هدایت شده از روزنگاریهای یک ارتباط شناس
آقا پلیسه! + دم دکه روزنامه فروشی داشتم تیتر روزنامه ها را دید می زدم که یک مادری با بچه ش آمد و بچه هه اصرار که آن تفنگه را برام بخر! کدام تفنگه؟ همانی که به ویترین شیشه ای دکه روزنامه فروشی آویزان بود.خب...توجه دارید که این دکه ها ، اسمشان دکه روزنامه فروشی است، وگرنه در واقع همه چیز فروشند.از سیگار و تنقلات تا اسباب بازی و غیره! بعضا همان روزنامه را هم نمی فروشند! :) خلاصه مادره برای این که از دست نق نق های بچه خلاص شود با همان لحن کودکانه ای که مامان ها با بچه ها حرف می زنند، گفت:نهههههه! اگه تفنگ برات بخرم، آقا پلیسه دستگیرت می کنه! من خیلی حرف ها را در طول روز می شنوم و می گذرم اما در برابر این یکی دیگر نتوانستم مقاومت کنم.رو به مادره کردم و گفتم:خانم محترم! چرا از همین بچگی ذهن بچه رو با پلیس دشمن می کنی؟این بچه میل به یک چیزی داره و تو داری پلیس رو که ضامن امنیت و آرامش جامعه س توی ذهن این بچه به یه موجود بد تبدیل می کنی! این توی ناخودآگاه بچه می مونه و بزرگتر که میشه گرایش های خلافکاری پیدا می کنه چون براش مسلم شده که پلیس مخالف چیزایی هست که دوست داره! رک و پوست کنده بگو پول ندارم..این ضررش کمتر از اون حرفیه که زدی به این بچه... مادره یه نگاه کرد و گفت:هاااااا؟ قیافه مادره را که دیدم و آن هااااای کشیده اش را شنیدم، دیدم خسته تر از آنی است که این حرف های من توی گوشش برود.اصلا یک آن پشیمان شدم از گفتن حرفم...خود او هم جزو همان هایی بود که در بچگی از پلیس ترسیده بود و شاید هنوز هم می ترسد! این اولین بار نبود که با چنین مادرهایی روبرو می شدم.در جاهای دیگر مثل مهمانی و مراسم ها و حتی اتوبوس و مترو هم دیده ام که مادر ها (و حتی پدر ها!) برای این که بچه را بترسانند با اشاره به من که لباس روحانی تنم است می گویند:نری اون طرف ها!! حاج آقا دعوات می کنه! و با لبخندی به من از من انتظار همکاری دارند که من هم یک چشم غره ای بروم که بچه میخکوب شود سر جایش و خودشان تا من آنجا هستم از دست بهانه و نق زدن های بچه نفسی تازه کنند.در این مواقع من با مادر و پدره کاری ندارم مستقیم رو می کنم به خود بچه و با لبخند می گویم:دوست داری بری؟ دست مامان (یا بابا) رو بگیر برو اون طرف! و همه چیز را می اندازم گردن پدر و مادرش که حوصله ندارند و او را نمی برند. در ارتباطات تربیتی که در ذهن بچه شکل می دهیم، نباید کاراکترهایی مثل پلیس و روحانی و امثال این ها را در ذهن کودک به آدم هایی تبدیل کنیم که همواره مخالف خواسته ها و امیال کودک هستند و کمین کرده اند که کودک چیزی بخواهد تا دستگیر یا دعوایش کنند! با زبان کودکانه واقعا به کودک توضیح بدهیم چرا نمی توانیم آن خواسته او را برایش براورده کنیم.فرافکنی کردن و تقصیر چیزها را گردن دیگران انداختن و خود را بی مسئولیت نشان دادن جزو خصلت های منفی ما ایرانیان است که یکی از ریشه های شکل گیری این خصلت در همین صحنه هاست که پدر و مادر در مغز کودک فرو می کنند که هیچ مشکلی برای رسیدن کودک به خواسته اش نیست جز این که پلیسه دستگیرت می کند یا "حاج آقا" دعوایت می کند! این گونه یک پدر تمایلات بزهکارانه و مجرمانه (ضد پلیسی) و دین گریزانه (ضد روحانیت) را ناخواسته و از سر راحت طلبی و بی حوصلگی در ذهن کودکش می کارد و متوجه نیست در آینده که می رود دادگاه و پاسگاه برای پیگیری پرونده بازداشت پسرش به خاطر جرمی و به درگاه خدا آه و ناله می کند که من چه لقمه حرامی به این بچه دادم که کارش به اینجا کشید،در اثر همین تلقینات دوره بچگی بوده که ذهن کودکش را اتوماتیک، اینجور تنظیم کرده که هر چه خوب است، آن چیزی است که پلیس و روحانی مخالف آن هستند! لقمه حرام فقط خوراکی یی نیست که با پول حرام تهیه شده و به معده می رود! خوراک های فکری مسموم هم لقمه حرامند! هیچ دقت کرده اید؟پس با بچه ها درست حرف بزنیم! مسعود نوروزی راهی (ارتباط شناس) #ارتباط_شناس #مسعودنوروزی #مسعودنوروزی_راهی #جامعه #جامعه_شناسی #تربیت #کودک #فرزند #آموزش #مسعود_نوروزی_راهی #میم_نون_راهی #م_ن_راهی #یادداشت #نوشته #مادر #پدر #والدین #ارتباط_شناسی_تربیتی (توجه:استفاده از این نوشته ها با ذکر نام نویسنده و منبع آن در رسانه های دیگر آزاد است) @rooznegari