eitaa logo
مهر فرشته ها👼
3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
911 ویدیو
48 فایل
گاهی خدای مهربان می‌خواهد با دست تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد؛ وقتی دستی را به یاری می‌گیری، بدان که دست دیگرت در دست خداست. *مهر فرشته‌ها* دستان شما را به خدا میرساند https://zil.ink/mehre_fereshteha شماره کارت`۵۸۹۲۱۰۷۰۴۴۲۱۹۴۱۱` گروه جهادی مهرفرشته ها
مشاهده در ایتا
دانلود
بعضی روضه ها جان‌سوزند و بعضی جان‌ستان! بعضی روضه ها هم آن‌قدر جان را می‌سوزانند که جانت را می‌ستانند... جانت را می‌گیرند و با خود به کربلا می‌برند! آن وقت دیگر نیازی نیست روضه خوان چیزی بخواند! اصلا گویا تویی و یک دشت روضه‌ی مصور به وسعت کربلا! روضه‌ی علی اصغر از این جنس روضه هاست؛ فقط کافی‌ست روضه‌خوان بگوید: «شیرخواره،مادرِ بی‌شیر،حرارت آفتابی سوزان و تلذّی...» ان وقت است که جانت ستانده می‌شود؛ راهی کربلا می‌شوی، حسین را می بینی روبروی رباب! و دست هایی که چون گهواره به هم گره خورده، شاید خوابش ببرد و کمتر رنج ببرد این طفل شیرخوار و بی تاب آب! حسین و رباب را می‌بینی و چشمان مادر و پدری که به شیرخواره گره خورده در حالیکه هر دو شرمنده اند؛ رباب شرمنده‌ی خشکی شیر و حسین شرمنده‌ی مشک بی‌آب و طفل بی تاب! و نگاه حسین که گاهی به لب های ترک خورده‌ی علی اصغر گره می‌خورد و گاهی به چشمان لرزان و بی تابِ رباب دوخته می‌شود! شاید حسین زمزمه می‌کرد: «کدام را آرام کنم؛ مادر را یا شیرخواره را؟» که ناگاه از آن طرف میدان صدایی شوم به گوشَت می‌رسد: «کدام را نشانه بگیرم، پدر را یا پسر را؟» و تو می مانی و ناگاه لاله ای پرپر شده در میان آغوش پدر و نگاه مادر که آرام شده، آرام و مبهوت! و حسینی که خون گلوی شیر خواره را، یا بهتر بگویم خون دلش را رهسپار آسمان می‌کند تا بماند به یادگار تا روز ظهور... به ناگاه پرده ای میان تو و کربلا حائل می‌شود؛ حالا تو مانده ای و بار خون علی اصغر بر دوشَت! حال می‌دانی گهواره‌ها باید همیشه فرزندی از محبان حسین در آغوش بپرورانند برای منتقم کربلا... ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
امسال اولین سال بود! ذوق و شوقی مثال نزدنی تمام وجودش را تسخیر کرده بود؛ کوله‌‌باربچه ها را که امسال دیگر از آب و گل در آمده بودند می‌بست تا مهیای پا گذاشتن در مسیری قدسی شوند! مسیری که سالهاست چراغش روشن است و مشعل هدایتش در دست روشن ضمیرانی عاشق حسین! آن‌ها راهی پیاده روی اربعین می‌شدند، آن هم خانوادگی! مادر می دانست، این راه، این مسیر هدایت باید روشن بماند تا روز ظهور؛ میان محبان حسین، این عشق میراث خانوادگی ست! ****** دخترک حسی عجیب داشت، حس یک تکلیف بزرگ؛ چادر مشکی که مادر امسال برای جشن تکلیفش،هدیه داده بود، بر سر کرد! مادر در جواب او که پرسیده بود، چرا هر سال اربعین، مردم به این پیاده روی می‌روند گفته بود: «این راه، مسیر هدایت ماست؛ این پیاده روی پیغامی‌ ست برای جهانیان که بدانند عشق حسین برای ما تکلیف است و ما مشتاق و رهرو راه این تکلیف تا روز ظهور! فرقی نمیکند در سرمای استخوان سوز زمستان باشد یا گرمای جگرسوز تابستان؛ ما پای این عقیده ایستاده ایم؛ از زمان حسین تا زمان ظهور؛ یک روز جابر و امروز تو؛» دختر چادر مشکیش را پوشید و راهی پیاده روی اربعین شد؛حالا او می دانست، این راه، این مسیر هدایت باید روشن بماند تا روز ظهور؛ ****** زن جوان چادر رنگیش را بر سر کشید و همسرش را از زیر قرآن رد کرد؛ مرد، کوله بارش را بر شانه انداخت؛ لبخندی زد و گفت: «همسفر هر ساله ام؛ امسال بدون تو باید راهی شوم؟» زن جوان دستی بر باری که درون خود داشت گذاشت و لبخند زنان گفت: «این راه، این مسیر هدایت باید روشن بماند تا روز ظهور؛ برای روشن ماندن این مسیر، گاهی باید پا در مسیر نهاد و باری را بر دوش کشید و گاهی باید ماند و باری را بر جان خرید! فرقی نمیکند،هدف هر دوی ما، روشن ماندن راه حسین است تا روز ظهور؛ امسال من یک اربعینیِ جدید در جان می‌پرورانم؛امسال تکلیف من این است!»
 ******
باز اربعین رسید، باز مثل هر سال، عده ای از ما مادران در راه تکلیفی بزرگ، راهی مشّایه شدیم و عده ای ماندیم! فرقی نمی‌کند، هدفِ اربعینی ما یکی‌ست: «روشن ماندن مسیر حسین تا روز ظهور»! آری ما مادران، میراث پرورانِ عشق حسینیم و نمی گذاریم راه حسین،بی رهرو بماند! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
یه شروع خوب خیلی مهمه! 😎 شنیدید قدیمی ترها میگن لحظه سال تحویل مشغول هرکاری باشی تا آخر سال درگیرشی؟ 🤓 یادش بخیر؛ یادتونه چقدر مواظب بودیم شروع سال، خودمون رو مشغول محبوب ترین کارمون کنیم که تا آخر سال مشغول همون کار باشیم؟! 🙃 مثلا یه عده قرآن و دعا میخوندن که تا آخر سال، هر روزشون خدایی باشه؛ 😇 یه عده کتاب میخوندن؛ 🤓 یه عده هم خودشون رو خوشگل موشگل می‌کردن😉 البته هنوز هم این اعتقاد تا حدودی رایج و مرسومه! ... یادمه یه سال، نزدیک لحظه تحویل سال، داشتم ظرف می‌شستم و ناگهان: «آغاز سال یک هزار و سیصد و...!» 🌺🌺🌺 عاخ عاخ! 😵‍💫 من در دوران نوجوونیم، رابطه‌ی کارد و پنیری با ظرف شستن داشتم و حالا؛ تصور اینکه تا آخر سال، همش درگیر ظرف شستن باشم، حس و حالی بهم داده بود در حد حس و حال دیدن قلعه هزار اردک و شنیدن صدای زمخت راوی داستانش!! 😱 ... گذشت و گذشت و به امروز رسیدم! حالا که بیشتر، این اعتقاد گذشتگان رو مرور می‌کنم، بیشتر به اهمیت «نقطه‌ی شروع» پی ‌می‌برم! 👌 شاید مقصود از کلام قدیمیا این بوده: «نقطه‌ی شروع، می‌تونه سرنوشت یه کار رو تعیین کنه!» 🧐 پس باید بیشتر حواسمون به نقطه‌ی شروع های زندگیمون باشه! 🙂 مثل امروز: «روز شنبه: ۱ مهر»🥳 آغاز هفته، آغاز سال تحصیلی! 📌امروز، نقطه‌ی شروعه! نقطه ای که میتونه بالاترین تاثیر رو روی سال تحصیلی بچه ها داشته باشه! 📍 پس برای ساختن یه شروع خوب، امروز خونه رو به عشق سرباز کوچولوهای آقا، که در حال تحصیلن برای ساختن آینده؛ ترتمیز و مرتب کنیم؛ ✨ ناهار مورد علاقه شون رو بپزیم و همون طور که با قرآن و دعا و لبخند، بدرقه‌شون کردیم؛ با لبخند و روی خوش و خدا قوتی اساسی به استقبالشون بریم! 😎 یه برنامه مرتب و مناسب برای سال تحصیلیشون بچینیم! امروز یک نقطه‌ی شروع، در سرنوشت آینده سازان این کشور و سربازان ظهوره!💥 پس، بهترین شروع رو براشون بسازیم... 🤩 به امید آینده‌ای روشن برای جوانه‌های این مرز و بوم! 🌱 یا علی...🌹 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
سه کتاب؛ سه جرعه زندگی! از قاب نوشته‌هایشان به «مادری» می‌نگرم! قابی را می بینم که عطر مادرانه اش به جانم طراوت می بخشد! مادری که برای بار چندم مادر می‌شود و حالا برای بار چندم غرق در شادی‌است، حتی در میان سختی‌های زندگی، مست رایحه‌ی مادری‌ست و می‌جنگد با هر آنچه که با مادریش در جنگ و تعارض است؛ دست مریزایی از اعماق جان،نثارش می کنم و می بوسم دست مادریش را! قاب دیگری را می‌گشایم؛ بانویی که حسرت مادرشدن دارد و همسرش آرزوی پدر شدن را! خط به خط داستانش را میخوانم و خط به خط برای مادرشدنش دعا می‌کنم! با ناامید شدنش، چشمانم غرق در اشک می‌شود و با اضطرارش غمگین می‌شوم! او در حسرت مادری‌ست اما... قاب دیگری را می گشایم؛ مادری که از سه باره مادرشدنش خجل است و این خجالت مجوزی برای قتل جنین! زوجی که فکر می‌کنند حالا وقت آمدن فرشته ای به زندگیشان نیست؛ هنوز تازه عقد کرده اند!! پدری که دست روزگار بر او سخت گرفته و حالا تصمیم گرفته دستی را از زندگی کوتاه کند، آن هم دست اولادش را!! و من میان داستان هایشان دست و پا میزنم تا بگیرم دست آن فرشته ای که حالا دست او دیگر از این جهان کوتاه شده!! دوست دارم فریاد بزنم بر سرشان که به چه جوازی؛ آخر به چه گناهی؛ « بای ذنب قتلت!!!» دوست دارم فریاد بزنم بر سر تمام آن هایی که گفتند این جنین نباید پا به دنیا بگذارد، این جنین باید بمیرد!! و جای خدا، خدایی کردند و... عده ای از ترس آبرو، عده ای از ترس فقر و عده ای هم دست‌مایه آزمایشها و جوازهای من در آوردی و خلاف شرع سقط!! و حالا غنچه‌ای پرپر شده، که نیامده، بار رفتن، بست! اشک هایم را از دیده پاک میکنم و به قاب دیگری می نگرم؛ مادری که به جرم مادری و حفاظت از جان جنینش از دید نزدیک ترین فرد زندگیش _همسرش_گناه کار است و مستحق عذاب! عذابی از جنس بی مهری گرفته تا کبودی و زخم های جان و تن! اما شانه خالی نمی کند از بار مادری و میان هق هق گریه‌هایش فرزندش متولد می‌شود و حالا این فرزند می شود نور چشم پدر!!! مادری که با هربار مادری تا پای مرگ می‌رود اما باز دلش هوای مادرشدن دارد! داستان عجیبی‌ست، داستان تولد انسان‌ها!! و حکایت عجیبی‌ست حکایت آزمایش و امتحان های الهی! عده ای چه پیروزند و عده ای چه سرافکنده! و پاداش و عقوبت هایی که همین‌جا، همین، دنیا به سراغشان می‌آید! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 من از خواندن این سه کتاب بسیار لذت بردم و پیشنهاد می‌کنم حتما مطالعه بفرمایید؛ مایه دلگرمی مادران و هم چنین عبرت آن هایی ست که شاید تصمیم به سقط جنین گرفته اند! نام این سه کتاب زیبا و دلنشین: فکرشم نکن(روایت‌های مادرانه)، پناهم باش(روایت های مستند از موضوع سقط عمدی جنین)، دوجان(خرده روایت های بارداری) ممنون از دوست عزیزم که این سه کتاب را به صورت وقف در گردش در اختیارم قرار داد؛ چه سنت خوبی‌ست: «وقف در گردش کتاب‌های خوب!» ❤️ ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
دوست دارم از تمامی کسانی که برای حادثه اتفاقی مرگ دختر ایرانی یقه پاره کردند و کشور را به خاک و خون کشیدند بپرسم: امروز و در جریان قتلگاه فرزندان غزه و فلسطین کجایید؟ کجایید که دم از مرگ انسانیت بزنید و سیاه برتن فضای حقیقی و مجازی کنید و لباس سرخ انتقام بپوشید؟ چرا چشمانتان را به روی حقیقت بستید؟ چرا صدای شومتان را بریدید؟! چرا به یک گوشه خزیدید؟ حالا و در این معرکه کودک کشی کجایید؟؟ شما با نظام جمهوری اسلامی ایران زاویه ندارید، بلکه شما با انسانیت هزاران فرسخ فاصله دارید! نه دین دارید نه احساس نه شرف و نه انسانیت! تاریخ هیچگاه فراموش نمی کند لاشخور صفتی شما را ! چقدر زود چهره‌ی حقیقی‌تان را نمایان کردید! و چنگال خونی تان را از دستکش مخملی صورتی حقوق زن بیرون آوردید! کجاست مشعل زن زندگی آزادیتان؟ کجاست ندای زن زندگی آزادیتان برای زنان و دختران فلسطین؟ شمایی که برای گیسوی پوشیده شده‌ی دختر ایرانی ترانه سرودید و اشک ریختید، حالا کجایید برای گیسوی به خون خضاب شده‌ی دختر فلسطین! کجایید حالا که سایه مرگ، حق زندگی زنان و دختران و حتی اطفال فلسطینی را گرفته؟ به کدام گوشه خزیده اید و خفقان گرفته اید! نفرین برشما و زندگی پر از نیرنگتان! نفرین بر شما و یک بام و دو هوایتان! لعنت بر شما و دست های در دست شیطانتان! لعنت بر شما و شعار پر فتنه و نیرنگ زن زندگی ازادیتان! چه پیوند شومی و چه وصلت نامیمونی ست پیوند و وصلتتان با کودک کشان اسرائیل! آه از این همه بی شرفی!!! آه از رخت بستن انسانیت! دختر غزه چقدر مظلومی... ما را ببخش! ما را در غمت شریک بدان! دختر غزه چقدر مظلومی! ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
بخشی از سختیهای چند فرزندی بدون روتوش😉 میخوام امروز یه قسمت از سختیای چند فرزندی براتون بگم، البته کمی اغراق برای نمکین تر شدن متن بهش اضافه شده و البته یه جاهاییش هم از قلم افتاده.... و البته تر فقط تجربیات شخصی بنده نیست، بلکه حاصل گفت‌وگو با باقی مادران چند فرزندیه! بریم با هم بخونیم و بخندیم: ☺️ من از وقتی چند فرزندی شدم وقتی میرم جایی مهمونی یا تفریح به تلافی حجم کارای داخل خونه دوست دارم برم یه گوشه و فقط استراحت کنم،تو تصوراتم از این چترای آفتاب گیر که لب ساحل میزارن و رو صندلی میشینن و ابمیوه میل میکنن داشته باشم و لم بدم و استرااااحت کنم! آمّااااا: صابخونه: بریم تفریح؟ 😌 من: بعله😎 بچه ها: حمله به سمت چمدووون من: سکته‌ی ناقص چمدون: بمباران اتمی بچه ها: ماااامان روسریم کجاست؟ 😫 مامان اون پیراهنم رو نیاوردین؟ 😡 مامان شونه م نیییست😣 مامان جورابام کو 🙄 مااااااااامااااان تو دستشویی یه حشره‌ی یک میلیمتری ناشناخته ست بیاین بکشینش!🐛 و در این میان عطر خوش پوشک وروجک خانوم لذت بی نظیر این سمفونی نااااب رو واسم کامل میکنه🤯 من: بدو لباس اینو بپوش؛ موی اونو ببند،از اعماق چمدون جوراب پیدا کن از داخل کیف کمری، گیره روسری پیدا کن، پوشک اینو عوض کن جوراب اونو پیدا کن طلق روسری خودتو که به دست فسقلی خانوم تاب برداشته فیکس کن، لباسای اضافی برای بچه ها آماده کن و .... صابخونه: عزیزم کمک نمیخوای؟ منِ درونیم: چراااا😫 منَ بیرونیم: نههه، تمومه عزیزم، کار خاصی نداشتم🥲 موقع بیرون رفتن: صابخونه: سرحال و عینک آفتابی و کرم ضد افتاب زده! بچه ها: خوشحال و شاد و خندانم خوان! من: کرم ضد افتاب به روسری مالیده و استخوان های از هم پوکیده!لبخندی تصنعی بر لب و چک کردن کیفم که پوشک اضافه برداشتم؟ دستمال مرطوب؟ دستمال غیر مرطوب! لباس اضافه! کیفم:فریاد میزنه بابا دارم میترکم؛ بشین خونه چیکار داری میای بیرون تو! چتر لب دریا و آب میوه و صندلی تصوراتمم در حال رییسه رفتن از خنده به حال من🥴 و من: من هیییچ من سکوت! 😶‍🌫 این داستان قشنگ ما چند فرزندیاست: همه وقتی میرن بیرون خسته میشن ما قبل از رفتن به بیرون تا همه رو سر و سامون بدیم خسته میشیم! وقت رسیدن به مقصد، تا از ماشین پیاده میشم هنوز در حال شکوندن قولنج هستم که می بینم یکی از بچه ها رنگش یه طوری شده وبه خودش میپیچه!😵‍💫 بله ، خودشه! 🤕 مستاصل به این ور و اونور نگاه میکنم تا تابلوی سرویس بهداشتی رو پیدا کنم! اونوقت با خشم اژدها، تو چشماش خیره میشم: مگه توخونه نرفتی دستشویی!!!! _تقصیر من نیست، آبجی دیر از دستشویی اومد، دستشوییام قایم شدن الان اومدن🤐 و من:... همین یک جمله خنده دارش کافیه تا من بخندم و فراموش کنم آنچه گذشت را! 😌 چه سختی شیرینیه مادری! چقدر چشمای معصوم بچه ها ارامش میده به قلبم!! ارامشی که مرهمی ست بر تمام سختیا! داستان بالا رو خوندین؟ سخت بود؟ اعصاب فولادین میخواست؟ حق با شماست! 👌 اما یک نکته رو فراموش نکنین! ✅ خیلی از ما مادرای چندفرزندی تمام این سختی ها رو لمس کردیم،حتی شرایطی دشوار تر از این! 😢 خیلیها به ما میگن: واقعا چرا با این سختیاااا بچه میخواین! بخدا اعصابتون فولادیه؛ بزارین همینجا راز این صبر و توان رو بهتون بگم! 🤑 خدا فرمود:«نحن نرزقکم...» 🌹 این صبر و تحمل، این نیروی عشق به مادری کردن که تمام سختیا رو با دیدن یه لبخند بچه ها فراموش می کنی و هزاااار بار بیشتر از هرانسان بی فرزندی لذت میبری از تفریحاتت کنار بچه ها با اون دنیای شیرینشون، فقط و فقط رزق خداست که وعده داده! 🌿 صبر رزق خداست... توان رزق خداست... عشق رزق خداست... که با آمدن هر فرزند برای مادر و پدر، چندین برابر میشه و نیرویی عجیب بهشون میبخشه ، نیرویی که سدی میسازه در برابر مشکلات... پس برای فرزند آوری و تحمل سختیاش، به درون خودت نگاه نکن که من تحمل و صبر و توان ندارم، اینا رزق الهیه... همش هدیه خداست که با همین فرشته های کوچیک خونه، نصیب مادر و پدر میشه و از مادر و پدر یک انسان قوی میسازه! به خدا اعتماد کن!... ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
هدایت شده از  آينــــــــــﮫ‌ ی مادری
انگار همین دیروز بود که رشته‌ی پرستاری قبول شد! 😍 از همان کودکی، از بازی با عروسک‌هایش گرفته تا انشاء مدرسه‌اش با موضوع شغل آینده، طعم پرستاری داشت! 👩‍⚕ وقتی خبر قبولی را به خانواده داد، چشم های پدر برق شادی زد و چشم های مادر خیس اشک ذوق شد! 🥺 دوست و آشنا هر روز تماس می گرفتند و به صفورا تبریک می گفتند؛ 😎 این روزها قشنگ‌ترین روزهای زندگی صفورا بود؛ 😍 هر روز وقت رفتن به دانشگاه، با اشتیاق شالش را دور سر می پیچید و با وسواس مرتب می کرد؛ کفش هایش تمیز و براق بود و خط اتوی لباس‌های زیبا و رسمیش، هیچگاه فراموش نمی‌شد... 👩‍⚕ و حالا امروز،صفورا چه زیبا شده بود در لباس فارغ التحصیلیش👩‍🎓 **سالها گذشت و صفورا، حالا یک پرستار تمام عیار شده! از آن دست پرستارهایی که بیمارها وقت و بی وقت به بهانه های مختلف صدایشان می زنند تا نه فقط با قرص و دارو که با لبخند مهربان و پرانگیزه اش، درمان شوند! ☺️ حالا نام صفورا ، پر طرفدارترین نام، در بین اهالی بیمارستان المعمدانی بود! 😊 نه تنها بیمارها که از پزشک و پرستار گرفته تا خدمه و همه، هرجا کم می‌آوردند، این صفورا بود که با مشاوره‌هایش، بامهربانی‌هایش، با همدردی ها و با صدای آرامَش، آرامِش به جانشان می نشاند و خستگی را از قلب و روحشان می زدود... 😇 به خصوص این روزها! روزهای سردی بود...بیمارستان، حتی تابستان هایش هم سرد است اما هیچگاه، المعمدانی انقدر سرد و غم زده نبود! صدای شیون از گوشه به گوشه به گوش می رسید! 😔 پدری نعش دو فرزندش را به دوش می کشید و مادری قنداقه‌ی خونین به دست، ضجه می‌زد؛ دختری به دنبال جنازه مادر می‌دوید و فریاد یتیمی می‌زد، پسری چشم هایش غرق ترس بود و با لکنت، بریده، بریده مادرش را صدا می زد؛ تازه دامادی، بر کفن سفید عروسش، عاشقانه اشک می ریخت و غزل جدایی می نوشت و تازه عروسی، با لباس سفید خونین، از ریختن سقف آرزوهایش گریه می کرد و بر سر و صورت می زد... 😭 و صفورا... خبری از اتوی لباس و شال‌های زیبایش نبود! حالا، دیگر صفورا سرتاپا غرق خون بود و اشک!🩸 😭 صفورا گاه زخم دست کودکی را می بست و گاه دل زخمی مادری را تسکین می داد!❤️‍🩹 صفورا حالا هر چه زخم می‌بست این جراحت ها، تمام ناشدنی بود! 😭 صفورا حالا هزار بار تکثیر شده بود و هر ثانیه، بالای سر مجروحی میان اشک هایش لبخند التیام می‌زد! صفورا خسته بود، هزاران بار خسته... 😓 چشم هایش خسته‌ی دمی خواب بود و... 😔 و ناگاه، به یک لحظه... ❤️‍🔥 دیگر بیمارستان المعمدانی، ساکت و خاموش شده... 😔 صدای ضجه‌ها، گریه و فریاد‌ها، صدای دستگاه های آی سی یو و صدای پِیج پزشک ها...! دیگر هیچ صدایی نیست! 😭 به نگاه، صدای سوت موشک و صدای وخیم انفجار... حالا صفورا خوابیده و به احترام چشمان خسته‌اش، بیمارستان المعمدانی یکپارچه غرق سکوتی ابدی شده؛ تا صور اسرافیل... ‼️📣 صفورا جان شهادتت مبارک... 😭 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
امان از این سینوزیت! 🤕 سرم را میان دست‌هایم می‌فشارم تا شاید کمی دردش تسکین پیدا کند! 🤦‍♀ هر چه می‌گذرد، بدتر و بدتر می‌شود، نمازم را به سختی می‌خوانم و در رکوع و سجود، هربار، از شدت درد، جانم به لبم می‌رسد! 😖 روی کاناپه دراز می‌کشم، دختر کوچکم خیلی وقت نشناس شده و هر لحظه خود را در آغوشم رها می‌کند! 😣 هر چند هم به او می‌گویم:«الان نه! حالا وقتش نیست»؛ به گوشش نمی‌رود که نمی‌رود! 😡 درد هر لحظه شدیدتر می‌شود و حالا حتی نمی‌توانم گردنم را هم تکان دهم! 😭 امشب نبود همسرم و شیفت کاریش هم مزید بر علت شده و دلتنگی از قلبم به سرم زده! ❤️‍🩹 شاید به نظر خنده‌دار بیاید؛ مگر می‌شود، با چهار بچه و این‌همه مشغله، یک شب نبودن همسرم مرا دلتنگ کند؟! 😳 آری؛ حالا حتی بیشتر از زمان دو نفره‌هایمان دلتنگش می‌شوم، وقتی جای خالیش را نه تنها از قلب آزرده‌ی خودم؛ که از قاب چشم فرزندانم می‌نگرم! 💔 از شدت درد دراز می‌کشم و از دختر بزرگم خواهش میکنم خواهرانش را به اتاق ببرد و آرام بازی کنند تا شاید، سکوت کمی از این درد بکاهد! 🤫 اسم درد را که می‌شنود، با اضطراب نگاهم می‌کند:«مامان، مریض شدید؟» 😱 لبخند سردی میزنم:«نه مامان، چیزی نیست، نگران نباش» 🙄 اما... 😑 سکوت هم دردم را تسکین نمی‌دهد؛😮‍💨 مقاومت بی فایده است،🙌 باید داروی مسکّنی تهیه کنم و باز آنتی بیوتیک را مهمان جانم کنم... 🥴 به سراغ جعبه‌ی امداد با آن علامتِ «+» قرمز و بزرگش می‌روم... ✍آينــــــــــﮫ https://eitaa.com/Ayenehmadari https://ble.ir/ayenehmadari
... به سراغ جعبه‌ی امداد با آن علامتِ «+» قرمز و بزرگش می‌روم... اما پاسخ تمنّایم منفی ست! 😔 از این بدتر نمی‌شود! مسکّن تمام کرده ایم! 🤬 حالا وقتش بود؟ 🤨 مانده‌ام حالا که همسرم نیست؛ این ساعت از شب، با این حجم از درد، چطور پشت فرمان بنشینم و به داروخانه بروم؟!😓 از شدت درد و عصبانیت، دندان‌هایم را به هم می‌فشارم و راهی داروخانه‌ می‌شوم! 🙄😤 آخ که چقدر جای خالی همسرم را بیشتر حس می‌کنم...😭 بی حوصله پشت پیشخوان داروخانه می‌روم: «دو بسته استامینوفن ۵۰۰ میخواستم!» تشکری نه چندان نمایان می‌کنم و سوار ماشین می‌شوم! حالا یک لیوان پر از آب و یک قرص سفید رنگ بی‌روح، راهی جان خسته‌ام می‌شوند!🤒 همان‌جا، یک گوشه‌ می‌نشینم و دورتا دور آشپزخانه را از زیر نگاهم می‌گذرانم؛ 😕 هیچ چیز سر جایش نیست! نه تنها آشپزخانه، که کل خانه در همان نصف روز زیر و رو شده! 🤕 به دخترکانم می‌نگرم که غمگین و بی‌حوصله روبروی تلویزیون، به صف، دراز کشیده‌اند و برنامه‌ی نه چندان دلنشینی را از قاب نهال می‌بینند! 😞 حتی دختر کوچکم که از دیدن لبخند گرم و در آغوش کشیدن مادرانه‌ام مایوس شده، به تقلید از خواهرانش دراز کشیده و به تصاویر نامفهوم تلویزیون خیره شده! 😢 «اصلا وقتی مادرها مریض باشند، هیچ چیز سرجایش نیست!» انگار بیماریشان مویرگی به جای جای خانه و قلب اهالیش رسوخ می‌کند و آن‌ها را به بند غم میکشاند! 😭 حالا کمی از سردردم کم شده... آهی از نهاد می‌کشم و ناگاه... ❗️ «مــــادری» را می‌بینم، دردمند در بستر آرَمیده! 🥀 سینه‌اش گلگون، پهلویش زخمی، صورتش نیلی و جای فرزند نرسیده‌اش، خالی... 😭😭😭 پسر بزرگش اشک می ریزد، اشک غیرت؛ گیسوی دخترکانش پریشان و حسینش... حسین هنوز خیلی کوچک است و جانش به جان مادر وابسته... 💞 و همسرش؛ همسرش؛ همسرش... 😭😭😭😭 همین کافی‌ست که همسرش علیِ خیبر شکن باشد و درب خانه‌اش سوخته... ❤️‍🔥 امام جامعه باشد و تنها در گوشه‌ی خانه به بند صبر کشیده! ذوالفقارش در غلاف باشد و غلاف شمشیر بر بازوی فاطمه... 😭 همین کافی‌ست که «علی» باشد و فاطمه این‌چنین باشد! علی به چشمان فاطمه چشم دوخته و التماس از نگاهش می‌بارد: «ببین می‌توانی بمانی، بمان؛ عزیزم تو خیلی جوانی،بمان...» 😭😭😭 فاطمه؛ چشمان خسته‌اش را می‌گشاید... خانه و اهلش را از نگاه می‌گذارند... نگاهش به نگاه ملتمس علی گره می‌خورد 😔 همین نگاه کافی‌ست؛ همین که فاطمه باشد و خانه این‌چنین باشد... همین که فاطمه باشد و علی غمین باشد... 😭 یک دست به دیوار، یک دست به پهلو، رنگ پریده و گونه‌اش نیلی، صورتش را می پوشاند از علی... 😭 آهسته برمی‌خیزد؛ اصرارهای فضه برای در بستر ماندن «مـــادر» بی ‌فایده‌است... 😔 دورتادور خانه را با آخرین سوسوی چراغ زندگیش گرم می‌کند! ❤️ حسن را دلداری می‌دهد، حسین را آهسته به سینه‌ی شکسته اش می‌چسباند و زیر گلویش را می‌بوسد؛ 😭 زینب را صدا می زند و موهایش را شانه می‌زد و رازی مادرانه در گوش دخترش به امانت می‌ سپارد... ‼️ این راز هر چه هست مربوط به آن بقچه ست! ❗️ آن بقچه و پیراهن کهنه‌ی درونش... 😔 آن پیراهن و حسین و... 😭 کور‌سوی چراغ مادر هم، حالا خاموش شده و در خانه‌ی غمزده‌‌یشان، به برکت آخرین حضور و حرکت مادر، همه چیز سرجایش است؛🥀 اما... مادر دیگر سرجایش نیست... 😭 اشک روضه‌ی نخوانده ام را از گونه برمی‌گیرم و به مدد نامش برای گرما بخشیدن به خانه برمیخزم... 😢 حالا به مدد ذکر «مــــــادر» همه چیز سرجایش است ❤️ و دیگر خبری از «سر‌درد» نیست... 🖤 فدای نام شفابخشت، «حضرت عشق، حضرت مــــــادر» ༺༻السلام علیک یا فاطمه الزهرا༺༻ ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
ایرانی را گفتند، اگر یک دقیقه بیشتر عمر کنی آن یک دقیقه را به چه می پردازی؟ کمی تامل کرد و گفت: «میوه و اجیل و هندوانه گرفته و آن یک دقیقه را تا جایی که جا دارم فقط میـــخورم» 🫠 بعله، اینجوریاس... 😎 یلــــــداتون مبارک🌹🌹🌹🌹 ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
صدای زنگ پیام ایتا بلند شد. نوار اعلان گوشی پیام محدثه را نصفه نیمه، نشان می‌داد: «فاطمه بایدم رای بده...» توی گروه ۶۳ نفریمان، چهارتا فاطمه بودیم که دوتایمان موافق و دوتایمان مخالف شرکت در انتخابات بودیم. این چند روز صدای زنگ ایتا را بسته بودم از بس موج پیام‌های موافقین و مخالفین، سرم را پر کرده بود؛ اما امروز منتظر پیام اعلام ساعت جلسه‌ی فرهنگی مسجد بودم که با اولین زنگ پیام رفتم سراغ گوشی. از روی کنجکاوی که محدثه کدام فاطمه را روی دست گرفته، پیامش را لمس کردم و صفحه‌ی گروه دوستانه‌مان باز شد؛ دوستانی که یار گرمابه و گلستان خوابگاه دانشجویی بودیم و حالا هرکدام، گوشه‌ای، گرمابه و گلستان و یاری داشتیم: «فاطمه بایدم رای بده، مجلس هیچ‌کاری نکرده باشه واسه اینا خوب تو کاسه‌شون گذاشته؛ قانون جوانی جمعیت و وام و ماشین» و بعدش ایموجی چشم لوچ زبان دراز و زردک اشک ریز از خنده؛ همیشه حرفش را با بدترین نوع طنز بیان می کرد و وقتی تکه‌های جگرت را می‌دید خیلی راحت می‌نوشت: «شوخی کردم؛ ناراحت که نشدی؟ می‌دونم جنبه ش رو داری، شوخی می‌کنم باهات» و بعد ایموجی لپ گلی خندان خجالتی! می‌دانستم شوخی نکرده و حرف دلش را نوشته؛ شروع کردم به نوشتن: «یعنی تو چون زمین و ماشین بهت ندادن رای نمیدی؟ این صفت خوبی نیست که تا پول داری رفیقتم... » پشیمان شدم و این جدل نامه را، ننوشته، پاک کردم! یاد نهمین قرعه کشی خودرو افتادم که باز ایران‌خودرو بدون هیچ ایموجی برایم نوشت: «برنده نشده‌اید.» بعدش هم نگفت «ناراحت شدی؟ شوخی کردم!» یا اخرین تماسم با مدیر مسکن و شهرسازی: «اقا زمین ما چی شد؟چرا هیچ خبری نشده تو این یک‌سال؟» و او ملچ ملوچ کنان، خون‌سرد جواب داد: «خانم عجله نکنین بالاخره زمان‌بره، دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره!» بالای نوار نارنجی ایتا ظاهر شد: مریم در حال نوشتن... دستم را از روی صفحه کلید برداشتم تا اول نظر بقیه را بخوانم: «محدثه؛ فاطمه هنوز ماشین و زمین نگرفته» فاطمه(ی موافق) در حال نوشتن: «گیرم گرفته باشه! مگه شما نمی‌گین این مجلس و بقیه هیچ‌کار مفیدی نکردن، حالا که یه قدم واسه خونواده‌های خوش جمعیت و جوونی کشور برداشتن، مسخره می‌کنی؟ هر کار خوبی تو کشور انجام بشه، سودش رو مردم خودمون می‌برن!» محدثه در حال نوشتن: (سه ایموجی چشم نازک کرده‌ی لب کج) «باشه بابا(ایموجی چشم نازک، هلال لب به پایین) حالا یه کار کرده که به قول خودتون اونم نصفه نیمه و البته در راستای اهدافشون!!» فاطمه‌ی مخالف، ایموجی از خنده غش کرده را شش تا کنار هم توی یک پیام ردیف کرد و دو سه تا هم لایک ضمیمه‌اش! محبوبه‌ که در بحث‌های مختلف، کمتر اسمش در حال نوشتن ظاهر می‌شد، نوشت: «محدثه جان، قانون مشکلی نداشته؛ مساله نحوه اجراست، دلیل محکم تری بیار واسه رای ندادن!» سمانه نوشت: «معیشـــت!واسه این چه کردن؟ اخبار شاسی‌ها رو شنیدید؟» فریباکه تازه پیام آخر را خوانده بود‌، نوشت: «درسته معیشت هنوز خیلی ایراد داره، درسته بعضی نماینده‌ها سوء استفاده کردن از جایگاهشون، اما محدثه جان، اگه رای ندی؛ دیگه بهشون شاسی نمیدن؟ سفره‌ت رنگین میشه؟ رای بده ولی به اهلش، راه‌های مطالبه رو یاد بگیر، مثلا همین قانون شفاف سازی ارا...» محبوبه تیتروار نوشت: «قانون الحاق دولت ج.ا.ایران به سازمان همکاری شانگهای میدونی چیه؟ افزایش شمول پوشش دهی بیمه برای بیماری‌های خاص روشنیدی؟ قانون جهش تولید دانش بنیان، اصلاح قانون مالیات‌های مستقیم و....؛ یه سری از این دست قوانین، که اگه درست اجرا بشه معیشت هم بهتر میشه.» زهرا هم به جمعمان اضافه شد؛ زهرا در حال نوشتن... «از کی تا حالا امریکا و بی بی سی و امثالهم، نگران عدم قانون‌گذاری درست مجلس و سفره‌ی ما شدن! اونا خیلی دلسوزن چرا داروهای خاص رو تحریم می‌کنن، خداییش هیچ دلیلی نداشته باشم رای می‌دم چون اونا میگن رای نده! » حالا نوبت به من بود جمله‌ی پایانی این بحث را بگویم: « اره محدثه جان، من باید رای بدم‌؛ یه زمانی می‌گفتن ما رای می‌دیم چون واسه حفظ این کشور شهید دادیم، نمی‌تونیم به سرنوشتش بی تفاوت باشیم؛ امروز من به عنوان مادر پنج فرزند، رای می‌دم چون واسه جوونی این کشور، چند تا جون تازه تو دامنم پرورش دادم، نمی‌تونم به آینده‌ی بچه‌هام بی‌تفاوت باشم همون‌طور که به سالمندی کشور بی تفاوت نبودم!» ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari
مادران تمدن ساز بارها شنیده بودیم: «پشت هر مرد موفق، زنی موفق ایستاده است.» حالا دیده‌هایمان مهر تایید شنیده‌ها شده... امروز که با چشم خود نقش تمدن ساز مادران را دیدیم، بهتر می‌شود فهمید چرا تمام تلاش دشمن تمرکز یافته روی کمرنگ کردن و بی ارزش جلوه دادن مادری... امروز سبزی دامان مادرها، جلوه‌گر شده در سرخی خون شهدا. حواسمان باشد، این روزها بار مادری بیشتر روی شانه‌هایمان سنگینی می‌کند... ✍آينــــــــــﮫ لینک کانال ما در ایتا: https://eitaa.com/Ayenehmadari لینک کانال ما در بله: https://ble.ir/ayenehmadari