسته در بلا مرده و فانى گشته است‏] [( 3878) بس است اى پست همت تا كى حيات جانت با نان بايد باشد.] [( 3879) از آن چون درخت بيد بى‏ثمر هستى كه براى نان آبروى خود ريختى‏]. [( 3880) اگر جان حس تو از نان ناگزير است متوسل به كيميا شده اين مس حس خود را طلا كن.] [( 3881) اگر مى‏خواهى جامه شويى كنى بايد به محله گازران بروى.] [( 3882) اگر چه نان روزه ترا شكست ولى تو به شكسته بند متوسل شو.] [( 3883) چون دست او شكسته بند است پس شكستن او رفو كردن است.] [( 3884) اگر تو چيزى را بشكنى مى‏گويد بيا درستش كن و البته تو نمى‏توانى درست كنى.] [( 3885) پس شكستن حق كسى است كه مى‏تواند رفو كند.] [( 3886) آن كه مى‏تواند بدوزد او حق دارد و مى‏تواند پاره كند او است كه هر چه بفروشد مى‏تواند بهتر از آن را بخرد.] [( 3887) خانه را خراب و زير و زبر مى‏كند پس از آن در مدت يك ساعت معمورتر و آباد تر از اول بنا مى‏كند.] [( 3888) اگر سرى را از بدن جدا كند مى‏تواند در يك آن صد هزار سر ايجاد كند.] [( 3889) اگر قصاص را بر جانيان مقرر نمى‏فرمود و اگر نمى‏گفت قصاص مايه زندگانى است [1].] [( 3890) چه كسى زهره آن را داشت كه پيش خود كسى را كه اسير حكم و تقدير حق بوده بعنوان قصاص بكشد.] [( 3891) زيرا هر كس كه چشمش باز باشد مى‏داند آن كشنده سخره تقدير بوده است.] [( 3892) هر كس كه محكوم بحكم تقدير شد بر سر فرزند خود شمشير خواهد زد.] [( 3893) بترس و بر بدان طعنه مزن و بدان كه در مقابل دام حكم تقدير عاجز صرف هستى‏] علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
6 بقيه قصه امير المؤمنين على عليه السلام و مسامحت و اغماض كردن او با خونى خويش [( 3926) على عليه السلام فرمود من دشمن را روز و شب بچشم خود ديده و نسبت باو خشم ندارم.] [( 3927) براى اينكه مرگ چون جان در نظر من شيرين بوده و مرگ من بزندگى دست يافته است.] [( 3928) مرگ بى‏مرگى براى ما ميسر و برگ بى‏برگى مكرمتى است كه بما شده.] [( 3929) مرگ ما بظاهر مرگ و در باطن زندگى است ظاهرش قطع شدن دنباله حيات و باطنش حيات جاويد است.] [( 3930) براى جنين زادن از رحم چون مرگ مى‏نمايد ولى همين كار عبارت از زندگى نوينى است در جهان.] [( 3931) چون من عاشق و مايل بمرگ هستم اينكه نهى كرده و فرموده‏اند خود را بدست خود بمهلكه نياندازيد راجع بمن است.] [( 3932) براى اينكه نهى همواره از چيزى است كه نزد انسان شيرين و خوش است [1] و تلخ را حاجت نهى نيست.] [( 3933) چيزى كه در نظر كسى تلخ است همان تلخى و بد طعمى نهى از خوردن او است.] [( 3934) دانه مرگ براى من شيرين و گوارا گرديده بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ 3: 169 در حق من نازل شده.] [( 3935) دوستان عزيزم مرا بكشيد كه در كشتن من زندگانى جاويد نصيب من خواهد بود.] [( 3936) زندگى من در مرگ من است تا چند دور از وطن اصلى خود بمانم.] [( 3937) اگر در اين جهان من غريب نبوده و در فراق نبودم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ 2: 156 نمى‏فرمودند زيرا رجوع در وقتى است كه كسى در جايى بوده و ثانياً به آن جا بر گردد.] [( 3938) آرى راجع كسى است كه بشهر خود بر گردد و از اختلاف و تفرقه دهر بسوى يگانگى رجوع كند.] علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
7 افتادن ركابدار در پاى امير المؤمنين على عليه السلام كه اى امير مرا بكش و از اين بليه برهان [( 3939) ركابدار عرض كرد يا على مرا بكش تا آن روزگار تلخ و ساعات هولناك را نبينم.] [( 3940) خون خود را بر تو حلال مى‏كنم خون مرا بريز تا من آن روزگار را نبينم.] [( 3941) گفتم اگر هر ذره‏اى در اين عالم بصورت يك نفر خونريز خنجر بدست گرفته قصد كشتن ترا بكنند]. [( 3942) يك سر موى تو را هم نمى‏توانند ببرند براى اينكه قلم تقدير اين طور در باره تو نوشته شده است.] [( 3943) ولى غم مخور كه من تو را شفاعت خواهم كرد من بنده تن نيستم بلكه بروح سرورى دارم.] [( 3944) اين تن در نزد من قيمتى ندارد و بدون احتياج باين تن جوانمرد و جوانمرد زاده‏ام‏]. [( 3945) خنجر و شمشير در نظرم گل و ريحان و مرگ در پيش من بزمگاه و گلستان خندان است.] [( 3946) كسى كه اين طور تن را بى‏اهميت بشمارد كى براى بدست آوردن رياست و خلافت حريص خواهد بود.] [( 3947) اينكه بظاهر او داراى جاه و حكمرانى گرديد براى آن بود كه باميران درس حكم و امارت بدهد.] [( 3948) و بامارت و حكومت جان ديگرى بدهد و نخل خلافت داراى ثمر گردد.] علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
8 گفتن امير المؤمنين عليه السلام با قرين خود كه چون خدو انداختى بر روى من نفس من جنبيد و اخلاص عمل نماند مانع كشتن تو آن شد [( 3976) حضرت امير ع فرمود كه اى پهلوان در موقع جنگ.] [( 3977) چون تف بروى من انداختى نفس من تحريك شده و خوى من تبه گرديد]. [( 3978) پس كشتن تو نيمى براى حق و نيمى براى هوا مى‏شد در كار حق شريك روا نبود.] [( 3979) نقش تو را دست مولى رسم كرده و تو متعلق بخدا بوده و مال من نيستى.] [( 3980) نقش حق را فقط بايد بامر حق شكست و بر شيشه دوست جز سنگ دوست نبايد زد.] [( 3981) آن شخص اين سخن را شنيده نورى در دل او تابيدن گرفت و زنار كفرش دريده شد.] [( 3982) عرض كرد من بد خيال مى‏كردم و تو را طور ديگر گمان مى‏بردم.] [( 3983) تو ترازوى حق بوده‏اى.] [( 3984) تو بيگانه نبوده اصل و تبار و خويش من بوده و فروغ شمع كيش و آئين من بوده‏اى.] [( 3985) من غلام شمع آن چراغى هستم كه چراغ تو از آن روشن شده.] [( 3986) من بنده آن درياى نورم كه امواجش چنين گوهرى ظاهر نموده.] [( 3987) شهادت را بر من عرضه كن كه من تو را بهترين خلق زمانه ديده‏ام‏] [( 3988) بالاخره پنجاه نفر از خويشان و بستگان آن شخص با كمال اشتياق بدين اسلام گرويدند.] [( 3989) على عليه السلام با شمشير حلم آن پنجاه نفر را از شمشير معاف نمود.] [( 3990) بلى شمشير حلم از شمشير آهن تيزتر و برنده‏تر است بلكه بهتر از صد لشكر بر دشمنان غالب مى‏گردد.] علیه السلام 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
✳️عید غدیر مبارک باد هشتک های زیر توصیه می شود علیه السلام
بخش 3 [( 52) اى آن كه رخت حس را بغيب كشانيده‏اى بيا و چون موسى دست از گريبان بيرون آر] [( 53) اى كسى كه صفات تو آفتاب معرفت است و خورشيد فلك بنده يكى از صفات تو است‏] [( 54) تو گاهى خورشيد و گهى دريا شده گاه كوه قاف و گهى عنقا مى‏شوى‏] [( 55) تو اى كسى كه از اول بالاتر از وهم و خيال بوده‏اى بذاته نه اينى و نه آن‏] [( 56) روح با علم و عقل سرو كار دارد او را با تركى و تازى چه كار است‏] [( 57) از تو اى كسى كه‏ بى‏نقش و صورت هستى موحد و مشبه [1] با صورت‏هاى گوناگون سركشى مى‏كنند] [( 58) گاه مشبه را موحد ساخته و گاهى صورتها راه موحد را مى‏زنند] [( 59) گاهى تو را بصورت بشر ديده از روى مستى مى‏گويد اى بو الحسن [] اى كسى كه سن تو كم بوده و بدن تو تر و تازه است‏] [( 60) و گاهى براى تنزيه جانان از نقش و صورت نقش خود را ويران كرده از ميان مى‏برد (و بيننده او را در عين صورت بى‏صورت مى‏بيند)] [( 61) چشم حس مذهب اعتزال [3] دارد و منكر ديده شدن خداوند است ولى ديده عقل در هر مرحله مذهب اهل سنت دارد (كه مى‏گويند خدا را مى‏توان ديد)] [( 62) اهل اعتزال سخره حس بوده و خود را از روى گمراهى اهل سنت نمايش مى‏دهند] [( 63) هر كس در حس ظاهرى اسير شده و باقى ماند او از معتزله است گر چه از روى نادانى خود را اهل سنت تصور كند] [( 64) هر كس از حس بيرون آمد او اهل سنت است بلى اهل بينش چشم حس خود را بسته و با چشم عقل مى‏نگرند] [( 65) اگر حس حيوانى شاه بين بود بايستى هر گاو و خرى خدا را ديده باشد] [( 66) اگر جز حس حيوانى حس ديگرى كه بيرون از هواست نداشتى‏ [( 67) بنى آدم كى مكرم بود [1] و چگونه به حس مشترك محرم بود] [( 68) پيش از آن كه از قيد صورت رهايى يابى چه او را داراى صورت يا عارى از صورت بخوانى سخن تو پوچ و باطل است‏] [( 69) دارنده صورت و عارى از صورت هر دو نزد كسى است كه از پوست بيرون آمده و مغز خالص است‏] [( 70) اگر كور هستى بر كور حرفى نيست ( لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمى‏ حَرَجٌ 24: 61) و اگر كور نيستى و نمى‏بينى برو صبر كن كه صبر كليد گشايش است (الصبر مفتاح الفرج)] [( 71) صبر يك داروئيست كه هم پرده‏هاى ديده را مى‏سوزاند و هم سينه را گشايش مى‏بخشد] [( 72) وقتى آينه دل صاف و از غبار پاك شد نقشها خواهى ديد كه بيرون از آب و خاك است‏] [( 73) هم نقش را خواهى ديد و هم نقاش را هم فرش دولت و هم آن كه آن فرش را گسترده در جلو نظرت ظاهر خواهد شد] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei