🌷🌷🌷
#قسمت_هشتاد_و_چهار
#باران_رحمت
#به_روایت_علي_احسان_حسني_ و
🍀🍀🍀
ما در محل افرادي داشتيم كه به راحتي از كارهاي زشت خود حرف مي زدند،
#سيدخيلي راحت با آنهارفيق مي شد. البته تمام اين ارتباط گرفتن هاهدف مند بود.
از
تمام كارهايش هدف داشت،هدف اوهم فقط هدايت افراد به سوي خدا بود.
در يکي از همين رزمايش ها قرار بود مانوري انجام بدهيم، قبل از حرکت هر
کدوم ازبچه ها يک سربندي روبرداشتند ومشغول بستن سربند شديم. سربندي که
براي من بود نام مقدس حضرت زينب داشت. تا خواستم سربند روببندم ديدم
#سيد نگاه خاصي به سربند من داره گفت احسان جان نوکرتم مي شه سربندهامون رو
باهم عوض کنيم؟!
گفتم به روي چشم ولي فرقي نداره که؟!دوتا شون هم اسم اهل
بيت:روش نوشته
گفت: براي من خيلي فرق مي کنه، اسم عمه جانم روي سربند تو نقش بسته تا
اين حرف رو گفت بدون معطلي سربند يازينب روبه #سيد دادم وزينت بخش
پيشاني #سيد شد...
ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷