مداد من
#اگر_تو_به_جای_من_بودی #قسمت_نهم رئیس گفت: به توچه خوشتیپ! بعد از اینکه تسمه را ول کردم؛ رئیس دور
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_دهم
رفتم داخل؛ پیر مرد نبود؛ در را محکم بهم زدم؛ صدایی آمد: چخبرت هست! در را شکستی!
از انباری مغازه اش بیرون آمد؛ بدون مقدمه گفتم: چرا دروغ گفتی مرتیکه!
تعجب کرد و گفت: چی میگی جوون؟
دروغ چی؟ منِ پیر مرد دروغ برای چی بگم!
_گفته بودی الیاس چند ماهی است سراغت نیامده؟ تو که میخواهی چاخان ببندی از همان اول می گفتی او را نمی شناسم! دیگه چرا گفتی هر روز میاد اینجا و سؤال هایی در مورد کتاب های قدیمی و گنج های زیر خاکی می پرسه!
وقتی اون روز از تو پرسیدم الیاس امروز هم آمده؟ گفتی نه!
در حالی که من خودم دیده ام الیاس می آید مغازه تو!
صلاح نبود که بگویم الیاس با من حرف زده و گفته که هر روز می روم پیش پیر مرد؛
پیر مرد با بغض گفت: من تنهای تنها بودم؛ تا وقتی که از خرابه ای می گذشتم؛ گفتم بروم توی خرابه ببینم چه خبر است شاید عتيقه یا زیرخاکی پیدا کنم!
ساعت نزدیک شش صبح بود؛ دیدم جوانی می خواهد خودش را دار بزند؛ وحشت کردم پشتش به من بود؛ رفت روی چهار پایه! یک تیر آهن روی دیوار های خرابه بود و الیاس طناب را به تیر آهن بسته بود و داشت دور گردنش گره میزد!
تا خواست چهارپایه را بیاندازد از پشت گرفتمش و گفتم:دیوانه چیکار میکنی؟
ادامه دارد....
✍ محمد مهدی پیری
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
سلام آقا.....
سلام آقا..........
سلام آقا.............
یکی فرزند امام حسن (ع)
یکی فرزند امام سجاد (ع)
یکی فرزند امام کاظم (ع)
اینجا علاوه بر عطر کربلا، بوی بقیع هم به مشام می رسد.
سه زاده همام در این گوشه تهران و لابلای خیابان های پرترافیک و شلوغ بهانه خوبی هستند تا در شب جمعه دل عشاق الهی کربلایی شود.!!
بعد از یک گشت و گذار در برخی خیابان های تهران، تنها دعایی که به ذهنم رسید این بود که خدایا! در کشاکش حوادث اخرالزمان، مواظب بچه های ما باش.
دومین شب جمعه زمستان ۱۴۰۲ ش
شهر ری، حرم حضرت عبدالعظیم حسنی
مداد من
#اگر_تو_به_جای_من_بودی #قسمت_دهم رفتم داخل؛ پیر مرد نبود؛ در را محکم بهم زدم؛ صدایی آمد: چخبرت هست!
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_یازدهم
الیاس از دیدن من در حین خودکشی اش ترسیده بود! حق داشت بترسد از پیرمردی مثل من؛
گرفتمش و طناب را از گردنش باز کردم؛ از چهار پایه پایین آوردمش؛
آوردمش داخل مغازه، لباس های کهنه و چرک آلود داشت؛ بهم گفت که یتیم شده است و می خواسته خود کشی کند!
به سر و وضعش رسیدگی کردم، از اشغال جمع کردن خسته شده بود؛ دوست داشت در جایی مشغول به کار شود؛ رفتم و به کافه سر خیابان رو زدم او هم قبول کرد الیاس در کافه اش کار کند؛
پرسیدم از پیر مرد: شبها الیاس کجا می خوابد!؟
_ته دکان توی انباری کنار خودم؛ چون خودم هم وضع مالی خوبی ندارم و تنها هستم در انباری زندگی می کنم به اندازه الیاس و من جا دارد؛
پیر مرد گفت: نکند شما فامیل الیاس هستید؟
گفتم : من دوست او هستم!
پیر مرد گفت: ای کلک الیاس، نگفته بود که رفیق هم دارد؛
علت اینکه نمی گفتم الیاس پیش من است این بود که نمی خواستم تنها شوم راستش حسابی وابسته اش شده ام؛
موبایلم زنگ خورد مامور پرونده آرش بود
همان کسی که بجای الیاس خود کشی کرده بود!
ادامه دارد...
✍ محمد مهدی پیری
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مداد من
#اگر_تو_به_جای_من_بودی #قسمت_یازدهم الیاس از دیدن من در حین خودکشی اش ترسیده بود! حق داشت بترسد از
#اگر_تو_به_جای_من_بودی
#قسمت_دوازدهم
گوشی را وصل کردم؛ با صدای کلفتش گفت
_سلام بر آقا مهدی؛ میبینم پرونده الیاس کم کم داره حل میشه!
_سلام آقا حسین شما از پرونده آرش بگو ببينم میتونم بهت کمک کنم یا نه؟
از مغازه بیرون آمدم و توی ماشین نشستم تا پیر مرد بو نبرد از ماجرا!
_هیچی مهدی فقط توی سه ماه تحقیق، به این رسیدیم که آرش خودکشی نکرده در واقع کشته شده!
دوربین های مغازه بریان فروشی سر خیابانی که خرابه در آن بود؛ برگرداندم دیدم ساعت شش یک پیر و مرد پسری که تو مأمور پرونده اش هستی از خرابه برگشتند؛
حدود نیم ساعت بعد یعنی ساعت ۶:۳۰ دقیقه صبح؛ مردی با کت و شلوار و لاغر اندام وارد خیابان خرابه میشود.
در حالی که گردن آرش را گرفته بوده! طبق گفته همسایه ها صدا های داد و بیداد آرش بلند می شود و بعد از چند دقیقه آن مرد کودک را خفه می کند؛
این قسمتش را خودم کشف کردم: آن مرد می خواسته جسد را در خرابه رها کند دیده است که طناب دار و چهار پایه آنجا هست!
آرش را به دار آویزان میکند تا وانمود کند که آرش خود کشی کرده است!
طبق چهره زنی ها و بررسی ها قاتل در خیابان بهشتی کافه دارد و به زودی دستگیر می شود!
ادامه دارد...
✍ محمد مهدی پیری
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
✅ گوشی که جوابی نداشت
جمعه بود و به رسم جمعهها، بچهها جمع شدند.
انگار آنها گوشی پیدا کرده بودند که حرفهایشان را بزنند.
نگاهشان به من نگاه مادرانه نبود. حرفهای آنها به دلم نمینشست. یعنی نمیخواستم باور کنم.
گاهی آه میکشیدم و گاهی دستانم را به نشان دعا بلند میکردم. خدایا...
من قاضی نبودم و فقط گوش بودم.
اما بچهها، برای نشان دادن سندهایشان، هر از گاهی کلیپی را نشان میدادند.
چه می گفتم؟
یک دم از آلودگی میگفتند یک دم از رانت بازی و ناحقی...
من، فقط گوش بودم.
تا مشغول خوردن شدند. فرصت را غنیمت شمردم گفتم: ناامید نباشید، ایران را باید شما بسازید.
اما حیف...
هرچه از امید و سازندگی میگفتم. انگار پوتکی بود که بر سر فرزندانم می زدم.
واقعا مرا با مسئولی اشتباه گرفته بودند، گاهی صدایشان را بلند میکردند.
اکنون که تنها نشستهام به این فکر میکنم که یک مادر چه جوابی دارد؟
تنها میتوانم بگویم: اللهم عجل لولیک الفرج
کبری طهماسبی ۱۴۰۲/۱۰/۸
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
به نام خدای سبحان 🌿
از جام جهانی فوتبال چقدر می دانید؟ ⚽️
نشر این یادداشت در این ایام به جهت انجام «عملیات در سایه ارامش» است؛ یک عملیات مهندسی شده توسط «مداد من».!!
تا اخر یادداشت با ما همراه باشید تا راز این عملیات را متوجه شوید.
با تشکر
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مداد من
خوشحالم که ترکیدم
او که بالاتر از همه نشسته بود، و هر روز یک مدل، ژلی، کرمی و ضد آفتابی به پوستش میزد. با غرور تمام، به بقیه گفت: خوب گوش کنید. الان ، فصل پاییز است. و با این پوستهای خشکی که دارید، اگر پرخوری هم بکنید، حتماً میترکید.
یک دفعه صدای ترکیدن کوچولو آمد.
با نگاه تمسخر آمیز بقیه، کوچولو خودش را جمع کرد و با آه و ناله گفت: چرا من.... چرا ترکیدم؟
صدای خنده بقیه شبنمهایی را، روی لپ های کوچولو نشاند.
یکی از دوستان او با ترس گفت: یع نی او ، او را برای یلدا نمیبرند؟
او که بالاتر از همه نشسته بود، خیلی محکم گفت: نه، کسی را برای یلدا میبرند، که پوست خوبی دارد.
کوچولوی ما خیلی ناراحت بودکه، صدای زوزه باد همه جا پیچید و به شدت او راتاب داد و تاب داد. کوچولو خودش را محکم گرفت و با ناله گفت: خدایا اگر بیفتم تکه بزرگم.... که یه دفعه باد او را انداخت. بچهها به نظرتون کوچولو کیه،؟ چیه؟
بله غنچههای من، او اناری بود که باد آن را محکم تاب میداد.
انار کوچولو از شاخه جدا شد. با ترس چشمهایش را بست. ولی انارهایی که پایین درخت بودند، چترهایشان را باز کردند و کوچولو رادر آغوش گرفتند.
کوچولو با تعجب چشمانش را باز کرد و خودش را در بغل دوستانش دید.
نفس عمیقی کشید و با خوشحالی شبنمها را از گونهاش پاک کرد وگفت: عجب، سقوط خوبی !
یکی از انارها که خیلی خندان شده بود. با صدای کلفتی گفت: آهای کوچولو، از مسخره آنها ناراحت نشو. ما هم یک جایی به کار میآییم.بعد آهسته گفت: سیر را باش که طعنه بر پیاز میزند.
همین موقع، ننه صفا با سبدی دردست، وارد حیاط شد. به مشتی که مشغول آبیاری بود، گفت: مشتی یه هندونه ی خندون خریدم از همین پسرک سر کوچه.
مشتی که به بیلش تکیه داده بود. زیر چشمی یک نگاهی به بی بی کرد وبا تعجب گفت: هندونه ی خندون؟
بی بی گفت: هندونه که خندون نبود، دستهای لرزون من آن را خنداند.
مشتی باخنده گفت: امان از دستهای لرزون بی بی.
بی بی گفت: حالا چند تا انار می خواهم. مشتی به درخت انار نگاه کرد و با ناراحتی گفت: چند تا انار به ظاهر خوب، بالای درخت هست. اما حیف من ...
بی بی گفت: نه، آنها زیاد آفتاب تو سرشون خورده، دیگه پوک شدن. این هم روزی این کلاغها باشه.
یک دفعه نگاه مشتی به پایین درخت افتاد و گفت: انار خندون می خوای ؟
بی بی گفت: چرا که نه،همه چیز خندونش خوبه.
مشتی سبد بی بی را پر کرد وگفت:انگار خدا برای ما چیده،چه انارهای خوبی. الحمدلله
سبد را پر کرد و به بی بی گفت: دیگه چیزی برای یلدا لازم داری؟
بی بی گفت: کاش یه کدوی بزرگ داشتیم. وبه یاد قدیم آش کدو میپختیم.
مشتی با خوشحالی گفت: کدو داریم. آن هم چه کدویی.. و با زحمت تمام کدو رابلند کرد. اما کدو از دست لرزان مشتی افتاد.
بی بی خندید و گفت: اینم کدوی خندون مشتی گفت: کدوی خندون ، هندونه خندون ،انار خندون، با دوتا دست های لرزون
بوی عطر چای بیبی خونه رو پر کرد.
بی بی کنار سماور نشست. انارها را دانه کرد. وقتی انار کوچولو را دید. گفت: چقدر این انار دوست داشتنی هست.
مشتی انار را نگاه کرد و گفت : یادته سید مجتبی چقدر انار دوست داشت.
انار کوچولو را بو کرد وگذاشت کنار عکس سید مجتبی و گفت: بفرما، آقا مجتبی، این هم، برای شما
بی بی دانه انار ها را در ظرفهای کوچولو ریخت. مشتی گفت: بی بی ما که مهمان نداریم چند تا ظرف پر می کنی؟
بی بی یک نگاهی به عکسهای بچهها کرد و گفت: این برای آقا مجتبی، این، برای آقا محمود ،این هم، برای آقا محمد رضا
مشتی با خنده گفت: من سهم همه را میخورم.
بی بی گفت: مشتی، انگار صدای در میاد!! مشتی که گوشش سنگین بود، گفت: بی بی جان مهمان میخواهی؟
بی بی گفت: نه واقعاً صدای در میآید. وقتی مشتی در را باز کرد. بلند به بی بی گفت: بی بی جان ،بی بی جان یک اتوبوس آقا مجتبی، آقا محمود و آقا محمدرضا داریم. بی بی که به یاد پسرهایش افتاده بود، با خوشحالی به سمت در رفت. بچهها یکی یکی، در آغوش گرم بی بی رفتند و گفتند: ما می خواهیم یلدا را با شما باشیم. بی بی با روسری سفیدش اشک هایش را پاک کرد. و به آنها گفت: الهی دورتون بگردم خوش آمدید.
مشتی یه نفس عمیقی کشید و گفت: بی بی، این بچهها از همان پایگاه بسیج سید مجتبی هستند.یادته !!
بچهها دور سماور بی بی نشستند. مشتی از خاطرات پسر ها گفت وبی بی به همه یک لیوان چای و یک ظرف انار داد.
انارها به همدیگر نگاه میکردند و با خوشحالی میگفتند. چه جای خوبی به کار آمدیم.
انار کوچولو، کنار قاب عکس پسرهای شهید بی بی ، شاهد خنده های بچهها بود و با خوشحالی گفت: خوشحالم که ترکیدم.
کبری طهماسبی
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc
مداد من
به نام خدای سبحان 🌿 از جام جهانی فوتبال چقدر می دانید؟ ⚽️ نشر این یادداشت در این ایام به جهت انجام
✅ به نام خدای سبحان
✅ از جام جهانی فوتبال چقدر می دانید؟! (1)
«رقابت بینالمللی فوتبال با حضور تیمهای ملی بزرگسال مردان و از اعضای فدراسیون بینالمللی فوتبال (فیفا)» شاید این جمله، تعریف خوبی برای جام جهانی فوتبال یا جام جهانی فوتبال مردان و بهطور کوتاه: جام جهانی، باشد.
این مسابقات از زمان برگزاری نخستین دوره در سال ۱۹۳۰ هر چهار سال یکبار برگزار شدهاست، به جز سالهای ۱۹۴۲ و ۱۹۴۶ که به دلیل جنگ جهانی دوم برگزار نشد. قهرمان فعلی این رقابتها آرژانتین است که سومین قهرمانی خود را در جام جهانی فوتبال ۲۰۲۲ به دست آورد.
چگونگی برگزاری فعلی مسابقات به این ترتیب است که مرحله مقدماتی، طی ۳ سال پیش از آغاز مسابقات اصلی برگزار میشود تا مشخص شود کدام تیمها واجد شرایط حضور در مرحله گروهی مسابقات هستند. در مرحله گروهی، ۳۲ تیم با هم به رقابت میپردازند.
تا جام جهانی ۲۰۲۲، ۲۲ فینال برگزار شده و در مجموع ۸۰ تیم ملی با هم به رقابت پرداختهاند که فقط ۸ کشور موفق به کسب عنوان قهرمانی در این مسابقات شدهاند. برزیل پنج بار قهرمان شده و تنها تیمی است که در همه ادوار جامهای جهانی حضور داشتهاست. سایر برندگان جام جهانی عبارتند از آلمان و ایتالیا هر کدام با چهار عنوان، آرژانتین با سه عنوان، فرانسه و اروگوئه هر کدام با دو عنوان؛ و انگلیس و اسپانیا هر کدام با یک عنوان.
ادامه دارد ...
✏️ @medademan
https://eitaa.com/joinchat/4259250201C60440c06cc