eitaa logo
🏴نوشته‌های میرمهدی
1.1هزار دنبال‌کننده
950 عکس
541 ویدیو
9 فایل
📌یارب؛ نظر تو برنگردد! 💠مهدی عربی «میرمهدی» طلبه‌ی بسیجی|نویسنده‌ی دغدغه‌مند قلمم را سلاحم می‌دانم. 🔸انتشار مطالب فقط با نام صاحب‌اثر 📩 ارتباط مستقیم: @mirmahdiarabi 🗣 آزادنویسی و ناشناس: @mirmahdi313 🔗 ویراستی:https://virasty.com/mirmahdi_arabi
مشاهده در ایتا
دانلود
_می‌گفت غدیر خیلی مهمه باید حسابی بترکونیم! _گفتم مگه چیشده یه به امامت رسیدن حضرت علی بوده _جواب داد حضرت علی علیه السلام بگو، احترام بذار _گفتم باشه، حالا یکم از غدیر برام بگو _گوش دادم توضیحش رو، حرفاش به یک دقیقه نرسید تازه بعضی از نکته هاش رو هم الکی طول می‌داد بهش گفتم می‌تونی بازم توضیح بدی؟! _گفت نه دیگه،چون وقت که ندارم، برو مطالعه کن _گفتم باشه، خداحافظی کردیم، رفت ادامه بازیش رو انجام بده یاد یک حدیث افتادم حضرت محمد صلوات الله علیه و آله والسلم می‌فرمایند: در شب معراج دیدم کاروانی از شتران در حرکتند سوال کردم؛ ای جبرئیل این قافله از چه زمانی در حرکت است؟ گفت: از وقتی یادم می آید این قافله در حرکت است و تا قیامت هم در حرکت خواهد بود. دیدم کتب فراوانی بر روی این شتران است، پرسیدم این چه کتبی است که بار این قافله است؟ گفت: یا رسول الله، کتبی است که در آن کتب فضائل و مناقب علی بن ابیطالب علیه السلام نوشته شده است. چه حدیث زیبایی اونوقت ما چند دقیقه یاد داریم در مورد غدیر آقامون صحبت کنیم، یا اصلا چند دقیقه میتونیم در مورد خود آقامون حرف بزنیم؟! جای فکر داره. ـــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــ ✍نوشته‌های میرمهدی @mirmahdi_arabi
نیگا بِرار گُلُم یه تتو ی مرامی بزن رو اِیی بازوهایه کلفتت بنویس رِفیق بی کلک مادر بعد از مرام و معرفتم دم بزن آما تو خانه با مادرِ گرامت جاهلی حرف بزن و گنده گویی کن، باشه دلِ مادرتم بشکن ولی ایرِ شیر فهم شو: شاید بیرون بهت بگن دااشی اما تو مرام بدترین جاشی ــــــــــــــــــــــــــــ ✍نوشته‌های میرمهدی @mirmahdi_arabi
حرم مطهر امام رضا علیه السلام دوستان رو دعا کردم💚
🏴شهادت امام باقر علیه السلام تسلیت باد. ــــــــــــ @mirmahdi_arabi
هدایت شده از میرمهدی عربی
🏴مراسم شهادت امام محمد‌باقر «علیه‌السلام» سخنران: شیخ علی مهدوی مداح: میرمهدی عربی زمان‌و‌مکان: پنجشنبه ۱۶تیرماه بعد از نماز مغرب و عشا۵۰/۳ مسجد چهارده معصوم علیهم السلام ـــــــــــــــ @mir_mahdi_arabi
مذهبی بود گاهی شیطنت می‌کرد از مذهبیّت که راندنش شیطان شد. ــــــــــــ @mirmahdi_arabi
شاید رمضان بخشیده نشدم که خدا تا عرفه مرا زنده نگه داشت. ـــــــــــــ @mirmahdi_arabi
فیک که باشی ضربه نمی‌بینی آخه فیک که باشی هر کاری دوست‌داشته باشی میکنی خلاصه فیک که باشی خیلی راحتی فقط یه بدی داره که شخصیت نداری! چون هیچی هستی خوشبحالِ فیکا زنده باد بی‌مسئولیتی! ـــــــــــــ @mirmahdi_arabi
خدایا میشه عرفه همراه امام حسین(علیه‌السلام) مناجات کنم باهات، بعد عاشورا هم با آقا شهید بشم؟! میشه؟؟؟ نگو نه منو نادید بگیر بذار پرو بشم مولا!!! ـــــــــــــ @mirmahdi_arabi
حسینی بودن به اسم نیست وگرنه تتلو به قولِ شناسنامش امیرِ حسینِ ـــــــــــــ @mirmahdi_arabi
🏴نوشته‌های میرمهدی
📚داستان #حمام_زوری #قسمت_چهارم #میرمهدی حاج مراد قصد دارد بعد از اتمام غذا شماره تماس جعفر فضایی
📚داستان پدربزرگ از پوست کلفتی نوه‌اش به وجد می‌آید و مطمئن می‌شود از گرفتن تریاک برای شوخی با صادق خانواده در حال غذا خوردن هستند که صدای شکستن شیشه ای و داد و بیداد از بیرون شنیده می‌شود همه از غذا خوردن دست می‌کشند و ساکت می‌شوند پدربزرگ بلند می‌شود و زیرشلواری‌اش را بالا می‌کشد و با قدم‌هایی شتابان به سمت درِ حیاط حرکت می‌کند، پشت سر پدربزرگ همه کنجکاوانه حرکت می‌کنند پدربزرگ درِ حیاط را باز می کند می‌بیند که دوباره ممدکِفتَرباز و حسین‌قاچاقچی بحث و سر و صدا میکنند ممدکِفترباز با چهره ای عبوس داد می‌زند و می‌گوید: «_تو غِلَط مُکُنی کِفتِرای موره بنامِ خودِت مِزِنی» حسین‌قاچاقچی با تظاهر به خون‌سردی به شانه‌ی ممدکِفتَرباز می‌زند و آهسته می‌گوید: «دِداش دُرُس صُبَت کن، بعدشم کِفتَری که رو بومِ مو نِشِستَه ره به چه علت میگی ماله تویه ها؟!» ممدکِفتَرباز با صدای دورگه‌اش می‌گوید: «نیگا برار او ماله مویه خودتَم مِدِنی واسه ما خودتِ به کوچه علی چپ نزن» حسین‌قاچاقچی سرش را تکان می‌دهد و به ممد می‌گوید:«_بِبَن بابا» ممدکِفتَرباز عصبانی می‌شود و با دستش روی صورتِ حسین‌قاچاقچی می‌کشد و می‌گوید: «_خاموشی یرگه اُســــکُل» حسین‌قاچاقچی بیشتر عصبانی می‌شود و می‌خواهد یک فحش آبدار به ممد دهد که حاج مراد صدایش را بلند می‌کند و می‌گوید: «_بیشینن بابا ایـ بِچه بازیا چیه شما مُکُنن، از هیکلتان خجالت بکِشن نره غولا» ممدکِفتَرباز با صدای کلفتش می‌گوید: «_حاژمراد جان ایـ دیگه شورِشه در آورده هر دم هر دم میبینُم کِفتَرای موره قوروت مُکُنه، فک کِرده مو خَرُم نمِفهمُم» حاج مراد رو به حسین‌قاچاقچی می‌کند و می‌پرسد:«_ممد راس مِگه حسین؟» حسین‌قاچاقچی با صورت قرمز شده می‌گوید: «_نِه آقاجان ایـ اِنقَد عاشقِ کِفتراش رِفته که توهم زده و همه کِفتِرا رِ کِفترِ خودِش میبینه» ممدکِفترباز شدیداً عصبی می‌شود و سرش را عقب می‌برد حاج مراد که قصدش را می‌فهمد با سرعت به سمتشان می آید، دیر نمی‌رسد بلکه زود هم می‌رسد و میان سر ممد و حسین قرار می‌گیرد، ممد نمیتواند کنترل کند و ضربه سرش به گیجگاه حاج مراد می‌خورد... این داستان ادامه دارد... ــــــــــــــــــــــــــــ ✍نوشته‌های میرمهدی @mirmahdi_arabi