eitaa logo
مستوره | فاطمه مرادی
466 دنبال‌کننده
289 عکس
54 ویدیو
1 فایل
🔹کلمه‌های یک مادر سیاست‌خواندهٔ دست‌به‌قلم 🔹ارتباط با من: @fatememoradiam 🔹لینک ناشناس برای گفتگو: https://gkite.ir/es/10095556 🔹من در فضای مجازی: https://zil.ink/fatememoradiam
مشاهده در ایتا
دانلود
. یک: دوزانو نشسته بود روی سنگ‌های حرم. چشم‌هاش می‌بارید و لب‌هاش زیارت امام رضا(ع) می‌خواند. میانهٔ دعا، خواهر را به برادر و برادر را به خواهرش قسم می‌داد: «یا امام رضا، بی‌بی‌جان بریدم...». . دو: رو به ضریح، صدای آقای فاطمی‌نیا را گوش می‌داد که می‌گفت: «روزی به آقای مجتهدی گفتم حاج‌آقا یه حوائجی دارم. التماس دعا دارم، یه‌وقت یادتون افتاد دعا بفرمایید. آقای مجتهدی هم اشاره کرد به حرم و گفت آقاجان! خانوم هست دیگه...» . سه: زنی جوان به گوشهای شنوای پشت تلفن می‌گفت: «اون‌روز که گفت اگه می‌تونی بیا حقتو بگیر، اومدم پیش حضرت معصومه. گفتم خانوم! شما که خودت غریبی و دردش رو می‌فهمی. دست من تنها رو بگیر. حالا هم دادگاه رأی داده که مهریه‌مو بده. ولی من دیگه نمی‌خوام. فقط خواستم بفهمه من بی‌کس‌و‌کار نیستم.» @masture
. شهید حسن باقری: اگر از دست کسی ناراحت هستید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: خدایا! این بنده تو حواسش نبود، من از او گذشتم، تو هم بگذر...🌱 @masture
. سید حسن نصرالله: امام خامنه‌ای فرمودند: هرگاه احساس خستگی کردی و یا احساس سختی داشتی، توصیه می‌کنم که این راه را امتحان کنی. وارد یک اتاق شو و برای مدتی حتی پنج یا ده دقیقه یا ربع ساعت با خود خلوت کن و با خداوند متعال سخن بگو. ما اعتقاد داریم که خداوند حضور دارد، می‌شنود، می‌بیند و می‌داند و او قادر و غنی و حکیم است. یعنی همه آنچه را که ما بدان احتیاج داریم، خداوند داراست، پس با او سخن بگو. نشریه مسیر/ص١١٠ @masture
. ‏انسان اگر با مَشقت، درد و مصیبت رو‌به‌رو نمی‌شد، نه به چیزی ایمان می‌آورد، نه به آینده‌ای دل می‌بست و نه از اُمید سلاحی می‌ساخت به پایداریِ کوه. نادر ابراهیمی/آتش بدون دود @masture
. برای تهیهٔ گزارش این دوصفحه خیلی وقت گذاشتم ولی باید بگم حظ بردم. هیچ می‌دونید ما چند زن ورزشکار داریم؟ لینک مطالعهٔ ایران جمعه: https://irannewspaper.ir/sp-224/26?fbclid=PAAaaovE342yBNc-HJd8CuLhhbM13vBDJSfaD-iqALwRoOmhhSqNf1Fjb9FRQ @masture
. چنین نیست که انسانِ مسلمان اگر نماز بخواند و عبادت کند و در کُنجِ خلوتگاه مِحراب بنشیند، مسلمانى خود را کامل کرده باشد. مسلمان اگر می‌خواهد مسلمانِ کاملى باشد، به امورِ دنیا هم باید بپردازد، سیاست هم باید بفهمد، در «سیاست» هم باید مداخله کند. آیت‌الله خامنه‌ای @masture
. این فیلم مصداق هنری این حدیث از آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هست: عمر تو همین وقت و زمانی است که هم‌اکنون در آن به‌سر می‌بری. |شرح غُررالحِکم،صفحه ۵۰۰| فقط هنرمندان ما به‌جای ساخت نمونهٔ اسلامی این فیلم‌ها برادران لیلا می‌سازند. دیالوگ درخشان: وقتی بتونی در اینجا و الان باشی از کارایی که می‌تونی انجام بدی حیرت‌زده می‌شی و اینکه چقدر خوب می‌تونی انجامشون بدی. @masture
. دارم پروندهٔ فصل بهار را می‌بندم و ساعت‌هایی که با سختی زیاد کار کردم را جمع می‌زنم. یاد معلمم می‌افتم. چند هفته پیش برایم نوشت که «غم بزرگ را تبدیل کن به کار بزرگ.» و من با هر جان‌کندنی که بود تلخی‌ها را تبدیل کردم به نور و رشد و حرکت. توی این مدت ساعتها کتاب خواندم و گوش دادم، نوشتم و فیلم دیدم. و هربار که غم دودستی بیخ گلوم چسبید، نشستم گریه‌هام را کردم. بعد هم دست به زانو گرفتم و «یا علی» گفتم. چراکه به‌قول درن هاردی: «وقتی از اشتباهاتم آگاه شدم انتخاب کردم که زمان را در مبارزهٔ با آنها هدر ندهم. درعوض بر خستگی‌هایم غلبه کردم و درسم را یاد گرفتم و گذر کردم.» شاید این اولین قدم درسی باشد که معلمم داد. @masture
مستوره | فاطمه مرادی
مصطفاهای عزیز چندهفته پیش با زنی مصاحبه داشتم. ‌گفت قبل از انقلاب به آن نیمچه‌پارچه‌ای که بر سر می‌گذاشته اعتقادی نداشته و چرایی‌اش را هم نمی‌دانسته. بعدتر توی جلسه‌ی خواستگاری از مرد آینده‌اش شنیده که مقلد امام خمینی (ره) است. هم‌خانه و همسفر که شدند آنقدر از آن مرد طمأنینه و روی خوش دیده که مشتاق شده بداند این خمینی کیست که دل طیب و طاهر شوهرش را برده. کنجکاوی همانا و شروع مطالعات و انتخاب حجاب هم همان. . وقتی قصه‌ی تحولش را شنیدم یاد «غاده جابر» افتادم. زنی لبنانی که با فرهنگ اروپایی قد کشیده بود و حجاب اسلامی نداشت. در همان دوران با مردی آشنا شد که روحی بزرگ و لطیف و خواستنی داشت. در یکی از سفرها از آن محبوب هدیه‌ای گرفت و تا بازش کرد چشمش افتاد به روسری‌ای قرمز با گلهای درشت. بعدها توی کتاب خاطرات همسرش گفته: «من می‌دانستم بچه‌ها به مصطفی حمله می‌کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد می‌آورید موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می‌کرد مرا به بچه‌ها نزدیک کند. می‌گفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر می‌کنید، نیست. به خاطر شما می‌آیند موسسه و می‌خواهند از شما یاد بگیرند. ان‌شاءالله خودمان بهش یاد می‌دهیم. نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانی‌اند. این‌ها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد. نه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد با هم ازدواج کردیم.» . و غاده آنقدر محو زیبایی‌های درون مصطفی شد که وقتی دوستش پرسیده بود: «تو که می‌گفتی همسرم نباید نقصی داشته باشه چطور به دکتر که سرش مو نداره بله گفتی؟!» با ناراحتی گفته بود که شوهرش کچل نیست و او اشتباه می‌کند. اما شب وقتی مرد خانه‌اش را دید، زد زیر خنده که: «مصطفی تو کچلی؟ من نمی‌دانستم.» و هردو خندیده بودند. آن مرد که دل و عقل غاده را برده بود، مصطفی چمران بود. @masture