🌷🌷🌷
#قسمت_هشتاد_و_یک
#عنايت_شهدا
#به_روایت_دوستان_شهيد
🍀🍀🍀
#در_ادامه...
✍فشار کار زياد بود.مخصوصًا براي #سيد که خريدهاروهم انجام مي داد.
يک باربعد ازاين که دوره ی خادمي تمام شد، نفري صد هزارتومان به خادمين هديه
دادند. #سيد خيلي ناراحت شد.
گفتم: #سيد جان اين پول هديه است بگير ببر جاي
خير مصرف کن. گفت: اين پول ها براي من مسئوليت مياره.من به عشق شهدا اومدم.
نمي خوام ذره اي نيتم خراب بشه...
اما يك بار ماجراي بسيار عجيبي پيش آمد. #سيد قرار بود براي صبحانه چند صد تا
نون تهيه کنه، نمازصبح رو که خواند از شدت خستگي همون جا خوابش برد.
تا به خودمون بياييم ساعت از ۷ گذشته بود.ديگه فرصتي براي تهيه ی چند صد تا
نون وجودنداشت.
حالا حساب كنيد الان زائرها بيدار مي شوند وصبحانه مي خواهند وما نان نداريم!
ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷