عمریست که از حضور او جا ماندیم
در غربت سرد خویش تنها ماندیم
او منتظرست تا که ما برگردیم
ماییم که در غیبت کبری ماندیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#منتظر_می_مانیم
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
#آماج #قسمت_دوم #فاطمه_شورستانی از ماشین پیاده شدم و هزینه راه رو حساب کردم. نگاهی به اطراف انداختم
#آماج
#قسمت_سوم
#فاطمه_شورستانی
بعد از رفتن مهلا گفتم:
- ریحانه میرزایی بیا این وسایل رو بین بچه ها تقسیم کن.
بعد از تقسیم کادو ها گفتم:
- اصلا غصه ی جلسه هارو نخوردید. مامانتون نمی تونه بیاد عمه، خاله تون رو بگید بیان.
که مهلا آروم گفت:
- نیستن.
- خب اگه کس دیگه ای رو نداشتید به باباتون بگید و اگه هم نشد مشکلی نیست الان شماره یکی از اولیا تون رو بدید. همه تون که احیانا اگه نتونستن بیایند و من مطلب مهمی داشتم بهشون تلفنی بگم.
بعد از نوشتن شماره ها و دادن به من یکی از بچه ها که اسمش فرزانه بود گفت:
- خانم میشه از خودتون بگید؟
- بله. حالا بگید از انتخاب شغلم بگم یا از خودم؟
همه با هم گفتن:
- از خودتون.
- خیلی خب اول بچه ها شماره ام رو روی تخته می نویسم شما یادداشت کنید بعد شروع می کنم.
بعد از نوشتن شماره گفتم:
- چون می خوایم مثل چند تا دوست باشیم اول از گذشته ام میگم تا شما بیشتر قدر خانواده اتون و چادری رو که اکثرتون سرتون می کنید رو بدونید.
من تو یک خانواده ای زندگی می کردم و میکنم که ایمان شون ضعیفه. البته خود من هم تا سال دوازدهم دبیرستان ایمانم ضعیف بود.
که فرزانه که انگار که حرف همه رو میزد گفت:
-چه جالب! چجوری تغییر کردید؟
همه هم با سر حرف فرزانه رو تایید کردند که گفتم:
-من مدیون حضرت رقیه ام.
(تعریف از ۵ سال قبل)
مامان و بابام برای عروسی دختر خاله مامانم که فردا شب بود رفته بودن خرید بالاخره عروسی مختلط بود باید لباس هاشون شیک باشه. من هم چون تازه لباس خریده بودم نیاز نداشتم. حوصله ام سر رفته بود تموم کانال های تلویزیون رو زیر و رو کردم گوشیم رو برداشتم و وارد کانال های تلگرام شدم. هیچی نفرستاده بودن همه نوشته بودند "به مناسبت روز اربعین ، امروز فعالیت تعطیله" چند تا کانال آهنگ عضو شدم اصلا نگاهی به ادامه اش که نوشته بود و مداحی نکردم تموم فایل های صوتی رو باز کردم دونه به دونه گوش میدادم که به یه نوحه رسید اصلا دستم کنترلی از من نداشت همینجوری گوش میدادم:
یکی بود یکی نبود
من بودم بابا نبود
تا میاوردم اسمش و
میزدنم با هرچه بود
یکی بود یکی نبود
محرم تو حرم نبود
داد میکشیدن بر سر من
سایه ای رو سرم نبود
یکی بود یکی نبود
دور حرم هلهله بود
عمه میگفت فرار کنید
ولی پاهام پر از ابله بود.
(حمید علیمی)
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#آماج
#قسمت_چهارم
#فاطمه_شورستانی
اشک هایم سرازیر شد نمی دونم چرا؟ خیلی خوشم اومد تو گوگل از حضرت رقیه جست و جو کردم به امام حسین رسیدم جست و جو کردم به کربلا رسیدم جست و جو کردم تا به خدا رسیدم . خدا رو می شناختم اما خیلی کم اونم کی؟ وقتی که کارم به دعا می خورد نماز می خوندم و گرنه اصلا نماز هام ثابت و همیشگی نبود. درباره خدا جست و جو کردم به حجاب رسیدم یه نگاه به حجاب خودم که همیشه در عروسی های مختلط میرقصیدم لباس ها کوتاه و روسری که وجود داشتن یا نداشتنش برام فرقی نداشت کردم و نگاهی به حجاب و کامل از دیدگاه خدا کردم. از شب عروسی شروع کردم دیگه نمی رقصیدم از بین مانتوهام بلند ترینشون رو انتخاب کردم. تصمیم گرفتم به خرید رفتم و مانتوی بلند و چادر خریدم سرم کردم و وارد خونه شدم که مامان با دیدنم گفت:
- این چیه؟ دیانا اینا چیه؟
-چادره. خوشگلم؟
محکم از سرم کشید که بابا با شنیدن التماس هام اومد و گفت:
- چه خبره؟
که مامانم جواب داد:
- ببین چی خریده این مانتو و این لباس اهل قجر.
- بابا یه چیز به مامان بگو. اصلا من دوست دارم مثل عمه هستی چادری باشم.
- دیانا ساکت باش به حرف مامانت گوش بده برو خریدات رو پس بده وگرنه می اندازم آشغالی.
- بابا تو رو خدا بگذار. اصلا چادر نه ولی مانتوم بلند باشه و دیگه توی مهمونیاتون نباشم تو رو خدا اصلا هر شرطی بزارید قبوله.
- هر شرطی؟
- هر شرطی باشه.
- کنکورت رو دو رقمی میاری
با اینکه سخت بود اما حجابم برام اهمیت داشت قبول کردم کار و روزم شده بود درس در کنارش قرآن و نماز و دعا و نهجه البلاغه رو می خوندم تا قبول شدم. بابا و مامانم هم مجبور به پذیرفتن اوضاع شدن. البته من مخفیانه چادر سرم میکردم و فقط فقط عمه هستیم که شش سال ازم بزرگتر بود از این قضیه چادری بودنم خبر داره من هم جاهایی که بابا و مامان نیستن چادر سر میکنم و یا یواشکی چادر رو با خودم می برم و به محض خارج شدن از خونه سرم میکنم.
که این دفعه فاطمه زهرا شجاعی گفت:
- ببخشید خانم یعنی الانم هم یواشکی چادر سر می کنید.
- آره خب بچه ها دو دقیقه تا زنگ تفریح مونده راحت باشید.
فرزانه سریع گفت:
- چه زندگی با حال و جالبی دارید خانم. بعدش خانم مگه رتبه تون چند شد؟ که از پنجاه کمتر شدید؟
- رتبه 92 کنکور. البته بچه ها من اینجا براتون داستان زندگیم رو تعریف نکردم که شما بگید چقدر جالبه باید درس گرفت خیلیا هستن چادر سر میکنن که مثلا بگن که با حجابم ولی هزاران کار اشتباه و گناه و آرایش زیر اون چادر دارند و بعضیا مثل من یواشکی چادر سر میکنن.
فرزانه:
- آره خانم خیلیا اینجورین.
- خب بچه ها برید بیرون زنگ تون چند دقیقه می شه خورده زنگ بعدی میام تا به سوالاتتون جواب بدم.
بلند شدم و به سمت دفتر رفتم . با دیدن همکار ها سلامی کردم که همه به سمتم برگشتند و جواب دادن. که خانم صفایی مدیر دبستان که یک خانم چهل، پنجاه ساله ای بود با لبخند گفت:
- اینم از معلم جدیدمون خانم کیوانی.
من تنها معلم جدیدشون بودم بقیه چند سالی میشد که تو مدرسه درس می دادن.
بعد از آشنایی و صحبت کردن با زهرا تمجیدی معلم کلاس چهارم گرم گرفتیم و دیگه میشه گفت همکار و دوست شدیم.
- خب از خودت بگو زهرا.
- من زهرا تمجیدی هستم ۲۷ ساله متاهل و دارای یک دختر دارم که دو ساله است و با سه سال سابقه معلمی.
-آخی اسم بچت چیه؟
- سوگل.
- سریع باش سریع باش عکسشو برام بفرست .
- حالا نمی ری . می فرستم برات حالا تو از خودت بگو.
-اسم و فامیلم رو که میدونید. ۲۳ سالمه مجرد.
- تو مجری هنوز؟
- من که هنوز بچه ام .
- کجا بچه ای دختر من همسن تو عروس شدم.
-حالا شبیه این مامان بزرگ ها برام حرف نزن. من که سنم خوبه عمه ام ۲۹ ساله ست مجرده.
- واقعا؟
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#ختم_قرآن 🌸
#سوره_آلعمران
[...بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ...]
♡[...ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ...]♡
🔸️لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظَالِمُونَ
🔶️ﺯﻣﺎم ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺭ [ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥِ ﻓﺮﺍﺭﻱ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ] ﺩﺭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ، ﻳﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ [ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﻜﻪ ﺗﻮﺑﻪ ﻛﻨﻨﺪ ] ﻣﻰ ﭘﺬﻳﺮﺩ ﻳﺎ ﻋﺬﺍﺑﺸﺎﻥ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ; ﺯﻳﺮﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﻧﺪ .(١٢٨)
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#تفسیر_قرآن
#استاد_قرائتی
📌نکاتی پیرامون آیه ۱۲۸ سوره آل عمران
🔍عفو يا عذاب به دست خداوند است. شفاعتِ اوليا هم بدون اذن او صورت نمىگيرد و هرگز پيامبران از پيش خود در برابر خداوند استقلالى ندارند. «لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ»
🔍 راه توبه حتّى براى فراريان از جبهه حقّ و يا كفّارى كه بزرگترين صدمه را به مسلمانان زدهاند، بسته نيست. «أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ»
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊
بسم الله الرحمن الرحیم
نهج البلاغه خوانی به روش نهضت جهانی نهج البلاغه خوانی
روزی ۱۰ دقیقه نهج البلاغه بخوانیم
آیا ما دوستداران مولا علی علیه السلام تا به حال یک دور نهج البلاغه را خوانده ایم؟ ؟!!!
#من_نهج_البلاغه_میخوانم
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•