🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس😇 دهه ۹۰😎❣
ما را مدافعان حرم آفریده اند🌷
شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود.رفاقت با او کسی را خسته نمی کرد.
بعد دعای کمیل مسجد بود و کارها تموم شده بود،هادی رو به بچه ها کرد گفت:بچه ها حالش رو دارید بریم زیارت؟؟
بچه ها گفتند کجا؟؟وسیله نداریم😕
هادی گفت من می رم ماشین بابام رو میارم بعد با هم بریم زیارت شاه عبدالعظیم ع😉
بچه ها گفتن باش ما هستیم.
هادی رفت و بچه ها منتظر شدند تا با ماشین برگردد.
بعضی ها که هادی را نمی شناختن فکر می کردند یه ماشین مدل بالا🚕 و.....
چند دقیقه بعد یه پیکان استیشن درب داغون جلوی مسجد ایستاد😊
تنها جایی که از این ماشین سالم بود موتورش بودکه کار می کرد و راه می رفت.
نه بدنه داشت،نه صندلی درست و حسابی.ً...... از همه بدتربرق نداشت و لامپ های ماشین کار نمی کرد😂😂
رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند😂😂😂 هرکی ماشین رو می دید می گفت این که تا سر چهارراه هم نمی تونه بره چه برسه به شهر ری.
اما باهمون شرایط حرکت کردند.چند تا چراغ قوه بر داشتند.وقتی می خواستن راهنما بزنن ،چراغ قوه را بیرون می گرفتند و به سمت عقب راهنما می زدند.😇😇😇
خلاصه اینکه کلی خندیدند و یه زیارت عجیب و با حالی رفتند.
بعدها بچه ها شوخی می کردنذو می گفتند:می خواهیم برا شب عروسی مون ماشین هادی رو بگیریم......😉😉
#داستان های عاشقانه💞
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohada
🌹بسم رب العشاق🌹
❣❣ بچه های باکلاس😇 دهه ۹۰
هادی وارد حوزه شد،روحیاتش تغییر کرده بود.
هادی طلبه ای سخت کوش بود.در کنار طلبگی فعالیت های مختلف انجام می داد.
اما از مهمترین ویژگی های او دقت در حلال و حرام بود.🙂
او بسیار احتیاط می کرد زیرا بزرگان راه رسیدن به کمال را دقت در حرام و حلال می دانند.
او به نوعی راه نفوذ شیطان را بسته بود.همیشه دقت می کرد که کارهایش مشکل شرعی نداشته باشد .
یه روز یکی از دوستان بهش گفت:می دانی شهریه ای که یک طلبه می گیرد،از سهم امام زمان عج است.
هادی با تعجب نگاه کرد 😳 گفت:خب شنیدم ،منظورت چیه؟!
گفت: بزرگان دین می گویند اگر طلبه ای درس نخواند ،گرفتن پول امام زمان عج برای او اشکال پیدا می کند.
هادی به فکر فرو رفت بعد از این ماجرا هادی دیگر از حوزه علمیه شهریه نگرفت.
با موتور کار می کرد و هزینه های خودش را تامین می کرد.اما دیگر به سراغ سهم امام زمان عج نرفت.
و روح بزرگ هادی تحمل زندگی در تهران را نداشت و تمام تلاش خودش رو کرد که روانه نجف بش.......
#داستان های عاشقانه💞
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
❣❣ بچه های باکلاس😇 دهه ۹۰
بلاخره تلاش های هادی به نتیجه رسیدو روانه نجف شد.
زندگی در شهر نجف برای طلبه های علوم دینی همواره با تحمل مشقات و سختی ها همراه است.
برخی ها معتقد بودند که اگر کسی می خواهد همنشینی با مولای متقیان امیرالمومنین ع داشته باشد باید این سختی ها را تحمل کند.
هادی نیز این قاعده مستثنا نبود.وقتی به نجف رفت حدود یک سال و نیم آنجا ماند.
تابستان ۱۳۹۲و ماه رمضان بود که به ایران بازگشت.
تو یکی ازشب ها که با بچه های مسجد دور هم نشسته بودند هادی شروع کرد از خاطرات زندگی در نجف برای بچه ها گفتن:
من وقتی واردنجف شدم نه آنچنان پولی داشتم و نه کسی را می شناختم کمی زندگی برای من سخت بود.😔
دوست من فقط توانست برنامه ی حضور من را در نجف هماهنگ کند.روز اول پای درس برخی اساتید رفتم.نماز مغرب را در حرم خواندم وآمدم بیرون.
کمی در خیابان های نجف دور زدم.کسی آشنا نبود .برگشتم و حوالی حرم جایی که برای مردم فرش پهن شده بود خوابیدم!!
روز بعد کمی نان خریدم و غذای آن روز من همین نان شد . پای درس اساتید رفتم و توانستم چند استاد خوب پیدا کنم.
چن روز کار من این بود که نان یا بیسکویت می خوردم و در کلاس های درس حاضر می شدم.
شب ها رت نیز در محوطه اطراف حرم می خوابیدم .حتی یک بار هم در یکی از کوچه های نجف روی زمین خوابیدم!!! سختی ها و مشقات خیلی به من فشار می آورد .😔
اما زندگی در کنار مولا بسیار لذت بخش بود.😊
#داستان های عاشقانه💞
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس😎 دهه
قسمت بیست و سوم
کم کم پول من برا خریدنان هم تمام شد😞 حتی یک روز کمی نان خشک پیدا کردم وداخل لیوان آب زدم و خوردم.
زندگی بیشتر به من فشار آورد.نمی دانستم چه کنم.تا اینکه یک بار وارد حرن مولای متقیان شدم و گفتم:
آقا جان من برای تکمیل دین خودم به محضر شما آمدم.امیدوارم لیاقت زندگی در کنار شما را داشته باشم.🙂
ان شاءالله آن طور که خودتان می دانید مشکل من نیز برطرف شود.
مدتی نگذشت که با لطف خدا یکی از مسئولان سپاه بدر را که از متولیان یک موسسه ی اسلامی در نجف بود،دیدم.
ایشان وقتی فهمید من از بسیجیان تهران بودم خیلب به من لطف کرد.
بعد هم یک منزل مسکونی بزرگ و قدیمی در اختیار من قرار داد😍.
شرایط یک باره برای من آسان شد.بعد هم به عنوان طلبه در حوزه ی نجف پذیرفته شدم😊
همه ی این ها چیزی نبود جز لطف خود آقا امیر المومنین ع🌹🌹🌹
#داستان های عاشقانه💞
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس😎 دهه ۹۰
قسمت بیست و چهارم
هرچند خانه ای که در اختیار من بود،قدیمی و بزرگ بود ،خیلی ها جرئت نمی کردند در این خانه تاریک و قدیمی زندگی کنند😱😱 اما برای من که جایی نداشتم و شب های بسیاری را در کوچه و خیابان خوابیده بودم محل خوبی بود...😊
بعد از اون شب که تا پاسی ازشب هادی با بچه ها از خاطرات نجف گفت،چن روزی گذشت،هادی برای خداحافظی بعد نماز مسجد ماند و با یکی یکی از دوستان و بچه ها خداحافظی کرد😘 و گفت منزل خودتون نجف تشریف آوردید در خدمتم.
یکی ازبچه ها گفت :هادی جون کجا با این عجله😏 هادی گفت:من آن قدر به نجف وابسته شدم ،وقتی به زیارت کربلا می روم نمی تونم زیاد بمانم و سریع برمی گردم نجف🙂
گفت آدمی که ساکن نجف شده دیگه نمیتونه جای دیگری برود.😢
شما نمی دانید زندگی در کنار مولا چه لذتی دارد.
هادی آنچنان از زندگی در نجف می گفت که فکر می کردی در بهترین هتل ها اقامت دارد😊
اما لذتی که به آن اشاره می کرد چیز دیگری بود.هادی آنچنان غرق در معنویات نجف شده بود که نمی توانست چند روز زندگی در تهران را تحمل کند😔
می گفت:خیلی از وضعیت حجاب خانم ها توی تهران ناراحتم😔 وقتی آدم توی کوچه راه می ره،نمی تونه سرش رو بالا بگیره.
می گفت:یه نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می اندازه😞
اما در نجف این مسائل نیست شرایط برای زندگی معنوی خیلی مهیا است.
#داستان های عاشقانه💞
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
https://eitaa.com/merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس😎 دهه ۹۰
قسمت بیست و پنجم
هادی از موقعی که به نجف رفته بود نگرش خاصی به موضوع ولایت فقیه پیدا کرد.
به دوستانی که در تهران بودند می گفت:شما مانند ماهی 🐠🐟🐬 قدر آب را نمی داند قدر ولایت فقیه را نمی دانید.
مشکل کار در عراق نبود ولایت فقیه هست،لذا آمریکا برگرده این مردم سوار هست و هر طور می خواهد عمل می کند😱😱
ارادت هادی به ولی فقیه بیشتر از قبل شده بود،هر بار که می آمد پوسترهای مقام معظم رهبری را تهیه می کردو با خودش به نجف می برد.روی دیوار اتاقش یه تصویر بزرگ از رهبری بود و زیر اون یه تصویر از شهید ابراهیم هادی.
هادی تو آخرین سفری که به تهران داشت ماجرای عجیبی رو تعریف کرد😳😳
مدتی قبل شخصی می آمد نجف وبه جای ارشاد طلبه ها .....تنها کارش این شده بود که به مقام معظم رهبری اهانت کند😱 او انگار وظیفه داشت تا همه مشکلات امت اسلامی را به گردن رهبری بیندازد من یکی دو بار تحمل کردم و چیزی نگفتم. بعد هم به جهت امر به معروف چند کلامی با ایشان صحبت کردم و او راتوجیه کردم اما انگار این آقا نمی خواست چیزی بشنود😳 فقط همان جملاتی که اربابانش دیکته کرده بودند تکرار می کرد!!!
روز بعد دوباره مشغول اهانت شد.
استخاره کردم با این نیت که این آقا رو خوب بزنم😜 آیا خوب است یانه؟خیلی خوب آمد😉
از جا بلند شدم حسابی او را زدم😎
طوری با او برخورد کردم که دیگه پیداش نشد.
از انجایی که من هیچوقت با هیچ کسی بحثی نداشتم ومشغول درس بودم این اتفاق این موضوع برای همه عجیب به نظر آمد😇
#داستان های عاشقانه💞
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaà
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس😎 دهه ۹۰
قسمت بیست و ششم
هادی در موسسه اسلام اصیل در نجف مشغول بود.
اخلاق خوش هادی با بچه های موسسه باعث شده بود که خاطر خواه هاش زیاد باشن😍
پنج شنبه بود وچن تا از بچه های موسسه می خواستن با ماشین همکارشون برن کربلا،شب جمعه!
هادی با یه حسرت گفت:😢 شما می روید کربلا من رو هم دعا کنید.
بچه ها گفتن خوب هادی تو هم بیا بریم.
گفت جدی میگین😒 من آرزو داشتم بتونم هرشب جمعه برم کربلا😐
ساعتی بعد همه باهم راهی کربلا شدند.
تو راه دوستای هادی می گفتن و می خندیدند😁 سربه سر هم می گذاشتند اما هادی ساکت بود😐
بعد اعتراض کرد و گفت:ما داریم برا زیارت کربلا می ریم.بس این قدر شوخی نکنید😠 و صورتش رو از بچه ها برگرداند وبیرون جاده را نگاه می کرد.😶
به کربلا که رسیدن همه باهم به زیارت رفتن،اما هادی گفت:این جا ،جای زیارت دسته جمعی نیست.هرکی باید بره و تو حال خودش باشه😐 اما دوستاش کار خودشون رو می کردند😱
در مسیر برگشت هم باز دوستان همان روال رو داشتند،هادی گفت 😔 من دیگه با شما نمی آیم ،شما قدر زیارت امام حسین علیه السلام آن هم شب جمعه را نمی دانید.
اما دوباره هفته بعد که به شب جمعه می رسید هادی چون گذرنامه معتبر نداشت،برای همین تنها رفتن براش خطرناک😱 بود با دوستاش راهی کربلا می شد...........
#داستان های عاشقانه💞
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaà
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس😎 دهه ۹۰
قسمت بیست و هفتم
هادی بعد از مدتی که گذشت از موسسه اسلام اصیل بیرون آمد!!!
حسابی مشغول درس شد.عصرها به صورت رایگان برای مردم مستحق کار می کرد.
هادی که با یکی از همکارای موسسه خیلی خودمانی بود داشتند صحبت می کردند،دوستش گفت هادی جان چرا موسسه رو ول کردی هادی گفت من به قصد درس خواندن آمدم نجف!!
گفت:تازه می خوام لوله کشی یاد بگیرم😉 همکارش گفت لوله کشیکش
گفت:اره خیلی از این مردم نجف به آب لوله کشی احتیاج دارند و پول ندارند.
رفت پیش یکی از دوستان و کار لوله کشی های جدید با دستگاه حرارتی رو یاد گرفت.
آنچه را که برای لوله کشی احتیاج بود از ایران تهیه کرد.حالا شده بود یک طلبه لوله کش 😜
او دیگه شهریه طلبگی رو هم نمی گرفت و برای کار هم مزد نمی گرفت.بیشتر روزای خودش رو با چای و بیسکویت می گذراند.
با این حال روز به روز حالات معنوی او بهتر شد.🙂 از آن طلبه هایی بود که به فکر تهذیب نفس و عمل به دستورات دین بود.
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس😎 دهه ۹۰
قسمت بیست و هفتم
با اینکه هادی از موسسه ی اسلام اصیل بیرون آمده بود،اما برای زیارت کربلا در شب های جمعه به سراغ دوستان می رفت و باهم بودند.😉
در آنجا درباره ی مسائل روز و.... صحبت می کردند و نظرات هم رو می شنیدند.
با شروع بحران داعش 😱موسسه به پایگاه حشد الشعبی برای جذب نیرو تبدیل شد.
هادی چند باری به موسسه رفت و می خواست برای نبرد به مناطق اعزام شود،اما با اعزام او مخالفت شد.😔
تو همین رفت و آمدها یکی از دوستاش بهش گفت هادی برو سید رو ببین،او همه کاره هست.اگر تائید کند برای تو کارت صادر می شود و اعزام می شوی😉
هادی برای اعزام به سوریه قبلا پیش سید رفته بود که سید موافقت نکرد و هادی اعزام نشد.
اما این دفعه هادی خیلی به سید اصرار کرد😭😭 او به جهت فعالیت های هنری در زمینه عکس و فیلم ،از سید خواست تا به عنوان تصویر بردار با گروه حشدالشعبی اعزام شود.😍
سید با این شرط که هادی ،فقط حماسه ی رزمندگان را ثبت کند موافقت کرد.
هادی سر از پا نمی شناخت.😃 کارت ویژه ی رزمندگان حشدالشعبی را دریافت کرد و با سید به منطقه اعزام شد.
هادی با یک بار حضور در میان رزمندگان،حسابی در دل همه نفوذ کرد.
از همه بیشتر سید او راشناخت.ایشان احساس کرد که هادی مثل بسیجی های زمان جنگ بسیار شجاع و بسیار معنوی است واین همان چیزی بود که باعث تاثیر گذاری بر رزمندگان عراقی می شد.
بعد از آن برای اعزام به سامراء انتخاب شد.🙂
بعد از اینکه هادی از سامراء به نجف برگشت همه از او تعریف می کردند و هرکسب به نوعی او را الگوی خودش قرار داده بود.😘❤️🌹
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس _ دهه ۹۰ 😎
خانه ای وسیع و قدیمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند.
او دریکی از اتاق های کوچک و محقرآن سکونت داشت.😐
بیشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود.
او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهی دستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.😐 برای زائران غذا درست را می کرد و در بیشتر کارهاشان کمک حالشان بود.
اگر زائری هم نبود به تهی دستان اطراف خانه سکونت می دادو در هیچ حالی از کمک دادن دریغ نمی کرد.
اربعین که نزدیک می شد هادی اتاق ها را به زائران می داد و خودش یک گوشه می خوابید🙂 😶
یک بار مریض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابید اما اتاق را که گرم بود در اختیار زائران راهپیمایی اربعین قرار داد.
او در این مدت با پیرمرد نابینایی آشنا شده بود و کمک های زیادی به او کرد.حتی آن پیرمرد نا بینا را برای زیارت به کربلا هم برد😊
و این آغاز شروع راه عرفانی هادی بود برای سیر الی الله..... 🌷🌷🌷
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس _ دهه ۹۰ 😎
کم کم هادی با رفت و آمدی که به کربلا داشت و هم جواری قبر امیرالمؤمنین علیه السلام وارد وادی عرفان و سیر الی الله شده بود 🙂
از بارزترین ویژگی های هادی که باعث شده بود در این سن کم،ره صدساله را یک شبه طی کند طهارت درونی او بود.
برخلاف بسیاری از انسان ها که ظاهر و باطن یکسانی ندارند😐 هادی بسیار پاک و صاف و بدون هر گونه ناپاکی بود.حرفش را می زد و اگر اشکالی در کار خودش می دید،سعی در بر طرف نمودن آن داشت.
سال ۱۳۹۰که در حوزه کاشف الغطاء نجف درس می خواند بعد از اینکه یه کار پیدا کرد دیگه از شهریه استفاده نکرد.تو یکی از همین روزا ،یکی از دوستای ایرانی اش آمد و به هادی گفت پسر نمی خوای زن بگیری 😎 هادی لبخندی با حجب و حیاء زد 🙂 و گفت:نه فعلا باید درس بخوانم.
رفیقش گفت من که ول کن ات نیستم بچرخ تا بچرخیم😉
بعد از چن وقتی که از ماجرای اون روز گذشت ایندفعه هادی خودش رو به رفیقش کرد و گفت:سید جان اگه یه وقتی مورد خوبی برای من پیدا کردی،من حرفی برای ازدواج ندارم 😶
از این صحبت هادی چند روزی گذشت که آمد سراغ رفیقش گفت:سید جان من می خوام برای پیاده روی اربعین برم بصره، ناگهان سید نگاهش افتاد به پشت دست هادی😳 که به صورت خاصی زخم شده بود.
هادی خداحافظی کرد و راهی بصره شد بعد ده روز دوباره با سید تماس گرفت و گفت سید جان من امروز رسیدم نجف ،منزل هستی بیام؟؟؟
سید گفت با کمال میل بفرمایید😊
هادی پیش سید که رسید استراحتی و مرد و بعد اینکه حالش بهتر شد شروع به صحبت کردن کردند.
در همین حین که صحبت می کردند یه دفعه سید صحبت هادی رو قطع کرد و گفت:این زخم پشت دستت برای چیه؟؟🤔🤔 🤔 خیلی وقته که می بینم،سوخته؟؟؟
هادی هی طفره رفت و خواست موضوع رو عوض کن،اما سید کوتاه نیامد که نیامد😶
هادی شروع کرد به تعریف ماجرا:
مدتی قبل دریکی از شب ها خیلی اذیت شدم ،شیطان با حربه شهوت به سراغم آمده بود👹👹 من هم چاره ای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم.🙂
سید مات و مبهوت هادی رو نگاه می کرد😳🙄 🙄 🙄
درد دنیایی باعث شده بود که هادی از آتش شهوت دور شود.آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش جهنم نشود........
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس دهه ۹۰
هم جواری هادی با شاه نجف،روحیاتش رو خیلی تحت تاثیر قرار داده بود. هادی معمولت برای نمازهای روزانه اش به مسجد هندی مجاور حرم می رفت و نمازهای عارفانه اش برای دیگران جالب بود.
تو همین رفت و آمدها به مسجد با حاج باقر که اصالتا ایرانی و بچه شیراز بود آشنا شد حاج باقر حدود پنچاه سال با هادی اختلاف سن داشت😉 اما از خداش بود که با هادی که جوان مودب و مومنی بود رفیق بش. کم کم رفیق شیش هم شده بودن،یه بار حاجی گفت:هادی جان شنیدم از حوزه شهریه نمی گیری هادی گفت:من به اون درجه نرسیدم که از پول امام زمان ع استفاده کنم😶 بعد حاجی گفت :_خب خرجی چه می کنی؟؟
هادی خندید☺️ و گفت:می گذرونیم...
بعد هادی گفت:اگه کسی کار لوله کشی داشت بگو من انجام میدم بدون هزینه 🙂 فقط تو روزای آخر هفته!!!
حاجی با تعجب گفت مگه بلدی😳😳 گفت :یاد گرفتم ،وسایل لازم رو هم تهیه کردم ،فقط پول لوله رو باید بپردازند.
حاجی از خدا خواسته گفت:خیلی خوبه برا اولین کار بیا خونه ما😉
واین چنین هادی کار لوله کشی آب خانه های نجف را بدون مزد شروع کرد......
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس دهه۹۰
هادی کار لوله کشی را از خانه حاج باقر شروع کرد.
با معرفی حاجی منزل چند تن از طلبه ها را هم لوله کشی کرد.
یک بار هادی به مغازه حاجی رفته بود که حاج باقر شروع کرد باهادی سر گرفتن دستمزد جهت لوله کشی بحث کردن و گفت: چرا برا کارت پول نمی گیری؟ 🤔
خب نصف قیمت دیگران بگیر.تو هم خرج داری.....
هادی خندید☺️ و گفت:خدا خودش می رسونه!!!
حاجی دوباره سر هادی داد زد وگفت😖 یعنی چی خدا خودش می رسونه؟؟؟
بعد با لحن تندی گفت: ما هم بچه آخوند هستیم و این روایت ها رو شنیده ایم.
اما آدم برای کار و زندگی اش باید برنامه ریزی کنه،تو فردا می خوای زن بگیری😮
هادی دوباره خندید 🙂 گفت:آدم برای رضای خدا باید کار کنه ،اوستا کریم هم هوای مارو داره،هروقت احتیاج داشتیم برامون فرستاد😉
بعد مکثی کرد و گفت:یه شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج داشتم.
آخر شب مثل همیشه رفتم حرم و مشغول زیارت شدم.اصلا هم حرفی درباره پول با امیر المومنین ع نزدم.
همین که به ضریح چسبیده بودم یه آقایی به سر شانه ی من زد و گفت:آقا این پاکت مال شماست.
برگشتم دیدم یه روحانی پشت سر من ایستاده او را نمی شناختم😒 بعد بی اختیار پاکت را گرفتم.
بعد زیارت راهی منزل شدم.تو خانه پاکت رو باز کردم باتعجب😳😳 مقدار زیادی پول نقد داخل آن پاکت است😶😶
هادی دوباره به حاج باقر نگاه کرد و گفت حاجی همه چیز زندگی من و شما دست خداست.🙂
من برای این مردم ضعیف ولی با ایمان کار می کنم خدا هر وقت احتیاج داشتم برام میذاره تو پاکت می فرسته😎
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های باکلاس دهه۹۰
سال های آخر ماه رمضان هادی میامد ایران،با ورود به ایران ابتدا به مشهد می رفت و موقه بازگشت به نجف هم به مشهد می رفت🌹🌷
شب های ماه مبارک به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی می رفت،گاهی هم مسجد ارگ و دعای حاج منصور.
تو سفر آخری که آمده بود حالات روحی و معنوی اش خیلی تغییر کرده بود،معنوی تر شده بود.
یک شب که با خواهرش از مجلس برمی گشتن،سر صحبت باز شدو آبجی گفت:داداشی چی چی شده 🤔 بدجور نور بالا می زنی!!!!! چطور این قدر تغییر کردی؟؟
گفت کتابی هست به اسم معراج السعادة واقعا اگه کسی بخواد به معراج برسد یا سعادت باید هرشب یک صفحه از این کتاب را بخواند.🙂
خانه که رسیدند کتاب اش رو آورد و از روی کتاب برای خواهرش شروع کرد خواندن،به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید.😶
گفت سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد.هرحرفی می خواهید بزنید فکر کنید آیا ضرورت دارد یانه 🤔
در شوخی ها کسی رو مسخره نکنید😐
سعی کنید سر به زیر باشید .اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کنید حیا و عفت تان از دست می رود.گوهر یک زن در حیاء و عفت است .
بی دلیل صحبت نکنید که خیلی از صحبت های ما به گناه و دروغ و..... ختم می شود.
خلاصه آن شب هادی زیاد از معراج السعاده گفت.
صبح روز بعد وقتی به خانه آمد کتاب معراج السعاده رو به عنوان هدیه برای اهل خانه آورد.........
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های با کلاس دهه ۹۰
برکت در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد.
برخی افرادبودند که آنچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع مشکلات مردم قرار می دادند و خدا هم از خزانه ی غیب خود مشکلات مالی آنها را برطرف می کرد.مثلا
🌹شهید ابراهیم هادی🌹
دوستی می گفت:یک شب ابراهیم را دیدم که در کوچه راه می رود.پرسیدم کاری داری؟😶
گفت:از صبح تا به حال کسی از بندگان خدا را ندیدم که مشکل مالی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را برطرف کنم،برای همین ناراحتم😔
ابراهیم هادی هیچ گاه پول را برای خودش نخواست بلکه با پولی که به دستش می رسید مشکلات بسیاری از رفقاء را برطرف می کرد.
بارها شده بود که مسافرکشی می کرد و پول آن را خرج هئیت و یا افراد نیازمند می کرد.
این ویژگی های شهید ابراهیم هادی برای شهید هادی ذوالفقاری خیلی جالب بود.
هادی ذوالفقاری ابراهیم را خیلی دوست داشت😘 برای همین سعی می کرد مانند این شهید با درامد خودش مشکلات مردم را برطرف کند.
زمانی که هادی تهران بود و بازار آهن فعالیت می کرد ،همیشه دست به خیر داشت.خصوصا برای هیئت ها بسیار خرج می کرد.
یه روز یکی از بچه های هیئت گفت :هادی جون مشکوکی داداش😏 ازکجا اینقد پول در میاری ؟🤔 مگه تو بازار چقد بهت حقوق میدن😶
هادی خندید😊 وگفت:از خدا خواستم که همیشه برای اینطور کارها پول داشته باشم .خدا هم کمک می کنه.
دوستش با تعجب گفته 😳😳 چطوری؟؟
گفت:باید تلاش کرد .گفت:برای اینکه برخی خرج ها رو تامین کنم،بعد از کار بازار آهن،با موتور کار می کنم.بار می برم،مسافر،....خدا هم توی پول ما برکت قرار می ده.🌹🌹🌹
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های با کلاس دهه ۹۰
موقع اذان صبح بود که به ورودی نجف و کنار وادی السلام رسیدند.
هادی به راننده گفت:نگه دار😊
همه دوستاش تعجب کردند😳 گفتن:شیخ هادی اینجا چه کاری داری؟ 🤔
گفت:میخواهم بروم وادی السلام😉
گفتن:نمی ترسی؟؟😳
اینجا پر از سگ و حیوانات است.صبر کن وسط روز برو قبرستان😕
هادی برگشت و گفت:مرد میدان نبرد از این چیزها نباید بترسد😶 بعد هم پیاده شد و رفت.
دوستان او خبر نداشتن که این کار دائمی هادی بود تو ساعات سحر به وادی السلام می رفت و بر سر مزاری که برای خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت می شد.
🌹🌹🌹🌹
هادی مرد مبارزه بود.او در میدان رزم و در مقابل دشمن هم دست از اعتقاداتش بر نمی داشت.
همیشه تصویر مقام عظمای ولایت را بر روی سینه داشت. برای رزمندگان عراقی صحبت می کرد و آن ها را از لحاظ اعتقادی آماده می کرد.
به رزمندگان عراقی می گفت:لحظه ای شهادت نام مقدس یا حسین علیه السلام را به زبان داشته باشید تا خود آقا بالای سرتان بیاید.🌺🌺
هادی به راستی مرد نبرد بود ،در دوران نبرد کم غذا می خورد،می گفت:شاید بقیه رزمندگان نداشته باشند.کم می خوابید.
به واقع خودش را برای وصال آماده کرده بود.🌸🌸
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های با کلاس دهه ۹۰
این اواخر کمتر حرف می زد.زمانی که از تهران برگشته بود بیشتر مشغول خودسازی بود.
هادی عبادت ها و مسائل دینی را به گونه ای انجام می داد که در خفا باشد😶
کمتر کسی از حال و هوای او در نجف خبر داشت.او سعی می کرد خلوت خود با امیر المومنین ع را حفظ گند.
هادی حداقل هفته ای یه بار باتهران و خانواده و دوستان تماس می گرفت و با آنها بگو بخند😍😊😉😂 داشت اما در روزهای آخر تغییرات خاصی در او دیده می شد.شماره همراه خود رو عوض کرد.
آخرین بار چن روز قبل از شهادت،با یکی از دوستانش تماس گرفت،پس از صحبت های معمول به گفت:نمی خوای صدای من رو ضبط کنی🤔😉 دیگه معلوم نیست بتونی با من حرف بزنی🙂
بعد گفت:به مادرم بگو از من راضی باش من رفتم خواستگاری....
دوستش از این حرفای هادی تعجب کرد😳 آخه مدتی بود که هادی دیگه حرف ازدواج رو نمی زد ،اون هم وسط میدان نبرد😳😳
اما وصیت نامه اش رو قبل از آخرین سفر نوشت🙂 🙂
درست روز۱۹بهمن۱۳۹۳یه هفته قبل شهادت.
هادی به سامرا اعزام شد ،به همراه دیگر مدافعان حرم حدود بیست کیلومتر جلوتر از حرم عسکریین در سنگرها حضورداشتند.
آنها بیشتر شب ها را به حرم می آمدند و آنجا می خوابیدند.
وهادی هم که موقعیت خوبی پیدا کرده بود از فضای معنوی حرمین سامراء به خوبی استفاده می کرد تا....
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های با کلاس دهه ۹۰
روز آخری که هادی نجف بود بسیار شاد و بود و رفتارش برای بعضی دوستاش عجیب 😳
وصیت نامه اش را تکمیل کرد.به سراغ وسایل شخصی خودش رفته بود و هر آنچه را که دوست داشت به دیگران بخشید 🙂
چند تا چفیه ی زیبا و دور دوخته داشت به دوستای طلبه ش داد.
شب موقع نماز به سراغ پیرمرد نابینایی که مدت ها با او دوست بود رفت و پیرمرد را با خودش به مسجد برد و از آن پیرمرد هم خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.😘
یک قبر درابتدای وادی السلام خریده بود. همان قبری که بارها کنارش عبادت و دعا خوانده بود.
هادی تکلیف همه ی امور دنیایی خودش را مشخص کرد و آماده ی سفر شد. با رفیقش حمزه صحبت می کرد وحرف از رفتن و شهادت زد،حمزه گفت: راستی دیگه برای جوش های صورتت کاری نکردی؟هادی لبخندی زد🙂 و گفت:_یه انفجار احتیاجه که این جوش های صورت ما رو نابودکنه😉دوباره حرف از شهادت را ادامه داد.
حمزه گفت:هادی تو شهید بشو،ما برات مراسم سنگین برگزارمی کنیم.بعد حمزه گفت،یه شعر زیبا هست که مداح ها می خونن،می خوام تو تشییع جنازه تو این شعر رو بخوانم.هادی منتظر شعر بودکه حمزه گفت:
جنازه ام رو بیارین،بگید فقط به زیر لب
🌹🌹 حسین علیه السلام 🌹🌹
هادی خیلی خوشش آمد و گفت:حتما یادت نره بخوانی😉،چقد قشنگ.........
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
🌹بسم رب العشاق🌹
بچه های با کلاس دهه ۹۰
شکست های پی درپی باعث شده بود که توان نظامی داعش کم شود.آن ها در چنین مواقعی به سراغ نیروهای انتحاری رفته و یا اینکه خود را در میان زنان و کودکان مخفی می کنند.
نیروهای مردمی بلافاصله با خودروهای مختلف به سوی مناطق در گیری اعزام شده ،هادی به همراه دیگر دوستان و فرماندهی عملیاتی،پس از ساعتی جنگ و گریز،به روستای مکیشفیه در بیست کیلومتری سامراء وارد شدند.
درگیری ها نیز به طور پراکنده ادامه داشت.
هنوز چند دقیقه نگذشت که یک بولدوزر با ورق های آهن پوشیده شده و حالت ضد گلوله پیدا کرده بود.
به محض اینکه از اولین سنگر عبور کرد نیروها فریاد زدند:انتحاری،انتحاری،مواظب باشید......
درست حدس زده بودند.این خودرو انتحاری بود،چند نفری از نیروهای مردمی با شلیک آرپی جی قصد انفجار بولدوزر را داشتند.
هادی و دوستان رزمنده اش جلوتر مشغول جنگیدن بودن و صداهای مردم را که می گفتن،این ماشین انتحاری هست را نشنیدند😔😔
لحظاتی بعد صدای انفجاری آمد که زمین و زمان را لرزاند💥🔥⚡️🌪🌫💥💥🔥🔥🔥🔥
صدها کیلو مواد منفجره،برای لحظاتی آسمان را سیاه کرد.
وقتی بچه ها به سراغ ساختمان رفتن،با یک مخروبه مواجه شدند،بهترین دوستانشان به شهادت رسیده بودند .😔😫😩😔😔 جنگ است دیگر،روزی شهادت دارد و روزی پیروزی ،البته برای انسان مومن،شهادت هم پیروزی است.و محمد هادی ذوالفقاری این چنین به وصال یار رسید🌹🌹..........
#بچه های_با کلاس 😎
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
#بچه های_با کلاس دهه ۹۰ 😎
خبر شهادت هادی برای همه سخت و آزار دهنده بود😔😭 محمدرضا ناجی که قراربود برای تصویر برداری به هادی و دوستان ملحق بش حالا با خبر شهادت هادی روبرو شده بود،چمشانش سیاهی می رفت.
فقط فکر هادی بود او به عشقش رسید❤ او عاشق شهادت بود. به یاد حرف های شب آخر هادی افتاد:هادی به خودش اشاره کرد و به من گفت:برادرت دریک انفجار تکه تکه می شه 😉 اگر چیزی پیدا کردید نزدیک ترین نقطه به حرم امیرالمومنین ع دفنش کنید.
خانواده هادی هم از ایران راهی نجف شده بودند.
سه روز ازشهادت هادی گذشته بود و هنوز پیکر هادی پیدا نشده بود.😔
اما محمد رضا یقین داشت که حتی شده قسمتی از پیکرش پیدا میش،چون او برای خودش قبر آماده کرده بود.
همان روز یکی از بچه ها خبر داد در فرودگاه یک کامیون یخچالدار مخصوص حمل شهید قرار دارد.پیکر بیشتر بچه ها از سامراء آمده.در میان آن ها یک جنازه سالم اما گمنام😕
تا این را محمد رضا شنید به یاد هادی افتاد. با فرمانده شان صحبت کردن و راهی فرودگاه شدند.به آن جا که رسیدن تا جنازه ها رو دیدن ،هادی را که آرام خوابیده بود شناختن😶
محمدرضا بالای سر هادی نشست و زار زار گریه کرد😭😭😭😭😭😭
یاد روزی افتاد که با هم از سامراء به بغداد بر می گشتن که هادی می گفت:برای شهادت باید از خیلی چیزها گذشت.از برخی گناهان فاصله گرفت....
بعد به محمدرضا گفت:وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟؟!🤔
او گفت: خوب نیست مثل تهران😱
هادی گفت: باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم.
بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش تا اینکه از شهر خارج شدن و راهی نجف.............
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
#بچه های_با کلاس دهه ۹۰
خبر پیدا شدن پیکر هادی 😔 درست زمانی پخش شد که قرار بود شب جمعه ،یعنی شب اول ایام فاطمیه در مسجد موسی ابن جعفر ع تهران برا او مراسم برگزار شود.
همزمان با مراسم اعلام شدکه امروز پنج شنبه ،برا شهید هادی ذوالفقاری چهار مراسم تشییع برگزار شده😶
هادی وصیت کرده بود پیکرش را در سامراء،کاظمین ،کربلا و نجف طواف دهند.این وصیت ها بعید بود اجرا شود. زیرا عراقی ها شهدای خود رو فقط به یکی از حرمین می برند و بعد دفن می کنند.
اما درباره هادی همه چیز تغییر کرد،ابتدا پیکر او را به سامراء و بعد به کاظمین برند.
سپس در کربلا و بین الحرمین پیکر او تشییع شد .بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد.
در همه حرم ها برایش نماز خواندند!😐 پرچم زیبای ایران بر روی پیکر این شهید ،حرف های زیادی باخودش داشت. اینکه مردم ما برادران شیعه خود را رها نمی کنند.
می گویند عرب ها برای تشییع شهدای خود در حرم ها سنگ تموم می ذارند ولی بعد آنکه می خواهند دفن کنند،همه می روند و فقط چند نفر می مانند.
ولی درتشییع پیکر هادی همه چیز فرق کرد😳 صدها نفر وارد وادی السلام شدند.
خود عراقی ها هم از شرکت چنین جمعیتی در مراسم تدفین شهید تعجب کردند😳😳😳 و می گفتند این شهید
🌹شیخ محمد هادی ذوالفقاری🌹
یک شهید استثنائی است.
وجالب تر اینکه قطعه شهدای عراق در نجف از حرم حصرت امیرالمومنین ع فاصله ی بسیاری دارد اما مزار هادی به حرم حضرت علی ع بسیار نزدیک است.
وبلاخره شهید محمد هادی ذوالفقاری در شب جمعه و شب اول فاطمیه ،در مجاورت قبر امیرالمومنین ع ساکن بهشت شد.🌹🌹🌹🌹🌹
#گذری بر زندگی شهید مدافع حرم محمد هادی ذوالفقاری 🌹🌹
کپی با ذکر _صلوات_آزاد است
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷.
معراج الشهدا
🆔 @merajshohadaa
معراج شهدای کرمان
بسم رب الشهدا ... گاهی #شهدایی در میان ما زندگی می کنند و ما بی خبریم ... گاهی آن #شهید می تواند #
غروب روز سوم رسیدیم #کربلا.
قرارشد #موکبی را پیدا کنیم برای اسکان و بعد برویم #زیارت.
جوانی #ایرانی که دید داریم سرگردان می چرخیم، پرسید دنبال موکب می گردید؟!
با خوشحالی گفتیم: بله! از روی کارتی #کروکی #موکب_صاحب_الزمان (عج) #جهرم (فارس) را به ما نشان داد.
#محسن با دوربین گوشی عکس گرفت، رسیدیم به #موکب ظرفیت #تکمیل بود؛ولی راهمان دادند.
بعدش #بچه ها بلند شدند بروند #حمام.
محسن گفت با همین گرد و #غبار برویم برا #زیارت بهتره.
فردایش #مریض شد!! یک روز کامل توی #موکب از زیر پتو بیرون نیامد.
آخر #شب رو پاشد.
#تنهایی رفت #حرم.
با بچه ها داشتیم #برنامه برگشت می چیدیم، پیشنهاد داد که حتما #شب_جمعه را بمانیم
گفت حیفه شب زیارتی #آقا از دستمون بره.!!
با این حرفش دل همه راضی کرد.
قرار بود با هم بریم #زیارت، اما خودش تنهایی رفت و گوشه ای #دنج برای #زیارت.
هرچه گشتیم پیدایش نکردیم.
#صبح سر #ساعت قرارمان رسید با یک عالمه #مهر و #تسبیح تربت که برای #سوغاتی خریده بود.
#شهید_محسن_حججی
📚 منبع: کتاب سربلند/ ص 192
➕ @merajshohadaa
قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای #دخترای فقیر جهیزیه می خرید ویا برای #بچه ها قلم و دفتر.
حتی #جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من. یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز #عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
ازش پرسیدم: «چرا شب عیدی #لباس_نوت رو در آوردی؟» گفت: « وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!».
#شهیده_طیبه_واعظی
#یادش_باصلوات
شهادت: به دست ساواک
🆔 @merajshohadaa