eitaa logo
فرزندی مثل مصطفی
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
103 فایل
بسم رب الشهدا والصدیقین این کانال جهت باز نشر خاطرات شهید مصطفی صدرزاده راه اندازی شده است مستقیم زیر نظر خانواده محترم شهید صدرزاده اداره میشه #شهید_مصطفی_صدرزاده
مشاهده در ایتا
دانلود
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹 خاطره شهید مصطفی صدرزاده❤️ سال 88 بود. وضعیت خیابون جالب نبود و های من بسیار زیاد بود.😔 یک روز به گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ، اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به خاطر بشه. و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔 گفت : دورت بگردم ، خاطرت جمع،💕 من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه. بعد برام تعریف کرد که، چند نفر از هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹 دوروز بعد به قصد با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔 وقتی رفتم از ناراحتی نمی تونستم صحبت کنم. فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت: مامان تا تونستم خوردم. الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، بگردم......😔💕 🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
بسم رب الشهدا🌹 خاطره ات از کودکی تا شهادت از زبان شهید مصطفی صدرزاده❤️ سال 88 بود. وضعیت خیابون جالب نبود و های من بسیار زیاد بود.😔 یک روز به گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ، اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به خاطر بشه. و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔 گفت : دورت بگردم ، خاطرت جمع،💕 من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه. بعد برام تعریف کرد که، چند نفر از هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹 دوروز بعد به قصد با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔 وقتی رفتم از ناراحتی نمی تونستم صحبت کنم. فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت: مامان تا تونستم خوردم. الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، بگردم......😔💕 🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
بسم رب الشهدا🌹 خاطرات از کودکی تا شهادت شهید مصطفی صدرزاده آبان سال ۱۳۹۰ بود, من خدمت پدر بودم ،ساعت ۱۴ متوجه شدم که سردار و چندتا از نیروهایشان در انفجار موشکی شدند.😔 شب بود که طبق معمول همیشه زنگ زد واحوال پرسی کردیم ولی اون صدای شاد را نداشت،😔💕 وقتی بیشتر ازش جویای حال خودش و بچه ها شدم گفت ما خوییم نگران نباش . گفت: مامان دو تا از دوستام که یکی از آنها همسایه ما بود و شب بود به رسیدند😔🌹 خیلی بهم ریخته وناراحت بود .😔 من سریع بلیط گرفتم و برگشتم تهران، که در مراسم شرکت کنم.😔🌹 زمانی که در مراسم بودم جمعیت بسیار زیادی شرکت کرده بودند ومن دربین ها بودم که همه چادر مشکی به سر داشتند ، من کناری ایستاده بودم. به تنها چیزی که فکر می کردم به این دو شهید بود ،که یه دفع یه صدای به گوشم رسید. ❤️ که می گفت :مامان دعا کن که خداوند به من هم توفیق بده ومن را کنار دفن کنن...😔 من یه دفعه برق از پرید که مصطفی تو این چطور تونست من رو پیدا کنه و چنین دعای از من بخواد .😔 در اون لحظه داشتم به فکر می کردم و چیزی از احساسشون درک نمی کردم ولی الان که دارم فکرشون می کنم با تمام دارم درک می کنم .😭🌹 حتی کلمه روی می کند...😔🌹😭 دقیقا در تاریخ آبان ۹۴ یعنی بعد از چهار سال به رسید.😭 🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
11.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹 خاطرات از کودکی تا شهادت شهید مصطفی صدرزاده آبان سال ۱۳۹۰ بود, من خدمت پدر بودم ،ساعت ۱۴ متوجه شدم که سردار و چندتا از نیروهایشان در انفجار موشکی شدند.😔 شب بود که طبق معمول همیشه زنگ زد واحوال پرسی کردیم ولی اون صدای شاد را نداشت،😔💕 وقتی بیشتر ازش جویای حال خودش و بچه ها شدم گفت ما خوییم نگران نباش . گفت: مامان دو تا از دوستام که یکی از آنها همسایه ما بود و شب بود به رسیدند😔🌹 خیلی بهم ریخته وناراحت بود .😔 من سریع بلیط گرفتم و برگشتم تهران، که در مراسم شرکت کنم.😔🌹 زمانی که در مراسم بودم جمعیت بسیار زیادی شرکت کرده بودند ومن دربین ها بودم که همه چادر مشکی به سر داشتند ، من کناری ایستاده بودم. به تنها چیزی که فکر می کردم به این دو شهید بود ،که یه دفع یه صدای به گوشم رسید. ❤️ که می گفت :مامان دعا کن که خداوند به من هم توفیق بده ومن را کنار دفن کنن...😔 من یه دفعه برق از پرید که مصطفی تو این چطور تونست من رو پیدا کنه و چنین دعای از من بخواد .😔 در اون لحظه داشتم به فکر می کردم و چیزی از احساسشون درک نمی کردم ولی الان که دارم فکرشون می کنم با تمام دارم درک می کنم .😭🌹 حتی کلمه روی می کند...😔🌹😭 دقیقا در تاریخ آبان ۹۴ یعنی بعد از چهار سال به رسید.😭 🌹 @meslemostafaa https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1