.
بعدش مسیر را ادامه دادم به سمت #مجتمع_ناشران ؛ دم پله ها مجتمع بود که ابوالفضل را دیدم، سلام کردم . او هم جواب داد من برگشتم او می خواست برود
گفتم ابوالفضل نشناخته جواب سلام دادید ؟!
اِ شمایید
...
سریع می خواست برود رو بحث استوری صحفه ی اینستاگرام ام.... انتقادی که کرده بود و حوابی که من نداده بودم
خوندید؟
من: خوبی؟ اینجا چه کار می کردی
آمده بود یک کتاب عربی ترجمه شده ی کتاب انتظار #پناهیان را بگیرم برای یکی از دوستان دارم میرم عراق.
من: ماشالله به سلامتی. کجا نجف؟
بلی نجف.
من: ایام شب قدر آنجایید؟
بلی.
دوباره می خواست وارد بحث بشود خواندید؟
گفتم نه. اون شب یک نفر دیگر بحث کرده بود حوصله و اعصاب نداشتم
ابوالفضل: بابا من همون ام عوض نشدم. شما انگار یک چیزی هست تو دلتون نمی خواهید بگویید
گفتم: گویا علم غیب هم پیدا کرده اید
او دوباره تکرار کرد
اصرار به اینکه حرف دلمو بزنم
گفتم خب بیا برویم تو مجتمع.
...
بنده شروع کردم. شما سال ۹۲ که #طرح_ولایت بودید یادمه دور اول را بودید یعنی فقط دو کتاب اول (#خداشناسی_فلسفی و #معرفت_شناسی) .
نه بودم
گویا دقیق یادش نیست جقدر از دوره را بوده.
می گویم نه دیگه فقط دور اول را بودید. ۴تا کتاب بعدی ( #انسان_راه_راهنما_شناسی و #فلسفه_اخلاق و #فلسفه_حقوق و #فلسفه_سیاست ) را نبودید
بالاخره تایید می کند.
می گوییم بیا بشینیم ...