eitaa logo
مطالب ناب در منبر
3.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
1.2هزار فایل
👈 مطالب کانال: ــــمناقب وفضایل اهلبیت علیهم‌السلام ــــمطاعن ومثالب دشمنان ــــPDFکتب اعتقادی ــــنقدوهابیت وجریان یمانی وتصوف ــــمنابر اعتقادی‌، معرفتی ــــصوت دروس حوزوی ــــمداحی کانال دیگر ما👇 @Fishe_menbar ارتباط با ادمین @Abdulhossein235
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵⚪️ 👈🏼👈🏼 مرحوم در کتاب دارالسلام می‌فرماید: حکایت نهم: واقعه‌اي است‏ که يکي از ثقات اخيار (معتمدانِ برگزیده)، مرحوم _طاب‌ثراه_ از قول یکی از کارکنان خود نقل می‌کرد که وی گفت: در سفری در میانه‌ی راه، در حالی که سواره بودم، بر شخصِ سيد پياده‌ای عبورم افتاد. وقتی سيد مرا ديد، مانند کسی که و به‌ملاقات من شده _ با آنکه او پياده بود و من سواره بودم_ با من همراه شد و در جلو اسب من به‌راه افتاد و روانه گرديد. ◽️ وقتی اين حالت‏ (ترسیدن و تند رفتن) را در او ديدم، يقين کردم که (پول) به‌همراه دارد، وگرنه اين‌قدر از تنهارفتن ترسان و خائف نبود!! به‌علاوه آن‌که ديدم در جيب او چيزي سنگيني است که حرکت مي‌کند!! ◽️ به‌هر حال به‌جوش آمد و آن خيال در نظر من قوت گرفت، تا آنکه بر آن داشت که را محاذي آن بيچاره کردم و چنان‌که بي‌خبر من مي‌دويد، آتش دادم که آن بيچاره بيفتاد و بمرد!! ◽️ پس پياده شدم، دست به‌بغل او کردم، چيزي نديدم! دستم را به‌جيب‏ او بردم در آن بود!! او را به‌همان حال گذاشته و گذشتم. ◽️ راوي (حاج یوسف‌خان) گويد: چون اين حکايت از او شنيدم ‏و اين شقاوت در او فهميدم، دلم به‌درد آمد و از در تعجب بودم؟! آه چگونه او را فرصت و مهلت داده!! و هر وقت او را مي‌ديدم آن واقعه به‌نظر مي‌آمد و مي‌گرديد. ◽️ تا آنکه بعض (حقوق‌ماهیانه و یا سالانه) سپهدار که حوالي بود، معطل (بیکار و بی‌حاصل) شد. سپهدار آن شخص (قاتلِ سید) را با پسرش و نوکرش روانه فارس کرد (تا پول‌ها را زنده کنند و برگردند). آنان رفتند و مواجب را وصول کرده، با کردند. اما خبر رسید که پس از آن، خودش و پسرش را در میانه‌ی راه کشتند!! ◽️ نوکر او پياده خود را به حاج‌یوسف‌‌خان سپهدار رساند و وارد شد و داستان قتل وی را این‌گونه نقل کرد: در جاده‌ی ميان راه ، دره‏‌اي‌ وجود دارد که بايد مسافتي از آن را سرازير و بعد از سر بالا رفت. در ميان آن دره، است که بر لب آن کاشته شده‏ است. عادت عابرين آن است که در آن مکان غذا و قلياني صرف می‌کنند و زماني استراحت نمايند. ما هم مانند دیگران در کنار آن پياده شديم و را بر آن درخت بسته و را آويختم. پدر و پسر برهنه شده در آب رفتند و من ايستاده بودم و تماشا می‌کردم. ◽️ ناگاه ديدم که یک در بالاي دره ‏از سمت شيراز سرازير شدند که گويا به‌دنبال ما و در طلب ما بودند. من از ايشان بوي شر شنيدم، لهذا به‌زودي خود را به‌گوشه کشيده، در چاهي که در آن مکان بود خود را پنهان کردم‌. ◽️ آن دو نفر (پدر وپسر) از اعتنائي نکرده تا آن‌که آن جماعت بر ايشان وارد شده، پياده گرديدند و اسب و اسباب را تصرف نمودند. بعد از آن پسر را گرفته در حضور پدر بند از بند جدا کردند. بعد از آن پدر را مانند کردند. سپس مفاصل و اعضاي هر دو را جمع نموده، آتش افروخته و آن‌ها رو سوزانده، خاکستر و اثرش را متفرق کردند! اسب و آلات را برداشته مراجعت نمودند. هنگامی که رفتند، من از آن چاه بيرون آمدم ترسان و هراسان، به‌سمت اصفهان روانه شدم. ◽️ راوي ‏گويد: چون اين واقعه را شنيدم، مسرور شدم و دانستم که: . (یعنی اگرچه خداوند دیر عقوبت می‌کند، اما عقوبت و عذاب او سخت‌گیرانه است) ◽️ و چنان‌که وارد شده: " ". [يعني کسي که بترسد که فرصت ‏از دست او برود در کارها تعجيل مي‌نمايد]. خداوند در همه حال قادر بر انتقام و مؤاخذه است. حکمت تأخیر عقوبت خداوند، بر بندگان است. 📚 ، (چاپ ایران نگین) شیخ محمود ، ص۹۰۲، با اندکی ویرایش 🔆 کانال 🆔 @matalebe_nab_dar_menbar