eitaa logo
مسعودنادری|کلینیک روان‌شناسی‌سرای‌آرامش
12.2هزار دنبال‌کننده
558 عکس
1.7هزار ویدیو
71 فایل
💠هدف دراینجا تجهیز و آموزش خانواده‌هاست 🌱تغییر،رشد و رسیدن به آرامش را با ما تجربه کنید ش.پروانه: م_۶۱۷۵ برای اینکه بیشتر باما آشنا بشید روی لینک زیر کلیک کنید👇 https://eitaa.com/masoud_naderi/27124 راه ارتباطی: @admin_tajaror تلفن:09921244007
مشاهده در ایتا
دانلود
18.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸داستان زندگی حضرت معصومه (سلام الله علیها) 🌼میلاد بانوی کرامت حضرت معصومه(س) مبارک باد🌼 | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻داستان پدر و درخواست تأمل برانگیز او از پسرش. ⭕️پیام دینی این داستان: مراقب اعمال و رفتارمان باشیم روزی می‌رسد که همه آنها در برابر خالق و مخلوق نمایان می‌شود. | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
7901-fz-312847891.mp3
2.19M
پادشاهی به قصد شکار به همراه خدمتکارانش به بیرون شهر رفت.درمیانه راه کنیزکی زیبارو دید و دل بدو باخت و بر آن شد که او را به دست آرد و همراه خود به کاخ ببرد،او با بذل مالی فراوان بر این مهم دست یافت.اما دیری نپائید که کنیزک بیمار شد و شاه طبیبان حاذق را از هر سو نزد خود فراخواند تا کنیزکش را درمان کنند. طبیبان هر کدام مدعی شدند که با دانش و فن خود او را مداوا خواهند کرد.از اینرو مشیت قاهر الهی را که فوق اسباب است نادیده انگاشتند.به همین رو هر چه تلاش کردند حال بیمار وخیم تر شد.وقتی که شاه از همه علل و اسباب طبیعی نومید شد به درگاه الهی روی آورد و از صمیم دل دست نیایش برافراشت.در گرماگرم دعا و تضرع بود که خوابش برد و در اثنای خواب،پیری روشن ضمیر بدو گفت:فردا طبیبی حاذق نزد تو می آید فردای آن شب شاه طبیب موعود را یافت و بر بالین کنیزکش برد،او معاینه را آغاز کرد و به فراست دریافت علت بیماری کنیزک عوامل جسمانی نیست بلکه او بیمار عشق است.آری کنیزک عاشق مردی زرگر بود که در سمرقند ماوا داشت. شاه طبق توصیه آن طبیب روحانی عده ای را به سمرقند فرستاد تا او را به دربار شاه آورند و چون زرگر را نزد شاه آوردند.شاه طبق دستورطبیب وی را با کنیزک تزویج کرد و آن دو شش ماه در کنار هم به خوشی می زیستند ولی پس از انقضای این مدت،طبیب به اشارت ،زهری قتال به زرگر داد که بر اثر آن زیبائی و جذابیت او رو به کاهش نهاد و رفته رفته از چشم کنیزک افتاد. ⭕️پیام این داستان: عشقی‌که با از بین رفتن چهره و ظاهر،آن عشق هم از بین می‌رود! پس به این عشق ها دل نبندیم. 🌐 @masoud_naderi👈
داستان گوهرشاد.mp3
8.91M
🔻 داستان جوانی که عاشق گوهرشاد شد و سرانجام جزو بزرگان قرار گرفت. ⭕️پیام این داستان: عشق های دنیوی و مجازی، وسیله ای هستند برای رسیدن به عشق حقیقی و خدایی. 🎙استاد مسعود نادری | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻داستان حضرت موسی(ع) و مناجات او با خداوند. ⭕️پیام دینی این داستان: خداوند عاشق تمام بندگانش است؛ حتی آن بنده گناهکار. به سوی خدا بازگردیم؛ چراکه هیچکس مثل خدا مشتاق توبه و بازگشت بندگانش به سوی خود نیست. 🎙استاد مسعود نادری | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
خدمت.mp3
2.38M
🔻داستان پیرمرد بیمار. ⭕️پیام دینی این داستان: خدمت و کمک به دیگران راهی برای نزدیک شدن به خداوند. | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔈بشنوید داستان سهل خراسانی و امام صادق(ع)... ❗️و دستور امام(ع)به هارون مکی برای قرار گرفتن در میان شعله های آتش❗️ ‼️آیا شما هم برای آزمایش های سخت آماده اید؟! | | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
16.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅🔉 ❗️داستان جوان خواستگار و حرف مردم❗️ زیاد به گفته ها و بدگویی های مردم پشت سر دیگران اعتنا و اعتماد نکنیم! ❗️کسانی که پشت سر مردم بد می‌گویند خودشان انسانهای پست و زبونی می‌باشند❗️ | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❗️در چه وقت می توانیم دوستان خودمان را بشناسیم؟ ❗️بشنوید داستان عجیب دعوت از ❗️دوستان جهت مهمانی و خوردن گوسفند کباب شده... | | لطفا عضو شوید 🌐 @masoud_naderi👈
(ارزش زمان) ✍سه مسافر به شهری رسیدند که پیری دانا آنجا زندگی می‌کرد. نزد او رفتند و خواستند که به آن‌ها پندی دهد. 🔹پیر پرسید: چقدر اینجا می‌مانید؟ 🔸اولی گفت: تقریبا سه ماه. 🔹جواب شنید: به گمانم نتوانی تمام مناطق دیدنی شهر را ببینی. 🔸دومی گفت: شش ماه. 🔹جواب شنید: شاید تو از آن دوستت هم کمتر شهر را ببینی. 🔸سومی گفت: یک هفته. 🔹جواب شنید: تو از آن دو بیشتر شهر را خواهی دید!! ✍سپس گفت: زمانی که آدم‌ها فکر می‌کنند زمان زیادی در اختیار آن‌هاست به راحتی آن را تلف می‌کنند اما آن هنگام که اطمینان داشته باشند وقتشان اندک است ارزش زمانشان را به خوبی درک می‌کنند. 💢 راستی ما چقدر وقت داریم؟ | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
روزی امام رضـا علیه السلام از کوچه رد می ‌شدند که جـوانی از ایشـان سوال کرد: شمـا گنـاه نمی تـوانیــد بکنیـد یـا دوست نـدارید؟ حضـرت حرکت کردند و به خانه ای رسیـدنـد که چـاه فـاضـلاب خـود به بیـرون مي کشیـدند. حضـرت از آن جـوان سـوال کردند : آیـا تو گرسنـه که مي شـوی حتی فکر میکني که کمی از این نجـاست ها میـل کنی؟ جـوان گفـت: هرگـز ..... امـام فرمـودند: گنـاه مانند آن نجـاست است. اگـر بر نجـس بـودن گنـاه علـم پیـدا کنیـم آنـگاه هـرگز خودمان سمـت گنـاه نمی رویـم و نیـازی نیسـت کسي مـانع ما شـود. | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
✨﷽✨ ✍️ هرچه بارت سبک‌تر خوابت راحت‌تر 🔹پیرمرد خارکَنی هر صبح به صحرا می‌رفت و با داس خار از زمین می‌کَند. سپس خارها را با طنابی جمع می‌کرد و بر دوش خود می‌افکند. 🔸قبل از غروب خارها را به شهر می‌آورد و برای طبخ نان به مردم می‌فروخت. 🔹شب که به خانه می‌رسید درد زخم محل خارها در کمرش اجازه نمی‌داد کمر بر بستر بگذارد و بخوابد و همیشه به پهلو می‌خوابید. 🔸روزی در بیابان سواره‌ای دید که دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد و برای پیرمرد خار جمع کرد. 🔹چون خارها را به پیرمرد داد، پیرمرد گفت: من خارها را بر کمر خود می‌بندم و تیغ خارها بر پشتم فرومی‌رود، برای اینکه نانی از دست مردم تصدق نگیرم و نگاه تحقیر و ترحمشان را تیغی سنگین‌تر از تیغ این خارها بر پشت خود می‌بینم که می‌خواهد در قلبم فرورود. 🔸ای رهگذر، از لطف تو سپاسگزارم. من اندازه خرید نان خود برای فردا خارم را جمع کرده‌ام، اگر خار بیشتر و بیش از نیاز بر کمر خود گیرم خارها بر پشتم سنگین‌تر می‌شوند و بارم هر اندازه سنگین‌تر باشد تیغ‌ها عمیق‌تر بر کمرم فرومی‌روند و خواب شب بر چشمانم سنگین‌تر می‌شود. 💢 آری! هرکس متاع دنیا بیشتر بر دوش کشد، خواب شبش سنگین‌تر باشد. | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
21.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔊این داستان 💥کرامت حضرت عباس (ع)💥 نجات قافله زوار ابا عبدالله الحسین (ع)توسط ابوالفضل العباس(ع) | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
15.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥جریان شب اول قبر مرحوم نخودکی 🔉 و گریه او و نکیر و منکر بر اباعبدالله الحسین (ع)🥀🏴 | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🥀🏴 آقاي حاج سيدعبدالرسول خادم نقل فرمود : از سيد عبدالحسين كليددار حضرت سيدالشهداء (ع ) پدر كليددار فعلي كه آن مرحوم اهل فضل و از خوبان بود . شبي در حرم مطهر مي بيند عربي پابرهنه خون آلود پاي خونين و كثيف خود رابه ضريح زده و عرض حال مي كند . آن مرحوم او را نهيب مي دهد و بالاخره امر مي كند كه او را از حرم بيرون نمايند در حال بيرون رفتن آن عرب رو به ضريح حضرت امام حسين (ع ) كرد و گفت : يا حسين من گمان مي كردم اين خانه تو است حالا معلوم شد خانه ديگريست و با حال منقلب از در حرم بيرون رفت . همان شب آن مرحوم در خواب مي بيند آقا حضرت امام حسين (ع ) روي منبر در صحن مقدس تشريف دارند در حالي كه ارواح مومنين در خدمت هستند حضرت از خادم خود شكايت مي كند كليددار مي ايستد و عرض مي كند يا جدا مگر چه خلاف ادبي از ما صادر شده ؟ حضرت مي فرمايد امشب عزيزترين مهمانان مرا از حرم من با زجر بيرون كردي و من از تو راضي نيستم و خدا هم از تو راضي نيست مگر اينكه او را راضي كني . عرض كردم يا جداه او را نمي شناسم و نمي دانم كجاست ؟ حضرت فرمود : الان در خان حسين پاشا (نزديك خيمه گاه ) خوابيده و به حرم ما آمده بود زيرا او را با ما كاري بود كه انجام داديم و آن شفاي فرزندش كه مفلوج بوده و فردا با قبيله اش مي آيند آنان را استقبال كن . چون بيدار مي شود با چند نفر از خادمها به سوي خان پاشا مي رود و آن غريب را در همانجايي كه حضرت فرموده بود مي يابد و دستش را مي بوسد و با احترام بخانه خود مي آورد و از او بخوبي پذيرايي مي نمايد . فردا هم به اتفاق سي نفر از خدام به استقبال مي رود چون مقداري راه مي رود مي بيند جمعي هوسه كنان (شادي كنان ) مي آيند و آن بچه مفلوج را كه شفا يافته بود همراه آوردند و به اتفاق به حرم مطهر آقا امام حسين (ع ) مشرف مي شوند . اي حسين جان ما بدرگاهت پناه آورده ايم همره خود سينه اي پر سوز و آه آورده ايم جملگي دلداده و سر گشته و ديوانه ات قلب سوزان چشم گريان را گواه آورده ايم كربلايت آرزويي بر دل بي تاب ماست با دو صد حسرت به سوي آن نگاه آورده ايم شد مزارت قبله گاه عاشقان بي قرار ما اميد خويش بر آن جايگاه آورده ايم برف پيري آمد و شد تارهاي مو سفيد ليك با خود نامه تار و سياه آورده ايم در كف ما نيست از نيكي نشاني اي دريغ كوله باري از خطاها و گناه آورده ايم قطره هاي اشك ما ريزد به بحر رحمتت كوه عصيانيم و همره پر كاه آورده ايم بارگاهت ملجاء درماندگان بي پناه ما پناه خود سوي اين بارگاه آورده ايم اي كه كشتي نجات هستي و مصباح الهدي ما ز تاريكي و ظلمت رو به ماه آورده ايم رحمتي بر حامد و عشاق كويت يا حسين ما گدايانيم و حاجت سوي شاه آورده ايم... | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🔉 آقاي . . . مي نويسد دوبار با مشكلات دشواري مواجه شدم كه با خواندن زيارت عاشورا همه مشكلاتم حل شد . اولين توسل : با سه مشكل مهم رو به رو شدم ، و به شدت از آنها متا ثر شدم . 1 براي خريد منزل دويست هزار تومان مقروض بودم و در طي نه سال قادر به اداي قرض نبودم . 2 با مشكل سخت ديگري مواجه شدم كه قادر به گفتن آن نيستم . 3 از لحاظ رزق و روزي در مضيقه بودم . اين مشكلات به من بسيار فشار مي آوردند و براي حل آنها از همه چيز نا اميد شدم ، به حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلام متوسل شدن و به ذهنم خطور كرد كه زيارت عاشورا به مدت چهل روز بخوانم ، و ثوابش را به حضرت نرجس خاتون اهدا كنم ، و با شفاعت اين خاتون نزد فرزندش امام زمان همه اين مشكلات حل شود . توسل را به اين ترتيب آغاز كردم : هر روز بعد از نماز صبح زيارت امين الله را به قصد زيارت حضرت اميرالمو منين عليه السلام مي خواندم و سپس زيارت عاشورا را با صد بار لعن و صد بار سلام مي خواندم و سجده زيارت را به جاي مي آوردم ، و دو ركعت نماز زيارت را مي خواندم پس از آن دعاي معروف به دعاي علقمه را مي خواندم ، در روز بيست و هشتم و به طريقه اي شگفت مشكل دوم من حل شد . در روز سي و هشتم يكي از دوستانم كه به قرض منزلم آگاه بود آمد و حالم را پرسيد ، سپس مبلغ دويست هزار تومان به من داد و گفت : اين مبلغ براي قرض منزل توست . بعد از چهل روز وضع اقتصادي من نيز بهتر شد ، و پس از آن با مشكل اقتصادي مواجه نشدم . دومين توسل : پس از گذشت يك سال از اولين توسل ، با مشكل ديگري مواجه شدم : يكي از تجار تهران نزد من آمد و گفت : ما كالاهاي بسياري براي شما مي فرستيم تا بفروشي و مبالغ آن را ارسال كني . با بعضي از دوستان و تجار در اين باره مشورت كردم گفتند : مبلغ هفتصد هزار تومان به عنوان پيش پرداخت براي او بفرست تا رضايت او را جلب كني ، من نيز مبلغ يكصد هزار تومان از قرض الحسنه تهيه كردم و يكي از دوستان پانصد هزار تومان به من داد ، به هر حال براي او مبالغ را جور كردم و فرستادم و به مدت سه روز منتظر ماندم تا اجناس برسد ، اما متا سفانه برايمان آشكار شد كه تاجر از حقه بازان بوده ، و پس از گرفتن پولها از بانك متواري شده و بدهي بسياري دارد كه بالغ بر هفتاد ميليون تومان مي شود . . . مدت سه ماه دنبال او جستجو كرديم ولي اثري از او نيافتيم تا ما را به او برساند . با استفاده از اولين تجربه ام كه آن را از خواندن زيارت عاشورا به دست آورده بودم ، اين بار نيز با همان نيت و با همان سبك متوسل شدم ، پس از بيست روز اين تاجر با من تلفني تماس گرفت و مبلغ را پس داد ، بعد از چند روز او را بازداشت كردند و به تهمت حقه بازي و مال مردم خوري به زندان انداختند ، و هيچ طلبي به ديگران مسترد نشد . مايلم متذكر شوم كه در هر دو بار با قلبي اندوهگين و با قطع اميد از همه به وسيله اين زيارت به سرور شهيدان متوسل شدم . | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🥀 عالم متقي سيد محمد جعفر سبحاني امام جماعت مسجد آقا لر فرمود : در خواب محل اجابت دعا را در قبه حضرت امام حسين (ع ) بمن نشان دادند و آن قسمت بالاي سر مقدس تا حديكه محاذي قبر جناب حبيب بن مظاهر اسدي (رحمه الله عليه ) بود . در سفري كه با مرحوم والد مشرف شديم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابينا شد . من سخت ناراحت و در زحمت بودم زيرا بايد دايما مراقبش باشم و دستش را بگيرم و حوايجش را برآورده كنم . يك روز به حرم مطهر مشرف شدم و در همان جاي اجابت دعا عرض كردم يا سيدالشهداء چشم پدرم را از شما مي خواهم شب كه به خواب رفتم در عالم رو يا ديدم بزرگواري ببالين پدرم آمد دست مبارك را بر چشم پدرم كشيد و به من فرمود : اين چشم ولي اصل خراب است . چون بيدار شدم ديدم هر دو چشم پدرم خوب و بينا شده است ولي معني كلمه اصل خرابست را ندانستم تا سه روز كه از اين قضيه گذشت پدرم از دنيا رفت آنگاه معني كلمه واضح شد . اين حسين (ع ) كيست كه عرش دل ما خانه اوست كعبه دل حرم و منزل جانانه اوست همه خلق جهان در غم او حيرانند همه دلها به جهان عاشق و ديوانه اوست دل عشاق جهان خاك نثاران رهش محفل امن و امان جايگه و خانه اوست (ف ي بيوت اذن الله ) كه در قرآنست بهتر از بيت و حرم كعبه و كاشانه اوست گر به گيتي سخن آيد به ميان از غم و عشق كه زند نارو شرر بر دل و غم خانه اوست سوخت جانها همه از آتش سوزان غمش غم او شمع دل و جان همه پروانه اوست سالك راه چو فيض دل خود مي جويد اثر گريه و زاري عزا خانه اوست دل تهي دار بجز عشق حسيني (ع ) كه حقير در الست عهد به بستي و پيمانه اوست | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🥀🏴 عالم متقي سيد محمد جعفر سبحاني امام جماعت مسجد آقا لر فرمود : در خواب محل اجابت دعا را در قبه حضرت امام حسين (ع ) بمن نشان دادند و آن قسمت بالاي سر مقدس تا حديكه محاذي قبر جناب حبيب بن مظاهر اسدي (رحمه الله عليه ) بود . در سفري كه با مرحوم والد مشرف شديم پدرم ناگهان چشم درد گرفت و از هر دو چشم نابينا شد . من سخت ناراحت و در زحمت بودم زيرا بايد دايما مراقبش باشم و دستش را بگيرم و حوايجش را برآورده كنم . يك روز به حرم مطهر مشرف شدم و در همان جاي اجابت دعا عرض كردم يا سيدالشهداء چشم پدرم را از شما مي خواهم شب كه به خواب رفتم در عالم رو يا ديدم بزرگواري ببالين پدرم آمد دست مبارك را بر چشم پدرم كشيد و به من فرمود : اين چشم ولي اصل خراب است . چون بيدار شدم ديدم هر دو چشم پدرم خوب و بينا شده است ولي معني كلمه اصل خرابست را ندانستم تا سه روز كه از اين قضيه گذشت پدرم از دنيا رفت آنگاه معني كلمه واضح شد . اين حسين (ع ) كيست كه عرش دل ما خانه اوست كعبه دل حرم و منزل جانانه اوست همه خلق جهان در غم او حيرانند همه دلها به جهان عاشق و ديوانه اوست دل عشاق جهان خاك نثاران رهش محفل امن و امان جايگه و خانه اوست (ف ي بيوت اذن الله ) كه در قرآنست بهتر از بيت و حرم كعبه و كاشانه اوست گر به گيتي سخن آيد به ميان از غم و عشق كه زند نارو شرر بر دل و غم خانه اوست سوخت جانها همه از آتش سوزان غمش غم او شمع دل و جان همه پروانه اوست سالك راه چو فيض دل خود مي جويد اثر گريه و زاري عزا خانه اوست دل تهي دار بجز عشق حسيني (ع ) كه حقير در الست عهد به بستي و پيمانه اوست... | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
عالم و ثقه الاسلام شيخ حسن نواده صاحب جواهر از حاج مينشد كه مورد وثوق و شاهد كرامت بوده نقل مي كند : مردي بنام مخيلف به فلج مبتلا و سه سال مرضش طول كشيد ، به مجالس عزاي امام حسين (ع ) در محْمره حاضر مي شد و به كمك مردم نشيمنگاه خود را روي دستها قرار مي داد و به سختي جلوس مي كرد و از همسري و اولاد ناتوان بود . ماه محرم در حسينيه عزاداري حسيني بر پا بود روز هفتم محرم مرسوم بود كه مصيبت آقا اباالفضل را مي خواندند مخيلف چون پاي خود را دراز مي كرد زير منبر به آن حال نشسته بود . رسم بود وقتي كه ذاكر بخواندن شهادت مي رسيد اهل مجلس از زن و مرد قيام مي كردند و با نوحه و زاري بلهجه هاي مختلف و آهنگ عزاء لطمه به صورت و سينه مي زدند همين كه به جوش و خروش آمدند و فرياد وا عباسا بلند مي شد در و ديوار مجلس هم گويا با عزاداران هم ناله بودند . يك مرتبه ديدند مخيلف در ميان آنها ايستاده و به سر و سينه مي زند و نوحه مي خواند انا مخيلف قيمني العباس . . دانستند توجه اباالفضل (ع ) به عزادارانش معطوف شده و اين فضيلت و كرامت كه شفاي مرد افليج است به ظهور رسيده . عزاداران هجوم آوردند و لباس مخيلف را براي تبرك پاره كردند و دست و صورت او را مي بوسيدند آن روز در محمره بزرگتر از روز عاشوراء عزاداري شد و در گريه و زاري و نوحه مردان هلهله و صراح و لطمه زنان . هر روز عاشورا اطعام مي شد آن روز از گريه و عويل انقلاب احوال تا سه ي بعد از ظهر آرامش حاصل نكرد . پس از اينكه جوش حسيني به حال عادي برگشت و غذا صرف و رفع خستگي شد از مخيلف جريان كرامت و مشاهداتش را پرسيدند ؟ گفت در حيني كه اهل مجلس قيام و براي مصايب حضرت عباس (ع ) بسر و صورت مي زدند و مي گريستند در زير منبر مرا حالتي ما بين خواب و بيداري فرا گرفت ديدم مرد زيبا چهره نوراني و بلند قامت بر اسب سفيد بلند بالايي سوار و در مجلس حاضر شد و فرمود : يا مخيلف لم لا تلطم علي العباس مع الناس يعني اي مخيلف تو چرا به همراه مردم براي عباس به سر و صورت و سينه نمي زني ؟ عرض كردم اي آقاجان به اين امر توانايي ندارم ، باز به من فرمود : قم و الطلم علي العباس يعني بلند شو تو هم بر سر و صورت و سينه براي عباس بزن ، شرح ناتواني خود را تكرار كردم فرمود : قم و الطم قلت له يا مولاي اعطني يدك لاقوم يعني فرمود : بلند شو و بر سر و سينه بزن گفتم آقاجان مولاي من دستت را بده تا بلند شوم . فقال انا ما عندي يدين فرمود : برخيز و سينه بزن گفتم اي آقا جان دستت را مرحمت فرما تا بگيرم بلند شوم ، فرمود : دست در بدن ندارم گفتم : پس چگونه بايستم ؟ قال الزم ركاب الفرس و قم فرمود بگير ركاب اسب را و بلندشو . حسب الامر به ركاب اسب چسبيدم و از زير منبر بيرون آمدم از نظرم غايب شد و خود را صحيح و تندرست يافتم . اباالفضل اني جيتك اليوم سايلا لتيسير ما ارجوفانت اخوا الشبل فلا غروان اسعفت مثلي بايسا لانك للحاجات تدعي ابوالفضل مشكل گشاي عالمي و دست كبريا عباس آن يگانه علمدار كربلا گويي كه دست او نبود دست ايزدي پس از چه اوست قاضي حاجات ما سوي داد عاشقانه در ره جانان چو دست خود دستي كه داد در ره حق شد گره گشا نور و ضياء مهر و مه آل هاشم است خورشيد و ماه ذره اي زين نور در سماء پشت و پناه و مير سپاه شه وجود آن يكه تاز عرصه رزم مظهر فتي همت نگر ز آب گذشت و نخورد آب بوده است چه ياد تشنه لب شاه كربلا چون شد جدا دست يدالهيش ز تن گفتا به آن گروه عنود دشمن خدا گر دستم از تنم بره حق جداي گشت كي باك باشدم ز شما قوم اشقياء سوگند به حق ، حمايت آيين حق كنم ياري دهم تا به ابد دين مصطفي من حاميم به دين خدا و امام حق آن زاده رسول خدا نور كبريا پروانه اي به شمع وجود عزيز حق جان داد بر نثار شه دشت نينوا | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان الله تعالي عليه فرمود : در عالم رو يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبدالله (ع ) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند . يك نفر جوان عرب معدي (دهاتي ) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند . فرداي آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدي را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولي حضرت سيدالشهداء (ع ) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد . عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع ) پرسيدم . و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اي كه امام (ع ) با لبخند به تو جواب مي دهد . گفت : مرا پدر و مادر پيري است و در چند فرسخي كربلا ساكنيم و شبهاي جمعه كه براي زيارت مي آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مي آوردم و يك هفته هم مادرم را مي آوردم . تا اينكه شب جمعه اي كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببري شايد هفته ديگر زنده نباشم . گفتم : باران مي بارد ، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع ) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مي شوم حضرت امام حسين (ع ) را مي بينم و با تبسم جوابم را مي دهد . اي كه بر دوست تمناي نگاهي داري بهر اثبات ارادت چه گواهي داري بايدت واله چو يعقوب شدن در شب و روز گر چو او يوسف گم گشته به چاهي داري از بردن اشك درون سوز نهاني بايد گر كه از درگه او خواهش جاهي داري تا كه هستي به گدايي در دربار حسين (ع ) عزت و فخر به هر مهتر و شاهي داري نام تو ثبت به ديباچه عشاق شود گر كه مهرش بدل خود پر كاهي داري اي كه در راه حسين استي و اولاد حسين (ع ) خوش به فرداي دگر پشت و پناهي داري اشك امروز بود توشه ره فردايت گر به ديوان عمل جرم و گناهي داري اجر پيوسته تو نزد حسين بن علي است تا كه در ماتم او اشكي و آهي داري كربلا آرزوي ماست حسين جان مددي چه بي منتظر چشم براهي داري خاك راه تو بود حامد و زر مي گردد گر كه بر خاك ره خويش نگاهي داري | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🥀🏴 جناب حجه الاسلام عالم جليل صدرالدين ابن ملاحسن قزويني رضوان الله عليه در كتاب خود رياض الاحزان ذكر نموده . در سفري كه به مكه داشتم عبورم به شهر حماء افتاد كه در ميان باغات و بستانهاي آن شهر مسجدي را مشاهده نمودم كه مسمي به مسجد الحسين (ع ) بود . وارد آن مسجد شدم در بعضي از عمارات آن مسجد پرده كشيده شده بود و آن پرده از سقف به پايين آويخته بودند چون كنار پرده را برچيدم ديدم سنگي بديوار نصب است و اثر موضع گلوي بريده و شريان در آن سنگ نقش بسته بود و خون خشكيده در آن موضع از جاي گلو در آن سنگ موجود بود . از خدام مسجد پرسيدم اين سنگ چيست ؟ و اين خون چه مي باشد ؟ گفتند : اين سنگي است كه چون لشكر ابن زياد (عليه اللعنه و العذاب الاليم ) از كوفه به دمشق مي رفتند و سرهاي شهيدان و اسيران را مي بردند به اين شهر وارد شدند و سر مطهر حضرت سيد الشهداء (ع ) را روي اين سنگ نهادند . فاثر ف ي هذا الْحجر ما تراه ، پس اثر در اين سنگي كه مي بيني كرده يعني اوداج (شاهرگهاي ) بريده در دل سنگ كارگر شده . يكي از آن خدام گفت من سالها است خادم اين مسجدم ، لاينقطع از ميان عمارت مسجد صداي قرايت قرآن مي شنوم و كسيرا نمي بينم و در هر سال كه شب عاشوراي حسيني (ع ) مي شود شب كه از نيمه مي گذرد نوري از اين سنگ ظاهر مي شود كه بدون چراغ مردم در مسجد جمع مي گردند و اطراف اين سنگ گريه و زاري و عزاداري مي كنند و در آخرهاي شب عاشورا از موضع گردن بنا به خون ترشح كردن مي كند . (و يبْقي كذلك و ينْجمد و همين طور كه مي بيني خون مي ماند و مي خشكد و احدي جراءت جسارت ندارد كه از آن خون بردارد . سپس آن خادم گفت : آن خدامي كه قبل از من در اين مسجد خدمت مي كردند او هم سالهاي سال اين سنگ را به همين حالت با اين اثر با اين خون منجمد با صوت قرآن و نور در نصف شب عاشورا مشاهده مي كرده و مي گفت : خدام قبل از او هم همين را براي او نقل كرده بوده پس از مسجد بيرون آمدم و از اهالي آن شهر كيفيات آن مسجد و سنگ را سيوال نمودم همه گفته هاي آن خادم را گفتند . عشق حسين مظلوم عشقي است جاودانه اشك روان ياران اشكي است عاشقانه داغ غمش نشسته بر سينه هاي خسته آنرا كه بوده مظلوم كشته ظالمانه يا رب به حق خون پاك حسين مظلوم از كربلاي خونين ما را مساز محروم وادي كربلا شد ميدان سربداران خاكش شده معطر از خون گل عذاران پيشي گرفته هر يك در نوبت شهادت مولا غريب و تنها در سوگ جمله ياران يا رب به حق خون پاك حسين مظلوم از كربلاي خونين ما را مساز محروم اي جان فداي كام سوزان و آتشينت ما جمله عاشقان سر گشته و غمينت بودي در آن بيابان با كام خشك و عطشان نوشت نبوده غير از انگشتر و نگينت يارب به حق خون پاك حسين مظلوم از كربلاي خونين ما را مساز محروم | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🗒فهرست مطالب کانال خانواده کامل: ✅برای دسترسی به مطالب آموزشی رایگان فقط کافیه روی هشتگ مورد نظرتون کلیک کنید🌱👇🏽 🔘 🔘 🔘 🔘 (تندرستی) 🔘 (روان‌شناسی) 🔘 (دینی) 🔘 🔘
مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که آب چاه خیلی پایین است؛ با خود گفت بدون دلو و طناب نمی توان از آن چاه آب کشید. هرچه گشت نتوانست وسیله ای برای بیرون آوردن آب از چاه بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. و بلافاصله، از آب همان چاه سیراب شدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم! سعی کنیم تنها امید و تکیه‌گاه مان رو فراموش نکنیم ... "خدا"🤍🌼 | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
✅ 🌱از خواجه عبدالله انصاری پرسیدند عبادت چیست ؟ فرمود : عبادت خدمت کردن به خلق است.... پرسیدند چگونه؟ گفت اگر هر پیشه ای که به آن اشتغال داری رضای خدا و مردم را در نظر داشته باشی این نامش عبادت است پرسیدند : پس نماز و روزه و خمس... این ها چه هستند؟؟؟ گفت : اینها اطاعت هستند که باید بنده برای نزدیک شدن به خدا انجام دهد تا انوار حق بگیرد... 🤍🌼 | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈
🌱🌱🌱🌱 دعای چوپان : مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید: «چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟» چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم». مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!» چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!» مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟ چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت. شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد. از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟» پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!» مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟ چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد، با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ » به نام خدای آن چوپان… گاهی دعای یک دل صاف،ازصدنماز یک دل پرآشوب بهتراست ! 🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼🤍🌼 | | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈ایتا https://t.me/dr_masoudnaderi👈 تلگرام dr_masoud_naderi 👈اینستاگرام
🌱مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر! می‌خواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی. سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد. سلیمان پرسید: کدام زبان؟ 🤍جواب داد: زبان گربه‌ها! سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه‌ها را آموخت. روزی دید دو گربه با هم سخن می‌گفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی می‌میرم! 🌼دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا می‌میرد، آن‌گاه آن را می‌خوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمی‌گذارم خروسم را بخورید. و آن را فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ 🤍گفت: نه، صاحبش فروختش. اما گوسفند نر آن‌ها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. 🌼گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟ گفت: نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی‌دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن می‌خوریم! 🤍مرد شنید و به‌ شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت: گربه‌ها می‌گویند امروز خواهم مرد! خواهش می‌کنم کاری بکن! پیامبر پاسخ داد: خداوند خواست خروس را فدای تو کند اما آن را فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن. | (S.P.P.E) لطفاً عضو شوید 🌐@masoud_naderi👈ایتا https://t.me/dr_masoudnaderi👈 تلگرام dr_masoud_naderi 👈اینستاگرام