eitaa logo
میقات الصالحین
283 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
383 ویدیو
17 فایل
❁﷽❁ مجموعه آموزشی-فرهنگی میقات الصالحین 💠 آموزش های تخصصی مجازی تربیت افسر جنگ نرم و هدایت در خط مقدم💠 بایگانی آموزش نرم افزار @archive_miqat مدیر تبادل : @heydar224 مدیر کانال : @ammar_agha
مشاهده در ایتا
دانلود
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠روز انتقام گرفتن از ظالمان سخت تر از ستمكاری بر مظلوم است. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠برترين بی نيازی و دارایی، نوميدی است از آنچه در دست مردم است. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠 گفتارها نگهداری می شود، و نهان ها آشكار، و هر كسی در گرو اعمال خويش است، و مردم گرفتار كمبودها و آفت هايند جز آن را كه خدا نگهدارد ؛ درخواست كنندگانشان مردم آزار، و پاسخگويان به زحمت و رنج دچارند، و آن كس كه در انديشه از همه برتر است با اندك خشنودی يا خشمی از رای خود باز گردد. و آنكس كه از همه استوارتر است از نيم نگاهی ناراحت شود يا كلمه ای او را دگرگون سازد. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠 ای مردم از خدا بترسيد، چه بسا آرزومندی كه به آرزوی خود نرسيد، و سازنده ساختمانی كه در آن مسکن نکرد ، و گردآورنده ای كه زود آنها را گرد آورده رها خواهد نمود، شايد كه از راه باطل گرد آورده، و يا حق ديگران را باز داشته، و با حرام به هم آميخته كه گناهش بر گردن اوست، و يا سنگينی بار گناه در می گذرد ، و با پشيمانی و حسرت به نزد خدا می رود كه: 《در دنيا و آخرت زيان كرده و اين است زيانكاری آشكار》 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇 💠دست نيافتن به گناه نوعی عصمت است. 📒 🎇🌹🕊 🎇🌿🌹 🎇🎇🎇🎇
قربون خـدا.، همیشه آنلاینه.. پیام بدیم فلفور سین میزنه، شنونده‌ی‌دعاست.. فداش بشم، بلاڪ نمیڪه.، بازم نعمت میده.. شب تا صبح منتظره بیدار شیم باهاش چت کنیمـ.. منتظر.. روزی پنج بار میخواد بیایم باهاش حرف بزنیمـ.. آخ گاهے دیر ڪه هیچ.، گاهیـ محلم نمیدیمـ... خودمونیمـ.. چندبار به خـدا پیام دادیم، گفتیم"دوستت دارم"..?!.. ... •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ آثارنماز 🔰مواظبت بر نمازهای پنجگانه سبب توسط عزرايیل می شود. 🎤 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
#آماج #قسمت_چهارم #فاطمه_شورستانی اشک هایم سرازیر شد نمی دونم چرا؟ خیلی خوشم اومد تو گوگل از حضرت رق
- آره. اکثر خواستگارای عمه ام فامیلمون بودن. که اصل مامان و باباهاشون راضی به وصلت با عمه ام نمی شدن چون عمه ام کل فرق می‌کرد - چجوری فرق می‌کرد؟ - عمه ام از بابا و عموم کوچکتره. وقتی که مامان بزرگم و بابابزرگم فوت میکنن عمه ام کوچیک بوده و بابا و عموم هم ازدواج کرده بودند . عمه ام از ۲۱ سالگیش میره پیش مادر بزرگش زندگی می‌کنه و چون مامان بزرگ بابام مقید و با ایمان بوده عمه ام هم با ایمان می‌شه و وقتی که مامان بزرگش فوت می‌کنه دوران دانشگاه رو تو خونه ما و عموم بوده و بعد می‌ره خونه مجردی. - یعنی مامان و بابا بزرگ تو ایمانش ضعیف بوده؟ - آره دیگه راستی زهرا خونه تون دامغانه دیگه؟ - آره. - با تاکسی میری؟ یا سرویس؟ - سرویس دارم. - بی زحمت شماره اش رو بفرست و با عکس سوگلت. که اگه بشه منم با سرویس شما بیام. - حتمال بشه چون من و یه خانم دیگه از مدرسه ی پسرانه باهاش میریم. - پس میشه ان شاالله نگاهی به ساعت انداختم و گفتم: - من برم دیگه زنگ خورده. - آره بلندشو بریم. - به محض بلند شدنمون همه بلند شدن و به سمت کلاس‌ها رفتیم. - خب سوالتتون رو بگید دیگه منتظرم. .همه به هم نگاه می‌کردند. - خب دردتون رو یافتم. هر کس سوال داره چه درسی چه از توضیحات من درباره خودم تو کاغذ بنویسه چون خجالت می‌کشید. همه دست به کار شدند منم تو اون فاصله به در ودیوار کلس که کاردستی هایش کهنه شده بود نگاهی انداختم و فکری به .سرم زد. بعد از چند دقیقه بعد چند تا از بچه ها اعلام پایان پرسش‌هاشون کردن. 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
- خب فاطمه زهرا شجاعی عزیزم از هر کی که نوشته کاغذ ها رو بگیر. چشمی گفت و دست به کار شد و بعد همه رو روی میزم گذاشت. با دیدن انبوهی سوال گفتم: -"ماشاءالله کمم که نیاوردین. حال ببینم شما بچه ها چه سوالیی داشتید همه منتظر نگام می کردن که شروع کردم: - امسال از ریاضی چی یاد میگیریم؟. ضرب و تقسیم. بعدی. مجردید؟. آخه اینا چه سوالیی که شما کلاس سومیا ازم میپرسید بله مجردم. بعدی. میشه یه زنگ توی یه روز بازی کنیم؟. چرا که نه حتما. بعدی. میشه درباره اینکه چطوری نماز رو بیشتر دوست داشته باشیم بگین؟. خب این سوال خیلی خوبیه شما امسال که به سن تکلیف میرسید باید از الن سعی .کنید که در یک نوبت نماز بخونید و اینکه اگه پدر ومادرتون اجبار میکنند شما اجبار ندونید و بهش علقه نشون بدید. بعدی سلم اگه بابام با زن های فامیل راحت باشه و مثل رفتاراش با عمه ام باشه گناه داره؟. گوش بدید نمی خوام بگم خودم گناهی نکردم اتفاقا منم رفتارم همینجوری بوده و گناه کردم پس هم بابای شما و هم اون خانم ها که با باباتون راحت هستن گناه میکنن چون هر کسی هم محرم داره و هم نامحرم که شما اواسط سال به اینا آشنا میشید ولی بدونید وقتی به سن تکلیف میرسید از اون موقع به بعد دیگه باید حجاب و همین مسئله ارتباط با نامحرم رو رعایت کنید. بعدی. معلمی رو دوست دارید؟. من از دبستان این شغل رو انتخاب کردم و کسی هم خداروشکر با شغلم مشکل نداشت و منم برای رسیدن به این شغل درس خوندم تا اینجا در خدمت شمام. نگاهی به سوال انداختم و گفتم: - بقیه شون تکراریه. خب نکات مهم کلاسی رو میگم گوش بدید. زنگ بعد از ریاضی پارسال ازتون میپرسم به آپارتمانی که خونه عمه هستی توش بود رسیدم نگاهی به آپارتمان سه طبقه و 6 واحدی انداختم و با گفتن بسم ال وارد شدم به واحد 5 رسیدم زنگ در رو زدم که صدای عمه که سعی داشت جدیش کنه بلند شد: - بله؟ -سلام عمه جونم. منم دیانا :در باز شد و چهره ی شاداب عمه ظاهر. چادرش رو محکم گرفته بود ولی در حین همون کار من رو محکم بغل کرد و گفت - آخه دلتون میاد منو تنها بزارید هم تو هم اون بابای بی معرفتت. من تک و تنها اینجا موندم خداروشکر حداقل تو اومدی .چند وقت از تنهایی در میام - عمه جان اگه سخنان ارزشمند شما تموم شد اجازه ورود من رو به خانه خویش صادر فرمایید. - بیا بیاتو. راستی چه بهت میاد - چی؟؟ 💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠 ➖🎀➖🧕 •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 سخاوت ✅روزی مردی به نام کریم برای خود خانه‌ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. 💠در همسایگی او خانه‌‌ای قدیمی بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می‌کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می‌داد. 🔆یک روز صبح کریم خوشحال از خواب برخاست و همین که به ایوان رفت دید یک سطل پر از زباله در ایوان است. سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد. 🔰وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است. ✅وقتی در را باز کرد مرد به او یک سطل پر از میوه‌های تازه و رسیده داد و گفت: ❤"هر کس چیزی را با دیگری قسمت می کند که ازآن بیشتر دارد."❤ •┈••✾🍃  میقات الصالحین 🍃✾••┈•  •┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•