هدایت شده از حاج محمود کریمی
بسم رب النور نور کرب و بلا .mp3
8.28M
هدایت شده از حاج محمود کریمی
🎙دانلود سخنرانی حجت الاسلام عالی در ماه محرم
♻️انتشار محتوای سخنان حضرت حجت الاسلام والمسلمین عالی در پیام رسان ایرانی ایتا
👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2043084812Ca1368da7dc
💞🕊به رسم عاشقی
در آغاز صبح دست بر سینه گذاشته✋
وبه زیارت آقا امام حسین (ع)می رویم .
🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ
عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ
اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
آقاجان
عرض سلام در بین الحرمین
رو قسمت همگی ما قرار بده 🤲.
#اللهمـ_عجلـ_لولیکـ_الفرجـ💞🕊
#حےعلیالعزا
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
#قدمی_در_حل_بحران_کاهش_جمعیت 🕊
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
🏴صلی الله علیک یا مظلوم یا ابا عبدالله (ع)
#قرائت_زیارت_عاشورا
#رمضان_۱۴۴۱
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
#محبت_درمانی ۳۱
مرکز تولید آرامش و شادی در شما
قلبِ شماست!❣
مراقب باشید؛
قلبتون، بیمار نشه...
قلب بیمار، چجور قلبیه؟
#محبت_درمانی
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
#قدمی_در_حل_بحران_کاهش_جمعیت 🕊
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
🛑 بایدها...
🍃 یکی از بایدهای زندگی زناشویی این است که #روابط_اجتماعی، #روابطهای_خانوادگی و #روابط_فامیلی را با همکاری هم تنظیم کنید.
🍃 شما باید تصمیم بگیرید که میخواهید #هفتهای #چند مرتبه و با #چه دوستانی و چگونه رابطهای داشته باشید.
🍃 یعنی نمیتوانید #بدون_هماهنگی همسرتان به خانه بروید و بگویید: «خانم چند تا مهمان داریم غذا درست کن!»
🍃درستتر آن است که در #جریان باشید و اطلاع داشته باشید که حتی پدر و مادرتان قرار است به خانهی شما بیایند.
#بایدها
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
#قدمی_در_حل_بحران_کاهش_جمعیت 🕊
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
💞#قصہ_دلبـرے💞 #قسمت_سیـزدھم یادم می آید از قبل به مادرم گفته بودم که من پذیرایی نمیکنم مادرم در زد
💞#قصہ_دلبـرے 💞
#قسمت_چھـاردھم
مطمئنشدهبود کهجوابم مثبتاست. تیرخلاص را زد. صدایشرا پایینتر آورد و گفت: دوتا نامه نوشتم براتون: یکیتو حرمامامرضا، یکیهم کنار شهدایگمنامِ بهشتزهرا! برگهها را گذاشت جلوی رویم، کاغذ کوچکی هم گذاشت روی آنها. درشت نوشتهبود. از همانجا خواندم؛ زبانم قفلشد:
تو مرجانی،تو در جانی، تو مروارید غلتانی
اگر قلبم صدف باشد میان آنتو پنهانی
انگار در این عالم نبود،سرخوش! مادر و خالهام آمدند و بهاو گفتند: هیچکاری توی خونه بلدنیست، اصلاً دور گاز پیداش نمیشه. یه پوست تخمه جابهجا نمیکنه! خیلی نازنازیه! خندید و گفت: من فکرکردم چه مسئلهمهمی میخواین بگین! اینا که مهمنیست !
حرفی نمانده بود. سهچهار ساعتی صحبتهایمان طول کشید. گیر داد کهاول شما از اتاق بروید بیرون. پایم خواب رفتهبود و نمیتوانستم از جایم تکان بخورم. از بس به نقطهای خیره ماندهبودم، گردنم گرفتهبود و صاف نمیشد. التماس میکردم: شما بفرمایین، من بعد از شما میام! ولکن نبود، مرغش یکپا داشت. حرصم درآمدهبود که چرا اینقدر یکدندگی میکند. خجالت میکشیدم بگویم چرا بلند نمیشوم . دیدم بیرونبرو نیست، دلبهدریا زدم و گفتم: پام خواب رفته! از سرِ لغزپرانی گفت: فکرمیکردم عیبیدارین و قراره سر من کلاه بره! دلش روشن بود که این ازدواج سر میگیرد. نزدیک در بهمن گفت : رفتم کربلا زیرقُبه به امامحسین(ع)گفتم: برام پدری کنید،فکرکنید منم علیاکبرتون! هرکاری قراربود برای ازدواج پسرتون انجام بدین، برای من بکنید !
#ادامہ_دارد...💝
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
💞#قصہ_دلبـرے 💞 #قسمت_چھـاردھم مطمئنشدهبود کهجوابم مثبتاست. تیرخلاص را زد. صدایشرا پایینتر آو
💞#قصہ_دلبـرے💞
#قسمت_پـانزدھم
دلم را برد، بههمین سادگی. پدرم گیجشدهبود که به چهچیز این آدم دلخوش کردهام. نهپولی، نهکاری، نهمدرکی، هیچ. تازه باید بعدازازدواج میرفتم تهران . پدرم بااین موضوع کنار نمیآمد. برایمن هم دوری از خانوادهام خیلی سخت بود. زیاد میپرسید: تو همهی اینارو میدونی و قبول میکنی؟!
پروژهی تحقیق پدرم کلیدخورد. بهش زنگ زد: سهنفر رو معرفیکن تا اگه سوالی داشتم، از اونا بپرسم! شماره و نشانی دونفر روحانی و یکی از رفقای دانشگاهش را دادهبود . وقتی پدرم باآنها صحبت کرد، کمی آرام و قرار گرفت. نهکه خوشش نیامده باشد، برای آیندهی زندگیمان نگران بود. برای دختر نازکنارنجیاش. حتی دفعهی اول که اورا دید، گفت: این چقدر مظلومه!، باز یاد حرف بچهها افتادم، حرفشان توی گوشم زنگ میزد: شبیهشهدا، مظلوم. یاد حس وحال قبل از این روزها افتادم . محمدحسینی که امروز میدیدم، اصلاً شبیه آن برداشتهایم نبود. برایمن هم همان شدهبود که همه میگفتند.
پدرم، کمی که خاطرجمع شد، به محمدحسین زنگزد که:میخوام ببینمت! قرار و مدار گذاشتند برویم دنبالش. هنوز در خانهی دانشجوییاش زندگی میکرد. من هم با پدرومادرم رفتم. خندان سوار ماشین شد. برایم جالب بود که ذرهای اظهار خجالت و کمرویی در صورتش نمیدیدم. پدرم از یزد راهافتاد سمت روستایمان، اسلامیه، و سیر تا پیاز زندگیاش را گفت: از کودکیاش تا ازدواج با مادرم و اوضاع فعلیاش. بعدهم کف دستش را گرفت طرف محمدحسین و گفت: همهی زندگیام همینه.، گذاشتم جلوت. کسیکه میخواد دوماد خونهی من بشه، فرزند خونهی منه و باید همهچیز این زندگی رو بدونه!
#ادامہ_دارد...💝
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
💞#قصہ_دلبـرے💞 #قسمت_پـانزدھم دلم را برد، بههمین سادگی. پدرم گیجشدهبود که به چهچیز این آدم دلخ
💞#قصہ_دلبـرے 💞
#قسمت_شـانزدھم
او هم کفدستش را نشانداد و گفت : منم باشما روراستم! تا اسلامیه از خودش و پدر و مادرش تعریفکرد، حتی وضعیت مالیاش را شفاف بیان کرد. دوباره قضیهی موتور تریل را که تمام داراییاش بود گفت. خیلی هم زود با پدر و مادرم پسرخاله شد! موقع برگشت به پیشنهاد پدرم رفتیم امامزاده جعفر(ع). یادمهست بعضی حرفها را که میزد، پدرم برمیگشت عقب ماشین را نگاه میکرد. از او میپرسید: این حرفا رو به مرجان هم گفتی؟ گفت: بله! در جلسهی خواستگاری همه را بهمن گفتهبود.
مادرش زنگزد تا جواب بگیرد. من که از تهدل راضی بودم. پدرم هم توپ را انداختهبود در زمین خودم. مادرم گفت: بهنظرم بهتره چندجلسهی دیگه باهم صحبت کنن! کور از خدا چهمیخواهد دو چشم بینا!
قارقار صدای موتورش در کوچهمان پیچید. سرهمان ساعتی که گفتهبود رسید: چهار بعدازظهر یکی از روزهای اردیبهشت. نمیدانم آن دستهگل را چطور با موتور اینقدر سالم رساندهبود. مادرم به داییام زنگزد که بیاید سبکسنگینش کند. نشنیدم با پدر و داییام چهخوشوبش کردند. تا وارد اتاقم شد پرسید: داییتون نظامیه؟ گفتم: از کجا میدونید؟ خندیدکه: از کفشش حدس زدم! برایم جالب بود، حتی حواسش به کفشهای دمدر هم بود. چندین مرتبه ذکر خیر پدرم را کشید وسط برایاینکه صادقانه سیر تا پیاز زندگیاش را برای او گفته بود. یادمنیست از کجا شروع شد که بحث کشیدهشد به مهریه. پرسید: نظرتون چیه؟ گفتم همون که حضرتآقا میگن! بال درآورد. قهقهه زد: یعنی چهارده تا سکه! از زیر چادرم سرم را تکان دادم که یعنی بله ! میخواست دلیلم را بداند. گفتم: مهریه خوشبختی نمیاره! حدیث هم برایش خواندم: بهترین زنان امت من زنیاست که مهریهی او از دیگران کمتر باشد! ایندفعه من منبر رفتهبودم. دلش نمیآمد صحبتمان تمام شود. حس میکردم زور میزند سر بحث جدیدی را بازکند. سهتا نامهی جدید نوشته بود برایم. گرفت جلویم وگفت: راستی سرمبره هیئتم ترک نمیشه! ته دلم ذوق کردم. نمیدانم او هم از چهرهام فهمید یا نه، چون دنبال اینطور آدمی میگشتم. حس میکردم حرف دیگری هم دارد، انگار مزهمزه میکرد. گفت : دنبال پایه میگشتم، باید پایهام باشید نه ترمز! زن اگر حسینی باشه، شوهرش زهیر میشه! بعد هم نقلقولی از شهید سید مجتبی علمدار بهمیان آورد: هرکس رو که دوست داری، باید براش آرزوی شهادت کنی!
#ادامہ_دارد...💝
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
💞🕊به رسم عاشقی
در آغاز صبح دست بر سینه گذاشته✋
وبه زیارت آقا امام حسین (ع)می رویم .
🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ
عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ
اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
آقاجان
عرض سلام در بین الحرمین
رو قسمت همگی ما قرار بده 🤲.
#اللهمـ_عجلـ_لولیکـ_الفرجـ💞🕊
#حےعلیالعزا
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
#قدمی_در_حل_بحران_کاهش_جمعیت 🕊
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مادر شش قلو های کرجی: "خوشحالم و خدا رو شکر می کنم که همه بچه ها سالم هستند."
✅ پدر شش قلو ها: "خدا رو شاکرم که این نعمت های بزرگ رو به من دادند."
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#برکت_خانه
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
✅ یکی از انواع مبارزه با راحت طلبی موضوع "#فرزندآوری" هست. در مورد #فرزند آوری روایات عجیبی داریم.
مثلا پیامبر نازنین ما میفرماید:
#فرزند سقط شدۀ این امت برای من از اون چیزی که خورشید بر اون میتابه با ارزش تره...
و چقدر رهبر عزیزمون در این مورد تاکید کردن.
💢ممکنه بعضیا بگن حاج آقا ما که یه بچه داریم توی تربیتش موندیم! چه برسه به چند تا بچه!
🔸خدمت شما عرض کنم که اتفاقا کسانی که بچه ی کمتری داشته باشن "تقریبا غیر ممکنه بتونن خوب تربیتش کنن"
⭕️مگه میشه یه بچه ی تنها رو درست تربیت کرد؟!
👈بچه نیاز به #همبازی داره. نیاز به برادر بزرگ تر داره. نیاز به خواهر بزرگتر داره.
خیلی وقتا بچه های کوچک تر #احترام گذاشتن رو از بچه های بزرگتر یاد میگیرن👌
بچه های بزرگ تر مراقب رفتارشون هستن که کوچک ترا #الگو نگیرن.👌
⛔️خیلی زشته که یه نفر یه بچه یا دوتا بچه داشته باشه! بعد #مومن هم باشه!!!
این دیگه چجور دینداری هست که تو داری؟
💢میگه خرج و مخارج همینا رو هم ندارم که بدم! خرج ها سنگینه!
ای بابا این چه حرفیه میزنی؟ پس تو تا حالا کدوم خدا رو میپرستیدی؟😒⁉️
❌❌❌خدایی که رزق و روزی بچه ی سومت رو نمیتونه بده؟!!!!!!!
دیگه نماز نخون...همچین خدایی رو نیاز نیست بپرستی...
⭕️کافیه یه ذره آدم #توکل_به_خدا داشته باشه.
آقا اصلا بی خیال توکل
👈یه نگاهی به اطرافت بنداز. اونایی که بچه هاشون بیشتره در شرایط مساوی،
آیا وضع مالیشون بهتر نیست؟
قطعا بهتره.
✅ بچه رزق و روزی خودش رو میاره.👌
➖اصلا به دو یا سه بچه اکتفا نکنید.
🌺💕آفرین بر پدر و مادرایی که "#حرف_خدا" براشون مهمه نه حرف مفت مردم.
حتما برید تو فکر اینکه بچه ی سوم وچهارم رو هم بیاورید
.
⭕️روز #قیامت خیلی دور نیست... چشم به هم بزنی رسیده....
توی روز قیامت #پیامبر مهربانی ، به #فرزندان تو افتخار خواهد کرد...
💠اونجا با چشمانی پر از اشک شوق،
میگی آقا جان به خاطر گل روی تو رنج #فرزند آوری رو تحمل کردم ...
اونوقت مولامون جبران خواهد کرد....🤲
💠خیلی بیشتر از حد تصور ما...🕊
#استاد_پناهیان
@Panahian_ir
#توکل_به_خدا
#نسل_سازی
#سنت_پیامبر
#حرف_خدا
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
#قدمی_در_حل_بحران_کاهش_جمعیت 🕊
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
هدایت شده از اندیشه پژوهان استاد رحیم پور ازغدی
سه نسبت عاشورایی.mp3
20.62M
#صوت_کامل
▪️ سه نسبت #عاشورایی (با خدا ،خلق، خصم )
▪️ نشست "نگاه تمدنی به نهضت کربلا"
#سخنرانی استاد #حسن_رحیم_پور_ازغدی
#طرحی_برای_فردا
#شبکه_یک
تاریخ پخش : ۹۹/۵/۳۱
⬅️ فیلم کامل :
http://www.telewebion.com/episode/2346978
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
@rahimpoor_azghadi
💔🕊همسری که شوهر خود را
از جهنم نجات داد💔🕊
✍از زنانی که جزء خاندان
حضرت امام حسین (ع) نبودند
ولی از خود عظمت به یادگار گذاشتند،
همسر زهیر ابن قین است
که عامل اصلی نجات زهیر از اعماق جهنم و رساندن او به عالیترین درجات بهشت میشود.
زهیر، عثمانی بود.
عثمانیها معتقد بودند خون عثمان بر گردن حضرت امیرالمؤمنین (ع) است
و به همین دلیل دشمن حضرت بودند.
زهیر نمیخواست با حضرت امام حسین (ع) مواجه شود؛
اما وقتی قاصد آمد و گفت امام میخواهند تو را ببینند، قصد نداشت برود!
همسرش گفت «سبحانالله! پسرِ دختر پیامبر تو را میطلبد و تو نمیروی؟».
چنان این را محکم گفت که زهیر شرمنده شد
و تصمیم گرفت نزد امام (ع) برود.
ما نمیدانیم چه بین او و امام رد و بدل شده است.
وقتی برگشت، دیدند متحول شده و شاد و مسرور بود و گفت «من راه خودم را پیدا کردهام»
نقل مشهور این است که زهیر،
همسرش را به کوفه بازگرداند و موقعی که میخواستند جدا شوند همسر با چشمان گریان گفت:
💥«تو در رکاب پسر پیامبر به شهادت نائل میشوی. در روز قیامت من را فراموش نکن»
و درست هم میگفت چون او عامل این تحول شده بود.
📚 گفتاری از دكتر محمدحسین رجبی دوانی
#حسین_کشتی_نجات
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
#قدمی_در_حل_بحران_کاهش_جمعیت 🕊
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
💞#قصہ_دلبـرے 💞 #قسمت_شـانزدھم او هم کفدستش را نشانداد و گفت : منم باشما روراستم! تا اسلامیه از خ
💞#قصہ_دلبـرے💞
#قسمت_ھـفدھم
مسئول اعتکاف دانشآموزی یزد بود. از وسط برنامهها میرفت و میآمد. قرار شد بعداز ایام البیض برویم کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه عقد کنیم. رفتهبود پیش حاجآقای آیتاللهی که بیایند برای خواندن خطبهی عقد. ایشان گفتهبودند: بهتره برید امامزاده جعفر(ع) یزد.
خانوادهها به این تصمیم رسیدهبودند که دوتا مراسم مفصل در سالن بگیرند:یکی یزد یکی هم تهران.مخالفت کرد، گفت: باید یکی روساده بگیریم! اصلاً راضی نشد، من را انداخت جلو که بزرگترها را راضی کنم. چون من هم با او موافق بودم، زور خودم را زدم تا آخر به خواستهاش رسید.
شبتاصبح خوابم نبرد. دور حیاط راه میرفتم. تمام صحنهها مثل فیلم در ذهنم رد میشد. همهی آن منتکشیهایش. از آقای قرائتی شنیدهبودم: ۵۰درصد ازدواج تحقیقه و ۵۰ درصدش توسل. نمیشه به تحقیق امید داشت، ولی میتوان به توسل دلبست. بین خوف و رجا گیرافتادهبودم. بااینکه به دلم نشسته بود، باز دلهره داشتم. متوسل شدم.
زنگزدم به حرم امامرضا(ع). همان که خِیرم کردهبود برایش. چشمانم را بستم. با نوای صلوات خاصه، خودم را پای ضریح میدیدم. در بین همهمهی زائران، حرفم را دخیل بستم به ضریح: ما از تو به غیر تو نداریم تمنا/ حلوا به کسی دِه که محبت نچشیده. همه را سپردم به امام(ع).
هندزفری را گذاشتم داخل گوشم. راه میرفتم و روضه گوش میدادم. رفتم به اتاقم با هدیههایش وررفتم: کفن شهیدگمنام، پلاک شهید. صدای اذانمسجد بلندشد. مادرم سرکشید داخل اتاق و گفت: نخوابیدی؟ برو یه سوره قرآن بخون!
ساعتشش ششونیم صبح خالهام آمد. بامادرم وسایل سفرهی عقد را جمع میکردند. نشستهبودم و برّوبرّ نگاهشان میکردم. بهخودم میگفتم: یعنی همهی اینا داره جدی میشه؟ خالهام غرولندی کرد که: کمک نمیکنی حداقل پاشو لباست رو بپوش! همه عجلهداشتند که باید زودتر عقد خواندهشود تا به شلوغی امامزاده نخوریم.
#ادامہ_دارد...💝
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
جمعیت مولفه ى قدرت 🕊
💞#قصہ_دلبـرے💞 #قسمت_ھـفدھم مسئول اعتکاف دانشآموزی یزد بود. از وسط برنامهها میرفت و میآمد. قرا
💞#قصہ_دلبـرے💞
#قسمت_ھـجدھم
وقتی با کت و شلوار دیدمش پقی زدم زیر خنده هیچکس باور نمیکرد این آدم تن به کت و شلوار بدهد از بس ذوق مرگ بود خندم گرفت. به شوخی بهش گفتم شما کت و شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شما رو پوشیده؟؟
در همه عمرش فقط دو بار با کت و شلوار دیدمش یه بار برای مراسم عقد یه بار هم برای عروسی .
در و همسایه و دوست و آشنا با تعجب میپرسیدند حالا چرا امامزاده ؟؟نداشتیم بین فکوفامیل کسی اینقدر ساده دخترش رو بفرسته خونه بخت. سفره عقد ساده انداختیم وسایل صبحانه را با کمی نان و پنیر و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم داخل سفره .خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جانماز هدیه حضرت آقا را بگذارند داخل سفره عقد. سال هزار و سیصد و هشتاد و شش که حضرت آقا آمده بودند یزد متنی بدون اسم برای ایشان نوشته بودند چند وقت بعد از طرف دفتر ایشان زنگ زدند منزلمان که نویسنده این متن زنه یا مرد؟ مادرم گفت دخترم نوشته. یکی دو هفتهای گذشت که دیدیم پستچی بستهای آورده است. آقای آیتاللهی خطبه مفصلی خواندند با تمام آداب و جزئیاتش فامیل میگفتند ما تا حالا اینطور خطبهای ندیده بودیم حالا در این هیروویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم میگفت اینجا جاییه که دعا مستجاب میشه .هر چه میخواستم بهش بفهمانم که ولکن اینقدر روی این مطلب پافشاری نکن راه نمیداد هی میگفت تو سبب شهادت منی من این رو با ارباب عهد بستم مطمئنم که شهید می شوم. فامیل که در ابتدای امر کلاً گیج شده بودنن. آن از ریخت و قیافه داماد اینهم از مکان خطبه عقد آنها آدمی بااینهمه ریش را جز در لباس روحانیت ندیده بودند بعضیها که فکر میکردند طلبه است .
با توجه به اوضاع مالی پدرم خواستگارهای پولداری داشتم که همه را دست به سر کرده بودم حالا برای همه سوال شده بود مرجان به چه چیز این آدم دلخوش کرده که بله گفته است؟ عدهای هم با مکان ازدواجمان کنار میآمدند ولی میگفتند مهریهاش رو کجای دلمون بزاریم، چهارده تا سکه هم شد مهریه!
همیشه در فضای مراسم عقد، کف زدن و کل کشیدن و اینها دیده بودم . رفقای محمدحسین زیارت عاشورا خواندند و مراسم وصل به هیئت و روضه شد البته خدا در و تخته را جور میکند آنها هم بعد از روضه مسخرهبازیشان سرجایش بود. شروع کردند به خواندن شعرِ: رفتند یاران، چابکسواران....
چشمش برق میزد. گفت: تو همونیکه دلم میخواست، کاش منم همونیشم که تو دلت میخواد! مدام زیرلب میگفت: شکر که جور شد ، شکر که همونیکه میخواستم شد، شکر که همهچیز طبق میلم جلو میره، شکر.
#ادامہ_دارد...💝
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞🕊به رسم عاشقی
در آغاز صبح دست بر سینه گذاشته✋
وبه زیارت آقا امام حسین (ع)می رویم .
🍃🌹اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ
عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ
اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
🍃اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🍃وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
آقاجان
عرض سلام در بین الحرمین
رو قسمت همگی ما قرار بده 🤲.
#اللهمـ_عجلـ_لولیکـ_الفرجـ💞🕊
#حےعلیالعزا
#جمعیت_مولفه_قدرت
#فرزند_آوری
#قدمی_در_حل_بحران_کاهش_جمعیت 🕊
https://eitaa.com/joinchat/1757937718C827ac1b3c5