eitaa logo
فرزندی مثل مصطفی
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
103 فایل
بسم رب الشهدا والصدیقین این کانال جهت باز نشر خاطرات شهید مصطفی صدرزاده راه اندازی شده است مستقیم زیر نظر خانواده محترم شهید صدرزاده اداره میشه #شهید_مصطفی_صدرزاده
مشاهده در ایتا
دانلود
6.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
 71رفتیم  زادگاه مصطفی .. خدمت  و  و عمه ی مصطفی  درطول مسیر بچه ها باهم دعوا می کردن که کی باید کنار   بشینه .☺️ چون   بد ماشین بود به بچه ها گفتم: بذارید تمام مسیر کنار پنجره باشه ❣  وقتی رسیدیم شوشتر بچه ها گفتن:  دیگه نوبت ماست .😐 بابا به مصطفی گفت:  اجازه بده داداش  بشینه کنار پنجره،  مصطفی گفت: من حالم بد میشه بابا،  گفت: حالا که حالت بد میشه بقیه راه رو  پیاده بیا خونه ی عمه ،😳 مصطفی گفت :پس منو پیاده  کنید😐  خودم میام ،اولش فکر کردیم میخواد  ما رو بترسونه ولی اصرار کرد که پیاده بشه  پدرش هم برای تنبیه، او را پیدا کرد ،😔 من خیلی ناراحت شدم گفتم:  این چه کاری بود کردی؟ گفت: نگران نباش، الان از این  خیابون فرعی میرم دور میزنم سوارش میکنم ،  وقتی دور زدیم  رو ندیدیم😳  انگار دنیا  خراب شد گفتم:  مگه ممکنه رفته باشه ؟؟؟ تمام مسیر رو بادقت نگاه کردیم ، اثری ازش نبود😔  وقتی رسیدیم منزل عمه ی مصطفی هر چه زنگ زدیم کسی در رو باز نکرد،  متوجه شدیم خونه نیستن ، خیلی بد شد فقط می گفتم مصطفی  بگردم کجایی،🌹 که دیدم از  دیوار منزل عمه اومد بالا و  گفت :من که گفتم: خودم میرم  گفتم آخه چطور خودتو رسوندی؟؟؟ گفت: به یه موتوری گفتم منو برسون به منزل استاداحمدمکانیک( شوهرعمه ) بعد منو رسوند در خونه عمه ،  من که گفته بودم خودم میام  چرا  شدید؟ این  در حد یه بچه شش ساله نبود و  اشتباه ما این بود که فکر  می کردیم مصطفی بچه است....❣🌹❣ خاطرات مادر مصطفی 🌷 https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹 خاطره شهید مصطفی صدرزاده❤️ سال 88 بود. وضعیت خیابون جالب نبود و های من بسیار زیاد بود.😔 یک روز به گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ، اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به خاطر بشه. و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔 گفت : دورت بگردم ، خاطرت جمع،💕 من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه. بعد برام تعریف کرد که، چند نفر از هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹 دوروز بعد به قصد با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔 وقتی رفتم از ناراحتی نمی تونستم صحبت کنم. فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت: مامان تا تونستم خوردم. الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، بگردم......😔💕 🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
بسم رب الشهدا🌹 خاطره ات از کودکی تا شهادت از زبان شهید مصطفی صدرزاده❤️ سال 88 بود. وضعیت خیابون جالب نبود و های من بسیار زیاد بود.😔 یک روز به گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ، اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به خاطر بشه. و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔 گفت : دورت بگردم ، خاطرت جمع،💕 من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه. بعد برام تعریف کرد که، چند نفر از هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹 دوروز بعد به قصد با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔 وقتی رفتم از ناراحتی نمی تونستم صحبت کنم. فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت: مامان تا تونستم خوردم. الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، بگردم......😔💕 🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1